استاد مکتب‌خانه عشق

چشم‌هایم را می‌بندم، سفر می‌کنم به گذشته‌ای که روزگار نتوانست خاطرات شیرینش را از صفحه دلم محو کند، مرغ خیالم را پرواز می‌دهم به سال‌های نه چندان دور، به دانشگاه اصفهان، به همان مکتب‌خانه‌ای که عشق را مردی آموزش می‌داد که خودش جزو معدود بازماندگان نسل انسان‌های بزرگ بود که جهان را کوچک می‌شمرد،

تاریخ انتشار: 11:10 - سه شنبه 1400/03/25
مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

او بزرگ بود و بزرگ‌زاده، بزرگ ماند، بزرگ زیست و بزرگ رفت، مردی از تبار عشق و انسانیت و مردانگی، معلم بود، واقعا معلم بود، نه‌تنها معلم دروس دانشگاه، بلکه معلم اخلاق و ادب و بزرگ منشی، دکتر اله‌یاری نازنین، در روزهایی که کلاس درس شما یگانه دلیل تپش‌های قلب بی قرار دانشجویانت بود، من هم به سان تمام دوستدارانت با عشق از اتاق‌های پر از خاطره خوابگاه، مجنون وار به سمت کلاس‌هایی می آمدم که بزرگ‌زاده‌ای چون شما پروانه‌وار در حال سوختن خود و ساختن اندیشه دانشجوها بود، زمان با شما و در جوار شما بودن، زمان انبساط می‌یافت و یکایک ما برای شنیدن سراپا گوش می‌شدیم. هرگز به جهان اجازه القای مرگ شما را به خود نخواهم داد، شما رفتنی نیستید مهربان استاد نامیرای من، روانت آمرزیده باد و نامت بزرگ و سترگ باد مانند نیاکان بزرگی که عمری در کلاسهای تاریخ با غرور ستایششان کردی… .