– نوزدهسالهام. بعد از انتخابات سال ۸۸ در فضای خفتگی بهاجبار دانشگاه، تنها استادی که میشد با او از دردِ مشترک، از سرخوردگی و از ناامیدی گفت شما بودید. میدانستید چطور با گفتن از تاریخ، جانِ ناآرام ما را آرام کنید. همانطورکه وجودتان سراسر آرامش بود.
– بیستسالهام. واحد تاریخ میانه و مغول را با شما داریم. برایمان از اهل قلم و اهل شمشیر میگویید. از ایرانیانی که با اندیشه و سیاستورزی به دستگاه این مهمانان ناخوانده ورود پیدا کردند. از خاندان جوینی گفتید، از خواجه نصیرالدین طوسی. از مقام وزارت، از ناجیان ایران، از آنان که قوم متجاوزِ عاجز در فرمانروایی بر این سرزمین را سرانجام در فرهنگِ ایرانی مستحیل کردند.
-بیستودوسالهام. واحد مردمشناسی و قومنگاری تاریخ ایران از آن واحدهای ناب و دوستداشتنی بود. شما بودید که به ما آموختید از پشتِ صندلیهای دانشگاه هم میتوان بلند شد و به میانِ مردم رفت. در گروهی سهنفره به سراغ ارامنه روستای زرنه رفتیم. به ذوق اینکه شما اهل هنر و فرهنگ هستید تصمیم گرفتیم مستندی کوتاه از این قومنگاری بسازیم و جز در کلاس شما کجا میشد آن مستندِ آماتوریِ دانشجویی را نمایش داد و مورد تحسین هم قرار گرفت؟
– بیستوسهسالهام. دانشجویِ سال اول کارشناسی ارشد. پروژه پژوهشی بزرگی در حال تدوین است: تاریخِ حِرَف، صنعت و تجارت در اصفهان، توسط تیمی بزرگ از اساتید تاریخ و دانشجویان مقطع دکترا. از اینکه به من هم اعتماد دارید و عضوی از تیم نویسندگان این پروژه قرار دادید، سرشار از شوق و افتخار میشوم.
-بیستوچهارسالهام. زمان دفاع از پایاننامه ارشد است. حضورتان در جایگاهِ استاد راهنما در آن جلسه هم اعتماد به نفس میآورد هم دلگرمکننده است. خاطره شیرین روز دفاعم را مدیون شما هستم.
-بیستوششسالهام. چند سالی است بر مسند ریاست اداره میراث فرهنگی اصفهان نشستهاید. از سرِ لطف، پیشنهاد همکاری در اجرای ایدهای بسیار خوب و ضروری برای اداره میراث میدهید. اما حیف که خوشفکری و نیتِ خیر شما با ساختارهای دولتی ناجورِ ما جور در نمیآمد. همکاری میسر نشد. حسرتش ماند برایِ من.
-بیستونهسالهام. افتخار این را دارم که آنچه در محضر اساتیدم آموختهام، حالا به دانشجویانی از نسلی دیگر ارائه دهم. ناپختههای تازهکار به دنبال الگو میگردند و چه الگویی بهتر از شما برای تدریس به دانشجویان گریزان از زمین و زمان؛ تاریخ که جای خود دارد. درسشان به تاریخ میانه و مغول که میرسد، هر آنچه بر زبانم جاری میشود از شما آموختهام. ناخودآگاه، همان جملات، همان مثالها و مگر معنای استادی و علمآموزی غیر از این است؟ دانشی که از شما آموختیم بر عمق جانمان نشسته است.
-سیویکسالهام. شما از میان ما رفتهاید. خاطراتتان اما زنده است. خاطراتم را مرور میکنم با استادی که انگار لبخند را بر چهرهاش دوخته بودند و مرگ برای این لبخند چه بیرحمانه، ناباورانه و غریبانه است. دلمان از این رفتن سوخت دکتر فریدون خان الهیاری. بدرود استاد.