هرکدام از ما، حتی اگر بیشتر عبور و مرورمان را از خلال وسایل حملونقل شخصی یا عمومی انجام دهیم، (یعنی پیاده نباشیم) اما ناگزیر از گذر از پیادهرو/راهها هستیم. پیادهرو بهعنوان خلف پیادهراه، با آن شکل و شمایل استانداردشده و پذیرفتهشده همگانیاش، راه خـاکـسـتـری مـیـان جاده و ساختمان است. میان وسیله حملونقل با خانه. راهی جداکننده میان زندگی در شهر و زندگی شهری. جایی که راه رفتن در آن مناسبات خودش را میطلبد.
پیادهرو فقط و فقط مکان راهرفتن نـیـسـت، بلکـه درآنواحد میتـوانـد جایی باشد برای تجلی گوشههایی از رخدادهای زیبا و زشت زندگی شهری. ظواهر رایج زیست روزمره در شهر، از خلال پیادهرفتن در گذرهای شهری بر ما آشکار میشود. پیادهرو حتی به تمامه در قبضه پیادهها نیست، بلکه سوارهها هم در آن حضور جدی دارند. اگر از تردد دوچرخه و موتورسیکلت و حضور گاهوبیگاه قسمتی از بدنه خودرویی پارک شده در آن بگذریم؛ حتی هنگام عدم حضور هیچیک از اینها، همواره پیادهرو محل مشاهده رخدادهای سوارهرو است. حتی اگر از پیادهرو به گذرِ خودروها و دیگر وسایل حملونقل نگاه هم نکنیم؛ اما باز صدای رد شدن آنها به گوشمان میرسد و برایمان حائز معناست. از طنین گذر یکی میفهمیم که فرسوده است و از صدای دیگری سرعتش را حدس میزنیم.
پیادهرو جایی است برای پیوندخوردن زندگی با خیابان. کاری که مسیر تردد ماشینها بهطور مشخص از عهدهاش برنمیآید. این راه باریکه، غیر از آنکه محل گذشتن است، جایی است برای گذر کردنِ با فراغت. گاهی کنار پیادهرو، محل کسب میشود و گاه پناهی برای بیخانمانها. گاهی حتی جایی میشود برای تجمع و اعتراض، بی آنکه اخلالی در عبور و مرور شهری ایجاد شود. همچنین جایی است که خطی سبز از فضای سبز در امتدادش، چشم عابران را نوازش میکند.
پیادهرو محل ارتباط است. عابران از خلال راهرفتن در آن، مدام با یکدیگر چشم در چشم میشوند؛ برای ردشدن یکدیگر در مواقع شلوغی تعلل میکنند و احساساتشان را از خلال ژستهای صورتـشــان ردوبدل میکـنـنـد. این احساس گاه لبخندی است و گاه اخمی. گاهی نشاندادنش از حد صورت فراتر میرود. تنهای به تنه دیگر میخورد، نزاع میشود و خیابان (و پیادهرو بهمثابه بخش مهمی از آن)، راند این مبارزه است. محل مسابقه چه کسی تندتر راه میرود و چطور میتوانیم از دیگری جلو بزنیم. شاید بیراه نباشد که پیادهرو را یکی از شریانهای حیاتی زندگی شهری بدانیم که افراد از خلال قدمزدن در آن عنصر حیات را در شهر جابهجا میکنند.
پیادهراه اما یک تفاوت جدی با پیادهرو دارد. مرز پیادهرو با جاده، مرزی ممتد و همیشگی است. اساسا پیادهرو در کنار سوارهرو معنا پیدا میکند؛ اما پیادهراه از راه سوارهها جداست. گـاهـی حـتـی سوارهرویی است که تغییر کـاربـری داده است. حرکت وسایل حملونقل موتوری در آن ممنوع است و اینطور نیست که بهموازات راه رفتن در آن، اتومبیلها را بشود دید. زیستِ پیادهراه، زیستی جداشده است. برای همین هم هست که غالبا وجه فراغتیاش در ابعاد مختلف زندگی روزمره میچربد. لکن پیادهرو تعادلی دارد در وجوه مختلف که پیوندش میزند به لحظات مختلف زندگی در شهر. پیادهراه اما با فراغت بیش از هر چیز گرهخورده است.
پیادهرو، خیابان را عریض کرده است، به عابران جایی مخصوص خودشان برای راه رفتن داده و البته خیابان را دارای راهروهای سبزِ جداکننده کرده است. اما پیادهراه بهخودیخود خیابانی از آنِ پیادههاست. اساسا وسایل نقلیه را پارککرده و در پی ایجاد مسیری از آنِ عابران در دل هیاهوی شهر است.
آنچه خاصیت فراغتی پیادهراه را تقویت میکند، فضای عملدادن به عابران و ایجاد مسیری برای رهابودن است. یک عابر از خلال راهرفتن در پیادهرو نمیتواند بهسادگی هر جور که خواست قدم بزند، دور خودش بچرخد، هر وقت خواست بایستد و حتی وسط آنجا بنشیند. دستههای عابران در پیادهرو هرچقدر هم که دستههای دوستی باشند، میانشان لاجرم فاصله میافتد؛ اما در پیادهراه میتوانند مدت زیادی حتی بایستند دورهم و اختلاط کنند. پیادهرو بهطور مشخص جایی برای گذشتن است و پیادهراه جایی برای ماندن. تکاپو و آرامش، رفتن و ماندن، سرعت و سکون هر یک نسبتی با یکی از این دو دارند. بیراه نیست اگر بگوییم درحالیکه پیادهرو بخشی از زندگی شهری است که هرچه سرعت این نحوه زیست بیشتر میشود، امکان فراغت ایستادن پشت ویترینها و به مغازهها سر زدن و جز آن را در آن کمتر مییابیم، اما پیادهراه جایی برای جولان این فراغتهاست. اما شاید همچنان یک مفهوم وجود داشته باشد که بیش از آن که مخصوص پیادهراه باشد، از اتفاق به پیادهرو بیشتر بچسبد: «پرسهزدن».
در زبان فارسی، پرسهزدن بار ارزشی دارد. مفهومی همراه با اتلاف وقت و برآمده از بیهودگی. اما در ادبیات مدرن و در مفاهیم علوم انسانی و اجتماعی، پرسهزدن یک مفهوم با عقبه مشخص و تعریف دقیق است. در اینجا مجبوریم از پرداختن تفصیلی به معنای آن بگذریم؛ اما مهم آن است که بدانیم این پرسهزدنی که مراد ماست، بیش از هر چیز یک ماجراجویی ناشناس است. گذراندن وقت و مصرف مکان با هدف مصرف مکان و گذراندن آنوقت. اگر به ناشناسبودن بهعنوان یک رکن لازم نگاه کنیم، میبینیم که امکان ناشناسماندن درجایی که آدمها درگیر تکاپوی زندگی هستند تا جایی که میخواهند دمی بیاسایند بیشتر خواهد بود. کسی که میخواهد پرسه بزند،. احتمالا خودش را میان جمعیتِ باعجله پیادهرو گم میکند تا ببیند سیل جمعیت کجا میبردش. شاید ماجراجویی او زمانی به پیادهراه برسد که یک میتینگ، یک اعتراض یا یک کارناوال، صحنه آرام پیادهراه را پر از آدمهای جورواجور کرده باشد. غریبه پرسهزن از نگاه کنترلگر بیزار است. میخواهد سوزنی باشد میان انبار کاه. شاید این بهترین جمله برای پایان باشد: از راه رفتنتان چه میخواهید؟ راه/روها منتظر شما پیادههاست.