«پاملا ابوت»[1] و «کلر والاس»[2] در درآمدی بر جامعهشناسی نگرشهای فمینیستی، در بخشی از کتاب که مربوط به لایهبندیهای اجتماعی است درباره اثر توسعه بر زنان سخن میگویند. آنها بیان میدارند که یکی از موضوعات مورد توجه فمینیستها (همانند شیوا)، توجه به اثرات توسعه اقتصادی بر زنان است. آنها با بررسی تزهای متفاوت موجود در علوم اجتماعی نهایتا به تز «استثمار شدن» میرسند. این تز به شکل خلاصه بیان میدارد که نوینسازی به ایجاد نیروی کار زنانه با دستمزد پایین میانجامد و زنان برای تولید صنعتی اهمیت بیشتری مییابند، اما چون نیروی کار ثانویه به شمار میروند، استثمار میشوند. میتوان این تز را در چند مورد خلاصه کرد. نخست این که عقاید غربی در مورد جنسیت از راه معمول کردن اشکال جدید صنعت و از راه برنامههای کمکرسانی تحمیل میشود. دوم زنان پیش از همه مسئول رفع نیازهای حیاتی و معمولی خانوار – یعنی اداره کردن اقتصاد خانواده و زاییدن و بزرگ کردن کودکان – هستند؛ در صورتی که مردان شاغل به عنوان نیروی کار مهاجر ممکن است مجبور باشند خانه را به کلی ترک کنند و در نهایت هر جا که زنان در کارهای تولیدی مشغولند، دستمزدشان عموما پایینتر است.
شرایط کلی تقسیمبندی کار به شکل جنسیتی، باعث میشود که وظایف مربوط به خانه و نگهداری از فرزندان بر دوش زنان باشد. اما زنان طبقه کارگر، اعم از کارگران غیرتخصصی و نیمه ماهر و کشاورزان، به جز کار در خانه مجبور به کار کردن در بیرون از خانهها نیز هستند. در کشورهای جهان سوم زنان عموما به عنوان کارگران غیرتخصصی و نیمه ماهر استخدام میشوند و آموزشهایی که از سوی شرکتها و سازمانهای کشورهای توسعه یافته برای کار در این کشورها برنامهریزی میشوند مختص به مردان است. این موضوع مربوط به عقاید غربی در مورد جنسیت از راه معمول کردن اشکال جدید صنعت میشود. تفکر غربی درباره جنسیتی بودن کارِ کارگران موجب میشود دستمزد زنان پایینتر و ساعات کاری آنان بیشتر باشد. این آموزش جنسیتزده در حوزه کار کشاورزی نیز وجود دارد، به شکلی که پیش از حضور کشورهای غربی در جهان سوم، خانوادهها به شکل مشترک بر روی زمینهای خود جهت امرار معاش کار میکردند. اما پس از آموزشهای کشاورزی صنعتی برای مردان و ایجاد زمینهای کشاورزی برای فروش محصولات، زنان از این عرصه حذف شدند و برای تامین معاش خانواده مجبور به کار بر روی زمینهای کوچکتر و بیحاصلتر شدند. تمامی این موارد به جز این که باعث شدند زنان تحت استثمار اقتصادی قرار گیرند، همچنین وابستگیشان به مردان را نیز افزایش داد و اندک استقلال خود را از دست دادند. بر اساس این آمارها بود که فمینیستها مشخص ساختند توسعه، به عنوان یکی از نیروهای دنیای مدرن نه تنها به کمک زنان نیامده بلکه موجب استثمار آنان شده است. وندانا شیوا در «زنده ماندن» توضیح میدهد که چطور توسعهیافتگی اقتصادی نه تنها موجب تخریب محیط زیست میشود؛ بلکه آسیب بیشتری به زنان وارد میکند. او در شرح این مسئله این طور بیان میکند که در کشورهای جهان سوم به دلیل تقسیم کار جنسیتی زنان ارتباط بیشتری با محیط زیست خود دارند. کارهایی مثل آوردن آب و جمعآوری چوب و کارهایی از این دست که مربوط به امور نگهداری خانه و خانواده میشود. توسعه اقتصادی باعث میشود منابع حیاتی زندگی از دسترس زنان خارج شود و آنها برای تهیه این منابع متحمل رنج و سختی بیشتری شوند. ماریا میس از سوی دیگر در کتاب «پدرسالاری و انباشت در مقیاس جهانی»[3] با بررسی کار غیرمزدی زنان در هند، نشان میدهد چگونه ساختارهای مردسالارانه به کمک سرمایهداری میروند و در این میان زنان بسیاری استثمار میشوند. برای مثال او از lace workers سخن میگوید. زنانی که در طول روز 6 تا 8 ساعت کار میکردند و به وسیله پارچه تور، قطعات بزرگتری همچون سفره، لباس یا روتختی میساختند و در عین حال وظایف خانه نیز همچنان بر دوششان بود و اساسا به عنوان زن خانهدار شناخته میشدند و در قبال کار خود مزدی دریافت نمیکردند.
نقطه نظرات مشترک میس و شیوا منجر به این شد که در اواخر دهه 90 میلادی کتابی مشترک به چاپ رسانند که اثر مهمی بر مسیر اکوفمینیسم داشت. اما پیش از رسیدن به دهه 90 میلادی نیاز است تا دو اثر مهم دیگر در دهه 80 میلادی بررسی شوند. مقالات «اکوفمینیسم: یک مرور کلی و بحث درباره مواضع و استدلالها»[4] (1986) توسط «وال پلاموود»[5] ، و «فمینیسم و اکولوژی: ایجاد ارتباطات» توسط «کارن وارن»[6]. هر دوی این مقالات بر روی ارتباط اکولوژی و فمینیسم متمرکز بودند و توانستند تفکر اکوفمینیستی منسجمتری ارائه دهند. به لطف همین مقالات کارن وارن در دهه بعدی «منطق سلطه» خود را توسعه داد که پلاموود آن را نظریه «مدل اصلی» خوانده است. اساس تفکر اکوفمینیستی توانست چگونگی پیوندهایی را که عمدتاً در درون مردسالاریِ سرمایهداری، بین تخریب محیط زیست و ستم ناشی از جنسیت، قومیت، طبقه اجتماعی یا گرایش جنسی وجود داشته است از طریق تحلیل محیطی و فمینیستی برجسته و مشخص سازد. اما این آثار به جز این که به ارتباط میان زنان و تخریب محیطزیست به شکل عینی بپردازند، به ارتباط مفهومی میان زنان و طبیعت هم پرداختند. این ارتباط مفهومی به روشهای مختلفی تحلیل شده و به همین دلیل بیان آن به شکل یک کلیت دشوار است. اما قلب این مسئله در طرز تفکر سلسلهمراتبی و دوگانهانگاری جوامع غربی و جوامع تحت تأثیر غرب قرار دارد. پلاموود در اثر خود شیوه تفکر دوگانهانگاری پشت قالبهای ذاتگرایی – دکارتی را به شدت مورد نقد قرار داد. دوگانهانگاریای که به عنوان مثال فرهنگ / طبیعت یا تمدن / وحشیگری را روبهروی یکدیگر قرار میدهد و زنان را معادل طبیعت و وحشیگری میداند و در سلسلهمراتب آنها را (زنان و طبیعت) فرودست تلقی میکند. اکوفمینستها معتقدند که این دوگانهانگاری نوعی برساخت اجتماعی است با این حال توسط جوامع «طبیعی» تلقی شده است. اکوفمینیستها توانستند با ارزیابی مجدد از برداشت فلسفی و مفهومی ما، امکان درک بهتر روش ساخت اجتماعی و فرهنگی را فراهم کنند. این ارزیابی مجدد متقابلا تقویت میشود و با این طرز تفکر در سطح مفهومی مواجهه عقلانی پیدا میکند. اما تلاشهای اکوفمینیستها به مقالات و دانشگاهها محدود نماند و در اواخر دهه هشتاد و شروع دهه آخر قرن بیست اکوفمینیسم به سوی انقلاب علمی و جنبش اجتماعی گام برداشت که در نوشتار بعدی به آن خواهیم پرداخت.
منابع این نوشتار:
ابوت، پاملا. والاس، کلر. درآمدی بر جامعهشناسی نگرشهای فمینیستی. خراسانی، مریم. احمدی، حمید. تهران، دنیای مادر. 1381.
Lauwers , Margot. Angles and “limes” in American Studies: Ecofeminism in the research field, Angles [Online], 3 | 2016, Online since 01 November 2016, connection on 28 July 2020.و
Nirmal , Padini. International Encyclopedia of Human Geography (Second Edition), Nature And Gender,. 2019.
Sombart, Werner. 1967. Luxury and Capitalism, University of Michigan Press. View publication
[2] Claire Wallace
[3] Patriarchy and Accumulation on a World Scale
[4] Ecofeminism: An Overview and Discussion of Positions and Arguments
[5] Val Plumwood
[6] Karen J. Warren