کشف «دیگری» همراه با «روایت‌نیوش»

یکی از نقاط جذاب و گره‌افکن و گره‌گشا در ادبیات، همواره حضور «دیگری» و روایت برای دیگری بوده است. این دیگری، نه تنها در ادبیات نوین به‌عنوان یکی از سطوح اصلی روایت به حساب می‌آید و به‌عنوان یک سبک روایی نیز مطرح شده است، بلکه در ادبیات کهن ما نیز به‌اشکال گوناگونی بیان شده است و قابل ردیابی است؛ چنان‌که حافظ می‌گوید:

تاریخ انتشار: 10:03 - چهارشنبه 1400/05/6
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه

مرا می‌بینی و هردم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هردم
 یا جایی دیگر می‌گوید:
به‌رغم مدعیانی که منع عشق کنند
 جمال چهره تو حجت موجه ماست
 خیلی واضح است که حافظ برای منِ مخاطب روایت نمی‌کند (آنچه همواره شکل مطرح‌تری داشته است)، بلکه دارد برای دیگری و دیگری خاص خودش را روایت می‌کند؛ یعنی راوی، برای روایت‌شنو (یا روایت نیوش)، دقیقا همان سطح روایی که در ادبیات نوین مطرح شده است، اساس و پایه روایی خودش را می‌سازد. دیگری، نه‌تنها پایه روایی را می‌سازد، بلکه شاکله گفت‌وگوی دوجانبه را نیز طرح‌ریزی می‌کند؛ این گفت‌وگو میان نویسنده و خواننده نیست، به‌عبارتی نه راوی نویسنده است و نه روایت‌شنو، خواننده. بلکه، مابین دو شخصیت دیگر خلق می‌شود که یکی خود راوی است و دیگری که روایت او را می‌شنود. گاهی راوی، روایت‌شنو را مستقیم مورد خطاب قرار می‌دهد و گاهی با نشانگان درون‌متنی روایی، شخصیت روایت‌نیوش را مرحله‌به‌مرحله برای ما ساخته و پرداخته می‌کند. گاهی قرار نیست شخصیت او برای ما کشف گردد و راوی، قرار نیست به من خواننده نشانه‌های زیادی برای شناخت او بدهد و صرفا به آگاهنده‌های جزئی درونِ متن بسنده می‌کند. در اشعار غنایی کلاسیک، همچون اشعار حافظ، حضور دیگری اگرچه کاملا کشف نمی‌گردد، اما از جایگاه برتری و قدرت نیز برنخاسته است. شاید از این لحاظ دیگریِ حافظ را بتوان به‌خوبی با «دیگری» مورد نظر فیلسوف بزرگ قرن بیستم که به‌طور ویژه او را مطرح‌ترین فیلسوف اخلاق این قرن می‌دانند، یعنی امانوئل ِلویناس مورد تحلیل قرار داد. «دیگری» مورد نظر لویناس، به من می‌فهماند که او (دیگری) نیز حضور دارد و این مواجهه از نظر او اساس اخلاق را می‌سازد. دیگری اجازه نمی‌دهد که قایم‌به‌خویش‌بودِگی من همواره تأیید شود و آن را زیر سؤال می‌برد و این مواجهه واقعیت ذهنی و واقعیت عینی را دچار یک اصطکاک می‌نماید که درنهایت واقعیت اخلاقی شکل می‌گیرد.
شاید همین بعد «دیگری» است که همواره حضور او را برای مخاطبان حافظ دچار یک‌نوع تناقض و سؤال کرده است که این دیگری آیا معشوق زمینی است یا معشوق عرفانی و آسمانی؟ به باور لویناس، حضور دیگری، پلی است برای ابعاد اخلاقی، چرا که این حضور دیگری، سوژه‌بودن انسان را متزلزل می‌کند که درواقع آن‌چیزی است که حافظ نیز از حضور دیگری‌اش انتظار دارد.
ادبیات حماسی اما، از حضور «دیگری» بهره کمتری می‌برد و به زعم میخاییل باختین که او نیز یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان و جامعه‌شناسانی است که بر چیستی و فهم دیگری تلاش کرده است، دیگری نه‌تنها در حماسه حضور کمتری دارد، بلکه صحبت از حذف و نادیده گرفتن او می‌شود. ادبیات حماسی، تلاش می‌کند زبانی یک‌سویه و عاری از  «دیگری» را نشان دهد. آن دیگری در ادبیات حماسی همواره در شمایلی چون اهریمن، شر و دشمن نشان داده می‌شود، و در مقابل آن، خود مظهر حق و خوبی‌هاست. این نگاه و ادعای باختین، نه‌تنها در ادبیات حماسی ملل دیگر قابل ردیابی و تأیید است، در ادبیات حماسی ما نیز می‌توان آن‌را به درستی مشاهده کرد. در شاهنامه فردوسی نیز تلاش برای حذف دیگری‌ها را می‌توان دید، برای مثال، پاسخ کیخسرو به جهن که پیام افراسیاب را حمل می‌کند، اینگونه است:
نگه کن که تا چون بود باورم/ چوکردارهای تو یادآورم
ازین پس مرا جز به شمشیر تیز/ نباشد سخن با تو تا رستخیز
بد اندیش را از میان برکنم/ سر بد نشان را بی افسر کنم.
یا جایی دیگر رستم اینگونه در برابر دیگری سخن می‌گوید:
سر نیزه و نام من مرگ توست/ سرت را بباید ز تن دست شست
همانطور که می‌بینیم، در ادبیات حماسی، برعکس ادبیات غنایی، دیگری، یک غیرِ بداندیش و بدسرشت و اهریمن‌صفت معرفی می‌شود که راوی درمقابل او قدرت و رجزخوانی خودش را اذعان می‌کند.
 زبان راوی در مقابل دیگری، زبان انعطاف نیست، زبان گفت‌وگو نیز نیست. زبان «فخر»،  «نژادپرستی»،  «تهدید» و  «تحقیر»  است. هرچند بسیاری از داستان‌های شاهنامه، ازجمله رستم و اسفندیار، در بسیاری از موارد از ادبیات حماسی فاصله می‌گیرند و به‌سوی تراژدی میل و نیل می‌کنند، با این‌همه آن نمونه‌های رجزخوانی و حماسی شاهنامه، دقیقا حضور و جایگاه دیگری را به همان شاکله مورد نظر باختین در ادبیات حماسی نزدیک می‌کند.
ولی در ادبیات امروز زمانی که می‌بینیم شاکله روایی داستان یا شعر براین اساس طرح‌ریزی شده است، راوی معمولا با تکنیک‌های گوناگون وظیفه خودش می‌داند که شخصیت روایت‌نیوش را مرحله به مرحله بگشاید و پرداخت کند. هرچند این روایت‌نیوش، بسیاری اوقات شخصیتی مستتر دارد، اما اگر شخصیت خودش نیز چندان آشکار نشود و همچنان مستتر بماند، برای فهم خود راوی و کشف راوی، ابزار روایی بسیار سودمندی است.  دیگری، به کمک راوی می‌آید برای کشف داستان، کشف شخصیت‌ها و کشف حقایق و این مواجهه، واقعیت را نه در شمایل یک روایت یک‌سویه بلکه به‌همراه و حضور دیگری آشکار می‌کند. این فروکاستن و تنزل سطوح روایی کلان به سطوحی خردتر، یعنی از روایط نویسنده برای مخاطب به راوی برای روایت‌شنو، واقعیت کلان و کلی‌گویی‌های یک جانبه را از بین می‌برد که «مرگ مؤلف» در این شیوه روایی به زیبایی خود را نشان می‌دهد.
در این ستون، از نویسنده، روایت‌هایی برای دیگری و روایت‌نیوش در اندازه‌های مینیمال‌ها و داستانک‌هایی را خواهید خواند، گاهی نیز ترجمه‌ای از مینیمال‌های جهان را خواهیم آورد و هرازگاهی نیز گریزی می‌زنیم به کشف و تحلیل این سطح از روایت و کشف دیگری و ابعاد گوناگونِ ادبی، فلسفی و جامعه‌شناختی آن در نوشته‌ها و آثار دیگران.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط