پیامی که اواخر فیلم «غریب» به همکار سینماییام دادم، از این قرار بود: دارم اُوِردوز میکنم! شعار بهطور یکدست و متعادل در تمام عناصر فیلم جاری بود؛ در دیالوگ، بازی، دکوپاژ. انصاف بدهیم. حتی اگر کارگردان در چیز نابجایی هم بتواند در همه جنبهها یکدست باشد هنر بزرگی است. اما از جنبههای دیگر هم که بنگریم، نمیشود از نواقص کار صرفنظر کرد. داستان هر چند دقیقه یک بار از دست مخاطب در میرود و خط روایی به فرض اینکه خط واحدی وجود داشته گم میشود. / غریب
آنچه برای فیلم غیرلازم و از آقای لطیفی بعید است، حجم وافر خشونت و در قابگرفتن کشتههاست. همان طور که در جستارهای قبلی هم اشاره کرده بودم، به عقیده من رسالت سینمای ایران به مثابه سینمایی که بوی معنا و فراماده را شنیده است، ایجاد فضاها و اتمسفرهاست، نه اصرار بر تصاویر. در قابگرفتن و بهتصویردرآوردن اتفاقا خیلی جاها سینمای ما را مبتذل میکند، نه
فاخر.
ای کاش این فیلم به طور خاص به شخص شهید بروجردی نپرداخته بود. برعکس فیلم «اتاقک گلی» که علیرغم اینکه شخصیت مرکزی شناختهشده و تاریخی ندارد، خط داستانی بهتری ارائه داده و مخاطب را همراهتر کرده است. رگههای شعار در این فیلم هم دیده میشد. ولی سیر بسیار منطقیتری در روایت آن دنبال شد.
فیلم به زندگی مردمی میپردازد که بدون اینکه حتی در مورد مجاهدین خلق بدانند، مورد هجوم آنها واقع شده و در عملیات مرصاد ضربه سختی از این فارسیزبانان خارجنشین میخورند؛ گرچه میایستند و مقاومت میکنند. مثبتترین عنصر این فیلم از دید من طراحی صحنه بود. اتفاق نادری است که فیلمی در فضای جنگ (چه داخلی و چه خارجی) ساخته شود و غیر از حال و هوای خاکآلود و خاکستری و خونین جنگ، تصویر دیگری به مخاطب ارائه دهد. طراح صحنه به نکته ظریفی توجه کرده بود.
طراحی فیلم «اتاقک گلی» در عین باورپذیری بهعنوان فضای جنگی رنگ و روح زندگی داشت و راه نفس به بیننده میداد. افسوس که خود اتاقک که فیلم به نام آن خوانده شده، نقش تعلیقی و شفافی به طور تفکیکشده در فیلم نداشت.
دفاع از اتاقک گلی آنقدرها هم مهمتر از دفاع از آبادی و دفاع از جادههای واصل نبود. و اما فیلم «گلهای باوارده» را که با موضوع حفظ پالایشگاه در آغاز جنگ تحمیلی که از نظر موضوع به دو فیلم فوق نزدیک بود، میشود یک سر و گردن بالاتر دانست. به همان یکنواختی که در فیلم «غریب» شعار جریان دارد، در فیلم «گلهای باوارده» حماسه در جریان است.
بدون شعار! فیلمی که نکتههای نگفته ای از جنگ دارد و بسیار گفتهها را تکرار نمیکند. گو اینکه احتمالا همکاران من همه با نظر من در باب فیلم موافق نیستند، چون برخلاف مرسوم فیلم حول یک داستان مرکزی نمیچرخد و بهتر است بگوییم خردهداستانهایی با محوریت پالایشگاه است. اما باز هم پیرنگ کار خود را درست انجام میدهد، ما را همراه نگه میدارد، تعلیق ایجاد میکند، به اوج میرسد و گرهگشایی میکند. شخصیتها باورپذیرند، حتی سادهزیستی و فروتنی مسئول پالایشگاه هم بدون خطابه و مستقیمگویی درآمده است.
در عین حال به یک قهرمان گیر نداده و با شخصیتهای متعدد فیلم را پیش میبرد، بدون اینکه دچار تشتت شود. بماند که مثل فیلم «شماره 10» رد پای معنویت انسانهایی چنین جانبرکف و آزاده لابهلای وجوه مختلف فیلم گم است. اما در مقام مقایسه، «گلهای باوارده» در این فقره از «شماره 10» جلوتر است و انتظار هم نمیرود عنصری که هنوز حتی درست و حسابی کشفش هم نکردهایم، بهیکباره در فیلم بهکمال ظهور کند.