محمد صیرفیان کتاب خاطرات خود را «نقد عمر» نام نهاد و عباس ادیب هم کتابش «از مکتبخانه تا دانشگاه» را نوشت. هر دو در عرصههای خویش به شهر اصفهان خدمت کردند و این شهر را یک قدم بلکه چندین قدم به جلو بردند. اولی فرش اصفهان را نامدار کرد و دومی دانشگاه اصفهان را به طراز جهانی رسانید. از خوشبختی ماست که هر دو نفر، مجال داشته، شجاعت کرده و کتاب خاطرات خود را نوشتهاند تا این مسیر پرپیچوخم و دشوار را به ما فرزندان این شهر بازگو کنند.
محمد صیرفیان؛ 1400-1300
محمد صیرفیان متولد 1300 خورشیدی بود. او کتاب «نقد عمر» خود را در 416 صفحه برای ما به یادگار گذاشته است. او داستان شهر اصفهان و آدمهایش را از دوران ظلالسلطان آغاز میکند و آنجا که دیدههایش یاری نمیکند، شنیدههایش را از آن دوران بازگو میکند و با زمان به پیش میآید تا به سال 1300 خورشیدی میرسد. زمانی که محمد صیرفیان در محله دردشت پا به دنیا گذاشت. «محل تولدم در محله دردشت واقع در بخش 3 اصفهان، با کوچههایی باریک و کج ومعوج که شبها، مخصوصا قسمتهای مسقف آن بسیار تاریک و هراسناک بود. به سبب پستی و بلندی کف کوچهها و چاههای آب باران و یا چاههای مستراحهای منازل، که در کنار دیوارها و برخی هم در مسیر مردم حفر گردیده بودند، عابرین اغلب با خطر سقوط توأم با مرگ دلخراش یا شکستگی استخوانها روبهرو بودند. و چنانچه به خاطر دارم پی در پی از خفگی کودکی و یا شکستگی استخوانها و فوت رهگذری در ته چاهی که درِ آن را درست مسدود نکرده بودند، حکایاتی نقل میشد.» (صیرفیان، 1395: 34)
او قصه اصفهان را با ذکر خاطراتی از آدمهای مهم ادامه میدهد: آقا نـجـفـی، حسیـن دودی، میرزا عبدالحسین صدر، کازرونیها و…. در این میان مؤلف هرچه را که از دنیای قدیم گمان میکرد برای ما جالب و عجیب باشد آورده است. حـمـامهـا، بانکها، قـبـرســتــان، کوچهها و ناامنی حاکم بر شهر. او در کتاب خویش سیر ورود مدرنیته به شهر اصفهان را نیز در اوایل قرن حاضر شمسی بازگو میکند. وقتی که صرافیها به کناری رفته و بانکها وارد بازار شدند، وقتی مردم از فرط بیکاری و فقر، تأسیس کارخانههای نساجی را پاس میداشتند، وقتی مکتبخانهها جمع شده و به جای آن مدارس جدید میآمدند، وقتی لباس مردم از قدیم به جدید تغییر وضعیت میداد، وقتی حکیمها و درمانهای قدیم به دور ریخته شده و بیمارستانهای مدرن و پزشکان تحصیلکرده جای آن نظام پیشین را میگرفت. در خیابانها دکلهای چراغ برق نصب کردند و کوچهها با چراغهای جدید روشن شد. خیابانهای جدید در شهر کشیده شد و بازارهای نو به وجود آمد. میتوان گفت خیابانکشی بزرگترین تغییری بود که در کالبد شهر اصفهان در آن دوران ایجاد شد. البته حکایت این پروژه بزرگ هم پشتپردههای دلخراشی داشت «چنانکه به خاطر دارم سوای چهارباغ، که مانند بیشه پوشیده از درختان قطور سر به فلک کشیده بود، و چهارباغ خواجو، شهر اصفهان خیابانی نداشت. کوچههای گاریرو را خیابان میگفتند مانند خیابان مشیر، خیابان سنگ بستِ دردشت و خیابان سرلتِ بیدآباد. به سبب غارتگری و هجوم اشرار، کوچهپسکوچههای باریک امنتر بودند و راههای عبور و مرور مردم کوچههای کج و معوجی مانند زولبیا پیچ در پیچ بود… ولی پس از ایجاد امنیت و تشکیل انجمن شهر، شهرداری شروع به خیابانکشی در شهر نمود. در ابتدا با خرابکردن منازل، عزای عمومی و شیون و زاری بسیار در شهر راه افتاده بود. اسم خیابان حافظ کنونی را خیابان آه و ناله و هاتف را سوز و گداز گذارده بودند.» (صیرفیان، 1395: 120)
علاوه بر این نکات که در حوزه شهرسازی و اصفهانشناسی بسیار ارزشمند هستند، شاید بتوان گفت یکی از فرازهای کتاب، ماجرای فرشی است که به مدیریت محمد صیرفیان بافته شده و به سازمان ملل رفت و در یکی ازدیوارهای آن عمارت نصب شد. این فرش بزرگ یادگاری از هنر، شعر و خط ایرانی است که تا سالهای سال از این مرد بزرگ در سازمان ملل باقی میماند. (صیرفیان، 1395: 290_272)
«البته میتوانستم آن فرش را به یکی از سوداگران بزرگ جهانی به قیمتی دلخواه بفروشم و پولی به چنگ آورم. ولی دریغم آمد محصول این همه سعی و کوشش هنرمندان کشورمان در قصرهای ثروتمندان جهان و در زیر پای ارباب نعم رهسپار دیار عدم گردد» با این اندیشه بلند او کوشش کرد و سرانجام فرش را به سازمان ملل اهدا نمود. یادش گرامی باد که نام اصفهان و ایران را در جهان با این پیام سعدی که بنی آدم اعضای یکدیگرند… در جهان سربلند کرد.
صیرفیان علاقه وافری داشت که بخشی از دارایی خود را در راه آموزش و پرورش نسل جدید بنهد و این را بـهـتـریــن سرمـایهگـذاری محسوب میکرد. او در سال 1381 بنیاد فرهنگی محمد صیرفیان را پایهگذاری کرد و دانشکدهای فنی را بنیاد نهاد و ده هزار متر مربع زمین را از خویش بر این بنیاد وقف کرد. داستان این دانشکده را که در خیابان گلستان قرار دارد در کتاب خویش بازگو کرده است.
(صیرفیان، 1395: 259) همچنین کمک هایمالی زیادی به دانشگاه اصفهان کرد. دکتر هوشنگ طالبی، رئیس دانشگاه اصفهان، در پیامی به مناسبت درگذشت وی بر این حقیقت انگشت نهاد: «مساعی ارزشمند آن خیّرنیکاندیش در ایجاد مجمع خیرین دانشگاهساز دانشگاه اصفهان در سال ۸۴ در دانشکده فنی و مهندسی دانشگاه اصفهان با مشارکت در ساخت ساختمان انصاری و بعد از آن در دانشکده اقتصاد و علوم اداری جزوی از حسنات پربار آن زندهیاد است که بدونشک در کارنامه اعمال نیک ایشان محسوب و مأجور خواهد بود»(سایت دانشگاه اصفهان) کتاب نقد عمر در سال 1395 توسط انتشارات نقش مانا منتشر شد.
صیرفیان کتاب تاریخی دیگری نیز دارد به نام «پیشهوران پیشین» که آن هم بر همین روش بیان عبور از سنت به مدرنیته نوشته شده است و به قول خودش در مقدمه کتاب «321 شغل پیشینیان را که دیده و شنیده بودم، به نمکی از خواندههایم آغشته نموده در این کتاب شرح دادم» کتاب اخیر نیز 180 صفحه بوده و توسط انتشارات نقش مانا در سال 1396 به چاپ رسید.
عباس ادیب؛ 1400- 1304
شخصیت دیگری که همین چند روزه از دست دادیم و او نیز از راویان صادق و دلسوز شهر اصفهان بود، دکتر عباس ادیب است. متولد 1304 در روستای حبیبآباد اصفهان که برای تحصیل به اصفهان آمد. دیپلمش را گرفت و برای تحصیل به دانشگاه تهران رفت و آنجا پزشک شد. سپس به اصفهان بازگشت و در دانشکده پزشکی اصفهان استخدام شد. چند سال بعد معاون اداری و مالی دانشگاه شد و این همزمان بود با رشد و توسعه دانشگاه و ایشان به حق پرچمدار این حرکت عظیم فرهنگی در شهر اصفهان بود. کتاب از «مکتبخانه تا دانشگاه» همان مسیری است که دکتر عباس ادیب در این نود و نه سال طی کرد. اما او رسالت خویش پنداشت که این مسیر پرپیچ و خم را برای ما بازگو کند و دست به قلم شد تا خاطرات دیروز را از حافظهاش بر کاغذی آورد. او سیصد صفحه نگاشت و خاطراتی را که در شتاب دگرگونیهای شهر آرام آرام داشت به فراموشی سپرده میشد، ثبت و ضبط کرد. او از اصفهان دیروز به ما گفت. از مردمان آن روزها و طرز زندگی و معیشت آنها. نگاهی به فهرست کتاب به ما نشان میدهد که دغدغه نویسنده در درجه اول بیان طرز زندگی مردم اصفهان بوده است: خوراک و پوشاک مردم، بهداشت مردم، مشاغل و حرفهها، امکانات زندگی آنها. فصل ششم کتاب هم به دوران گذار از سال 1301 تا 1330 اختصاص داده شده است. مسلما شنیدن این داستانها که انعکاسدهنده زیست پدران و اجداد ما هستند، بسیار شیرین و خواندنی است. قسمت دوم کتاب هم روند تحولات دانشگاه اصفهان، بهعنوان مهمترین پایگاه علمی در مرکز کشور را بازگو میکند. روندی که با تأسیس بیمارستانها و مراکز درمانی این شهر گره خورده است. در واقع آنچه دکتر عباس ادیب به ما میگوید ایجاد نهادها و تأسیساتی است که با جان و سلامت مردم این شهر ارتباط تنگاتنگ دارد. پس دانستن آن برای همه شهروندان این شهر ضرورت دارد. جالب است که در نقطه مشترک همه اینها (شهر اصفهان، دانشگاه اصفهان و نظام سلامت) شخصیتی به نام دکتر عباس ادیب نشسته است. او در اواسط کتاب که قرار است به سراغ دانشگاه اصفهان برود، این درهمتنیدگی را چنین بیان میکند: «در نگاشتن تاریخچه دانشگاه اصفهان و سیر تکامل آن، بسیار سعی کردم سرنوشت این تکامل را از سرنوشت خود جدا کنم. اما مقدور نگردید، زیرا بخش اعظم عمر 82 سالهام، یعنی 53 سال از آن را در دانشگاه اصفهان طی کردهام و در بسیاری از پیشرفتها و احیانا نارساییهای آن شریک بودهام. بنابر این در مقدمه این بخش به شرح سی سال زندگی اولیه خود و سپس به سیر تکامل زندگی خود و دانشگاه اصفهان توأما خواهم پرداخت. اصولا شاید این شرح زندگی بیشتر تفسیرکننده عنوان کتاب باشد، زیرا هدف از تحریر این کتاب گذار از دوره تمدن آهن به دوره تمدن اینترنت است و این دوره گذار با دوران زندگی من مقارنت داشته است.»
(ادیب، 1389: 179)
دکتر عباس ادیب تا آخرین لحظات زندگانی علاقهاش به کلاس و تحقیق را از دست نداد. کتابهای ارزشمند او در رشته داروشناسی در چندین نوبت صاحب مقام و رتبه شدند. کتاب از مکتبخانه تا دانشگاه در سال 1384 توسط انتشارات دانشگاه علوم پزشکی اصفهان به چاپ رسید و چاپ مجدد آن در سال 1398 توسط انتشارات دانشگاه اصفهان انجام پذیرفت. مراسم تشییع دکتر عباس ادیب در میان جمع ارادتمندان و شاگردان ایشان یکشنبه 16مرداد1400 مقابل دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان برگزار شد. در این مراسم مقامات دانشگاه و نیز دختر ایشان دکتر مینو ادیب، از فضایل دکتر عباس ادیب سخن گفتند. همگی بر این اذعان داشتند که عمارتها و ساختمانهایی که دور و بر آنهاست، دستساخته و محصول فکر و مدیریت کسی است که تابوت وی در آن سوتر غرق در شاخههای گل است. استادان و پزشکان از نوشتهها و آثار ارزنده علمی استاد یاد کردند و اینکه ایشان مصداق شعر «ز گهواره تا گور دانش بجوی» بودند. بر این روحیه استاد صد درود فرستادند که در کهولت و سنین بالا نیز از مطالعه آخرین دستاوردهای علم پزشکی و ژنتیک غافل نبود. سرانجام نماز میت را خیل حضار بر تابوت استاد خواندند و مرکب چوبین را برای دفن در باغ رضوان (قطعه نامآوران) بر آمبولانس سوار کردند.محمد صیرفیان و دکتر عباس ادیب از سرمایههای اجتماعی این شهر هستند. در جای خود مقامی برجسته و درخور یافته و تأثیری ماندنی بر شهر اصفهان برجای نهادهاند. اما آنچه بیش از پیش نام و یاد آنها را ماندگار میکند، این دو کتابی است که برای ترسیم تصاویری از عمر نود ساله خویش و زمان طیشده این شهر، به یادگار نهادهاند. بر ما فرزندان این شهر است که لااقل با مطالعه این دو کتاب کوشش آنها را پاس داشته و یاد آنها را زنده نگهداریم.