انگیزههای او از زندگی در این شهر، مطالبهها و انتظارهایی که برای خود و خانوادهاش مدنظر دارد، نیازهای مهم آنها و… موضوع این گفتوگو بوده و سپس ارائه آموزشهای لازم درباره موضوعهایی مانند نحوه تفکیک پسماندهای خشک و تر و خطرناک، نحوه اجاره منزل، روشهای صرفهجویی در مصرف انرژی برق، آب، گاز و…، روشهای استفاده از وسایل حملونقل عمومی و… هم بخشی از این مکالمه دوستانه بوده است.
مرور این تجربه که مشابه آن برای بسیاری از هموطنانمان در شهرهای دیگر جهان اتفاق افتاده است، اهمیت این واقعیت را بیشتر نمایان میکند که تأکید بر هویتمندی شهر بهعنوان یک موجود زنده و دارای حیات مستمر، بدون تأکید بر نقش و جایگاه «شهروندان» بهعنوان ساکنان دائمی شهرها امکانپذیر نیست و در این صورت نگاه به شهروند نه بهعنوان عضوی منفعل و اثرپذیر در شهر، بلکه بهعنوان عضوی فعال و اثرگذار در همه ساحتهای شهر مورد تأکید جدی قرار میگیرد.
یعنی اگر در ذهن مدیران یک شهر چنین تصوری موجود باشد که اداره شهر تنها با تکیهبر اصول علمی و طبق نظر کارشناسان و متخصصان حوزههای شهری امکانپذیر است و نیازی به نظرخواهی، نظرسنجی و بده بستانهای شفاهی و رودررو با شهروندان نیست، نتیجه کار شکلگیری شهری بهدوراز هویت واقعی آن خواهد بود!
این فرایند میتواند از دل دورافتادهترین و کوچکترین محلهها و کوچهها و خیابانهای شهر آغاز شود و به شلوغترین و در دسترسترین مراکز آن برسد. شهروندان از پایینترین تا بالاترین سطح اجتماعی و اقتصادی از حیث کنشگری و اثرگذاری در شهر، قادر و مُحقِ به بیان نظرات و دیدگاههایشان درباره شهر هستند و باید حضور آنها که شامل مجموعهای از نیازها، نظرات، پیشنهادها، احساسات، باورها و انتظارهای آنهاست، جدی گرفتهشده و با روشهای گوناگون در روند اداره شهر دخیل شود.
همین «جدی گرفته شدن» و «دیدهشدن» که گویی تکتک شهروندان را با هر ویژگی و خصوصیتی به رسمیت میشناسد و برای حضور او در شهر ارزش و احترام قائل است، منجر به ایجاد احساس تعلق به شهر در شهروندان شده و حتی اگر متولد یا ساکن همیشگی آن نباشند، احساس وابستگی به شهر را برای همیشه در ذهن و نگاه آنها نهادینه خواهد کرد.
اما آنچه در پرونده این شماره «بلدیه» میخوانید، در ابتدا یادداشتی است با نام «یک شهروند ساده ساده» که با رویکردی جامعهشناسانه به بررسی ضعفهای موجود در رابطه میان سازمانهای مدرن و شهروندان ایرانی پرداخته است.
در این نوشتار، نادیده گرفته شدن شهروندان از سوی سازمانها و برخوردهای دمدستی و سطحی با آنها، ضعف بزرگی در اداره شهر و عاملی برای ایجاد احساس سرخوردگی و ناامیدی از «ارزشمند تلقی شدن» دانسته شده است. در مطلب دیگری با نام «شهری که شهروندش را رها نمیکند» دلایل عدم تعلق برخی از شهروندان به شهری که در آن زندگی میکنند از حیث اجتماعی و فرهنگی بررسی شده است.
در این نوشتار، ضمن تأکید بر اینکه همه شهرهای جهان از وجوه زیبا و نازیبایی در ظاهر و باطن خود برخوردارند، بر این نکته تأکید شده که نحوه تعامل سازمانهای مدنی و مدیریت شهری با شهروندان میتواند در ایجاد احساس مثبت برای شهروندان نسبت به شهرشان بهرغم همه مشکلات و نازیباییهای شهری که در مقابل نگاه آنها قرار دارد، مؤثر باشد.
نوشتار «شهری برای همه» به اهمیت آموزش و مشارکت شهروندی تأکید کرده و بیان میکند که بدون این دو رکن که از سوی مدیریت شهری لازم در شهر عملی میشود، شهروندان از آگاهی و آموزش لازم برای ارتقای کیفی زندگی در شهرشان برخوردار نخواهند شد. در ادامه این پرونده، مطلبی با عنوان «مدیریت شهری و نهادهای مدنی» را میخوانید که روایت دیگری است از ارتباط میان این دو رکن مهم در شهر؛ با این تفاوت که در این نوشتار راهکاری برای تعامل بهتر این دو ارائهشده است.
نوشتار «شهری که مرا میبیند» اظهارات چند شهروند اصفهانی درباره ارتباط با شهرشان را موردبررسی قرار داده و مطلب «زندگی شهری و مشارکت شهروندی» سه مقاله علمی در خصوص موضوع این پرونده را معرفی کرده است.