البته که فیلمها در سینما فرهنگ تهران نیز نمایش داده میشوند و در کمال تعجب، نشست نقد و بررسی فیلمها نیز در پایتخت و پس از پایان هر فیلم برگزار میشود. اتفاقی که انتظار میرفت، در محل اصلی جشنواره که اصفهان باشد، برگزار شده و تمامیتوجهات، بیشتر معطوف نصف جهان باشد تا تهران. تا انتهای روز دوم، همانگونه که انتظار میرفت، شگفتی بزرگی متوجه جشنواره کودک نبود تا اتفاقهای خوب به روزهای آینده موکول شود. در روز دوم جشنواره، فیلمهای «پسران دریا» و «بر لبه پرتگاه» به نمایش درآمد. «پسران دریا» را «افشین هاشمی» جلوی دوربین برده بود که انتظار بسیار بالایی از آن میرفت و «بر لبه پرتگاه» نیز در نهایت بیادعایی ساخته شد که در ادامه، نگاهی خواهیم داشت به هر یک از این فیلمها.
بدون روحیه قهرمانی و خالی از دغدغه
مخاطبان سینمای کودک در تمامی این سالها عادت کرده اند درونمایه آثار مربوط به این ژانر را به صورت ملودرام یا کمدی مشاهده کنند. آنجا که کار وارد فضای فانتزی شده، حریم فیلمنامه، کمدی بوده و آنجا که قرار بوده کودک یا نوجوان، بخشی از بدنه جامعه بزرگسال باشد و از سختیها بگوید، جنس کار، به ملودرام گرایش داشته است.
«پسران دریا»، آخرین ساخته «افشین هــاشـــمی»، مــعــتقد به هــیچیـــک از مرزبندیهای رایج این گونه سینمایی نیست. ناخواسته و شاید هم تعمدا، در یک حالت پینگپونگی از موقعیتهای کمیک و دراماتیک قرار میگیرد و وابستگی خود را به هیچیک از این دو مدیوم نشان نمیدهد. این موقعیت سبب شده تا فضا و شخصیتهای داستانی، در یک بلاتکلیفی قرار گرفته و مخاطب یک نگاه واپسگرایانه به جریانات فیلم داشته باشد.
در اپیزود اول فیلم، مخاطب به واسطه چنین نگاهی، هیچگاه با فردیت قهرمان (لوچو) ارتباط نمیگیرد. دغدغههایش کمرنگ است و هیچگاه به نیاز و خواهش درونی لوچو، برای فراهمکردن پول دستبند مادرش پی نمیبرد. اپیزود اول، در فضای سرگشتگی آغاز و به پایان میرسد. یک دور باطل از سری شرطبندیهایی که آرمانی برای آن در نظر گرفته نشده است. مخاطب در نیمه ابتدایی فیلم، تنها با این شرطبندیها مواجه است و داستان هدایتشده ای را نمیبیند. تنها تکانه فیلم، در دزدیدن پول اسکندر (افشینهاشمی) و خرید دستبند خلاصه شده که این مهم نیز در فرایندی دراماتیک رقم نمیخورد.
در چنین فضایی، مخاطب، لوچو را نه در قامت یک قهرمان میبیند و نه یک نوجوان دغدغهمند که آرمانی در ذهنش میپروراند. نه دغدغه خرید طلا برای مادر به خوبی ترسیم میشود و نه آن بخش علاقهمندی او به باران. اپیزود نخست، بیشتر دایرمدار کاراکتر اسکندر است تا لوچو و به همین دلیل، مخاطب بیشتر با دنیای او آشنا میشود تا یک دنیا پر از دغدغههای نوجوانانه.
وادادگی کاراکترها در این اپیزود، حس بلاتکلیفی را بیشتر میکند. نیمه ابتدایی فیلم، فاقد داستان است و جنس تکنیکهایش هم به مراتب ضعیفتر از نیمه دومش. این اشکال علیالخصوص در فیلمبرداری، بیشتر به چشم میآید. مخاطب در سکانسهای کشتی، با سرگردانی دوربین مواجه است که نمیتواند تعلیق درستی را در مخاطب شکل دهد. همچنان که زحمت زیادی برای تمرین کشتی بازیگران کشیده نشد. بازیها در نیمه نخست، اصلا خوب نیست و به شکلی آماتوری ارائه شده است. وجوه عاشقانه کار (چه عشق فرزند به مادر و چه عاشقی از نوع نوجوانانه) کاملا الکن است و در قالب درستی روایت نمیشود.
تنها چیزی که از این نیمه خوشایند مینماید، آن حس شوخطبعانهای است که در لایههای زیرین کاراکتر اسکندر خودنمایی میکند و همین تکآیتم سبب میشود تا این نیمه با تمام ضعفهایش، به نسبت اپیزود دوم، دیدنیتر از آب دربیاید.
عقبنشینی از همان حداقل خلاقیتهای نیمه نخست
در اپیزود دوم، دوربین کمیآرام میگیرد و تمرکز داستان بیشتر روی مغازه است. همان داستانکهای کمرمق نیمه نخست فیلم، شکل تکبعدیتری به خود گرفته و در مسیر رسیدن دختر نانفروش به دکتر شهرشان تعریف میشود. در این نیمه نیز آنچه مشهود است آن که نوجوان، در طراز قهرمان قرار نمیگیرد. به خیال خود تلاشهایی برای رسیدن دختر به دکتر میکند؛ اما این تلاشها بیش از آن که در نتیجه زیرکیها و خلاقیتهای فردی او باشد، شکل دیکتهشده ای به خود گرفته و نوجوان را واجد ویژگی خاصی نمیکند.
در این نیمه نیز بازیها خوب نیست و فضای خالی از داستان، سبب میشود تا همان ریتم نیمه جان اپیزود اول را نیز شاهد نباشیم. دغدغه نوجوان در این نیمه، به مانند نیمه اول، چندان قابل باور نیست. هرچند که در اینجا، این دغدغه در انتهای داستان و در تقاضای نوجوان از دختر برای ازدواج با پدرش خلاصه میشود. تا پیش از این اتفاق، همه چیز به شکلی بچگانه پیش میرود که نمیتواند در مسیر طراحی درست داستان بگنجد. نوع دغدغهمندی در این نیمه که عمدتا عاشقانه است، چندان به بار نمینشیند.
«پسران دریا» فاصله عجیبی با آثار استانداردی که طی این سالها از دنیای نوجوانان میبینیم، دارد. نه خواسته وارد دنیای شیک و مینیمال نوجوانان این سالها شود و نه توانسته از نگاه بومگردی، قابلیتهای نوجوانان شهرستانی و کمبرخوردار را به تصویر بکشد. به همین دلیل، مخاطب در هر دو اپیزود، شاهد دویدنهای بیهوده ای است که نه الزام کافی برای آن طراحی شده و نه به هدفی میانجامد.
از طرف دیگر، بهروز بودن و زیرکیهایی که از نوجوانان امروز سراغ داریم، در این فیلم منعکس نشده است. دو شخصیت نوجوان فیلم مانند خط داستانی ساده اثر، متعلق به جامعه امروز نیستند و وابستگی آنها به دغدغههایشان، چندان منطقی و بنیادین مطرح نشده است. تصویرگری جنبههای غیراخلاقی در هر دو نیمه فیلم نیز از دیگر نکات تعجبآور «پسران دریا» است. به استثنای کاراکتر اسکندر در اپیزود اول که شخصیت معلومالحالی است، دزدیدن پول توسط نوجوان در نیمه نخست و متعاقب آن، دزدیدن کفش در نیمه دوم، از آن دست اتفاقهایی بود که در این سالیان، کمتر در سینمای نوجوانان دیده شده است. هرچند که اقتضای داستان سبب شد تا این دزدیدنها را «حلال» و در نتیجه واکنش طبیعی نوجوان به ناهنجاریهای فردی طرف مقابل نشان دهد اما این راهکار، چون وجوه دراماتیکی پشت سر خود نمیبیند، به امری مذموم شبیه است که تنها فایدهاش، پیشبرد داستان مبنی بر یک بیمنطقی است. حال تصور کنید در نیمه دوم داستان و در همان سکانس دزدیدن کفش، اگر نوجوان پول را قبل از فرار در مغازه میانداخت، تا چه اندازه به صلابت کاراکترش و مقاربت بیشتر با روح قهرمانانهاش کمک میکرد.
متأسفانه «پسران دریا» با تمام سادگیهایی که در شکل روایت به کار گرفته، فیلم خوبی از آب درنیامده است و نه توانسته شمهها و خاطراتی از فیلمهایی از این دست در دهههای گذشته را برای مخاطب تداعی کند و نه متعلق به سینمای نوجوانان امروزی است. اشکال کار در همان مرحله فیلمنامه بسط پیدا کرد و جلوی نشت بیشتر آن، در همان مرحله گرفته نشد.
یک تله فیلم استانی
«بر لبه پرتگاه» را «حسین فرخنده طینتفرد» ساخته است. اثری که قطعا باید از آن به عنوان یک «تلهفیلم» نام برد که شاید کمبود تولیدات سینمای کودک به دلیل کرونا و کاهش تعداد آثار شرکتکننده در جشنواره، سبب پذیرفتهشدن این فیلم در فستیوال امسال بود.
«بر لبه پرتگاه» روایت جدیدی ندارد. داستان فیلم مربوط به دهه 50 و روزهای آغازین انقلاب است و نوجوانی که تلاش دارد در بلبشوی آن ایام، به باور درونی خود، در مسیر بلندی گام بردارد. اشکال فیلم، باز هم به ساده انگاریهایی برمیگردد که نویسنده از دنیای نوجوانان دارد. سناریو و شخصیتپردازی نتوانستهاند به این باور برسند که اگرچه ضرورت داستانی مربوط به دهه 50 است، اما مخاطبان این فیلم، کودکان و نوجوانان 1400 هستند که طبعا نمیتوانند در قلاب الزام قهرمان داستان گیر افتاده و با آن همذاتپنداری کنند. ضمن آنکه سندرم بهکارگیری نوجوانان در مسئولیتپذیریهایی که فراتر از سن آنهاست، به تدریج در سینمای ملی در حال گسترش است. نوجوانانی که با پذیرفتن مسئولیتهایی بعضا غیرضروری، در مقابل آنها مستأصل شده و در این مواقع، یا درام باید ضعفی از خود نشان دهد تا نوجوان در شمایل قهرمان مطرح شود یا کارهای خرقعادتگونهای به تصویر کشیده شود تا همه چیز طبق بلندپروازیهای فیلمنامه پیش رود. در هر یک از این دو پارامتر، آنچه برای مخاطب مسجل است، ضعف کاراکتر است.
مشکل محتوایی قهرمان «بر لبه پرتگاه» نیز از همین جا آغاز میشود. فیلم نهتنها ظرفیتهای لازم در مسیر دغدغه قهرمانش را فراهم نمیآورد، بلکه اجازه نمیدهد او در همان مسیر، به کشف و شهودهایش برسد.
آفت دیگر بسیاری از آثار کودک و نوجوان این سالها، در این فیلم نیز مشاهده میشود و آن، حضور یک بازوی پیشبرنده در کنار نوجوان است. در این فیلم، «آتش تقیپور» پذیرای این نقش است که شاید مهمترین نقطه اتکال فیلم است و تنها دلیلی است که بخواهیم این فیلم را تماشا کنیم.
به جز بازی تقیپور، مابقی بازیها، بسیار آماتوری هستند. متأسفانه فیلم نتوانسته از لوکیشن روستا، بهرهبرداریهای حرفهای در مدیوم «سینما» به عمل آورده و همه چیز به شکلی آماتوری و در حد تولیدات استانی خلاصه شده که بهترین شیوه پخش آن، برای شبکههای استانی سیماست تا یک جشنواره جهانی.