اولین مواجهه هر کودکی با دنیای پیرامون خود، مواجهه او با مادر خویش است. مادری که امنیت، خوراک و سایر نیازهای حیاتی او را ارضا کرده و پاسخ میدهد. از این حیث مادر رابطهای با کودک برقرار میکند که او را واجد ارزشی خاص در زندگی اکثر انسانها میکند. از دیگر سو، انسان در صورت عدم ارضای نیازهای خود به دنیای فانتزی پناه میبرد. فانتزی آن چیزی است که سبب میشود انسان بتواند ناکامیها را در عالم واقع تحمل کند. برکت مادر خود را از کودکی ندیده و پدرش نیز سختگیر و تا حدودی خشن است. پس پناهبردن به یک فانتزی و واقعی پنداشتن آن چیزی است که میتواند یک مادر غایب را برای او به یک مادر ایدئال تبدیل کند. درواقع او بهدنبال منبع دلبستگی خویش، سفری درونی را در بیرون جستوجو میکند. هنر و ادبیات عرصههایی هستند که انسان میتواند دستنایافتنیترین امور را به چنگ آورده و واقعیت را به هر شکل که میخواهد، بدون محدودیتی تغییر دهد. سینما شاید از همین جهت برای برکت حائز اهمیتی متفاوت و منحصربهفرد است. جایی که او میتواند به هند (که جایگاهی اتوپیایی برای او دارد) سفر کرده، شادی بازیگران را ببیند و زندگیای موازی و دور و نزدیک را تجربه کند.
در لیپار هر کسی به نوعی با رنجی دستوپنجه نرم میکند. رنجی که محصول فقدان است و از دستدادن چیز یا کسی. همین امر سبب قرارگرفتن هر یک از این شخصیتها در دوراهیهایی میشود. دو راهی پذیرش یا عدم پذیرش واقعیت، گذشتن و شروع زندگی جدید یا حسرت و در نهایت عشق یا نفرت. پاگل، آپارتچی سینما، به نظر میرسد بعد از عمری هنوز واقعیت را نپذیرفته. برای «ستار» پدر برکت و «گراناز» (شعله) خاله او هنوز کفه نفرت و حسرت سنگینی میکند و برکت نیز در تلاش برای تغییر واقعیت است. در نهایت لیپار، روایت سیر تحول همه این شخصیتها، با محوریت برکت است. تحولی که در آخرین سکانس فیلم خود را نشان میدهد. البته این تحول میتوانست بهتر و با دقت نظر بیشتری نشان داده شود.
در پایان، از نکات قابل توجه فیلم وجود برخی سکانسها و مفاهیم حاوی خشونت و صحنههای سیگارکشیدن است. این امر مضاف بر زاویه نگاه فیلمساز و نوع روایت، سبب میشود اولین فیلم بلند سینمایی حسین ریگی در مورد نوجوانان باشد و نه برای آنها.