از طرفی هم به اشغال فضای خیابان توسط برخی وضعیتها میپردازم و این پرسش را مطرح میکنم که آیا بهتر نیست که اینقدر فضا اشغال نکنند؟
این عرصه دوستداشتنی
ما برای گذران زندگی روزمرهمان در شهر، لاجرم باید بهدفعات از خیابان گذر کنیم. حس گذران زندگی از خلال دیدن هرچه در خیابان هست، برای بسیاری از ما این قسمت مهم از عرصه عمومی را به بخشی جداییناپذیر و غیرقابلحذف و البته لذتبخش از حیات هر روزهمان تبدیل کرده است. اگرچه خیابان بهخودیخود وضعیتی مرزی دارد و میتواند عقیم یا پویا باشد؛ اما نمیتوان چشم پوشید که تا کجا مهم است: بستر پیوند مردمانی که یکی میشوند.
یک خیابان دوستداشتنی ازنظر ما چه معنایی میدهد؟ ممـکـن است گمان کنیم که هــر کــســی میتواند پاسخی به این پرسش بدهد؛ اما گفتوگوهای ما اگرچه نـمیتــوانـــد قــابـــلتـعـمـیــم بـاشـــد دستکم نشان داد که شباهتهــای زیادی میان توقعاتمان از یـــک خیابان دوســتداشــتـنـــی وجـــود دارد.
بیش از ۴۰ شهروند اصفهانی با ما همکاری کردند تا بخشی از این یادداشت به نظر آنها در رابطه با خیابان بابطبعشان اختصاص یابد. با دستهبندی توقعات شهروندان از خیابان ۱۰ توقع پرتکرار ازاینقرار است: تمیزی، زیبایی، تعلق به همه، امنیت، سهولت دسترسی، داشتن فضاهای استراحت، دسترسی همگان به امکانات برابر شهری، نظم و یکشکلی سنگفرشها و جدولها، سلامت آسفالتها، احساس نشاط و شادمانی! بررسی این کدها نشان داد که برخلاف تـصــورمـان، تـوقــع شهروندان از خــیــابـــانهـــای شــهــر فـقـــط به ویژگـیهای بیرونی خیابان محدود نمیشــــود. کما اینکه احـســاس شـادمــانــی وضـعـیـتـی اســـت کــه لزوما به سروشکل خیابان ربطی ندارد.
ما هرروز همینجاییم!
عنوان و کلمه تکرارشونــده این یادداشت را از یکی از پرتکرارترین کـلـمـههـای استـفــادهشــــده توسط هـمـشـهــــریـانــمـان وام گـــرفــتـیـــم: «دوســـتداشــتـنـــی» یــا هـــــمــــان «دوســتبداری» ما اصفهانیها. بله! برای شما هم جالب است که آدمهای این شهر دلشان میخواهد به خیابانهایشان دل ببندند؟!
دقیقترین تحلیل را یکی از رانندگان تاکسی خطی دروازه تهران داد: «ما هرروز همینجاییم. کف خیابون. شما فکر کن خیابون کسلکننده باشه، جذاب نباشه، آدم دلش نخواد توش بمونه. دیگه دلت نمیخواد کارکنی. برا مـایـــی کـــه خیابون رو از خونهمون بیشتر میبینیم، قشنگی خیابون مهمتر از قشنگی خونهست.»
زهرا کارمند بانک است و خدا را شکر میکند که در شعبه کوچکی کار میکند که اگر کمی سرش را از پشت میزش بالا بکشد، میتواند بهراحتی خیابان را ببیند. میگوید: «اگر روزی قرار باشه به شعبهای برم که خیابون رو نبینم، دلم میپوسه». رحیم که نگهبان یک کوچه است مـیگـویـد: «آدم دلش میگیره. تو خیابون همه قیافهها عبوسه. آدم میاد تو خیابون که دلش واشه. خیابون باید به آدم حال خوب بده».
شـــیــوا که دانــشـجـوســــت، دلــش میخواهد خیابانها آنقدر امن باشنـد که وقـتــی کــارش تــمــــام شــــد به دیــروقــت بودن زمان فکر نکند. برود توی خـیـابــان، گوشهای پــرنـــور و امــن بنشیند، از دکهای چای یا قـهـوه بگیرد و بخورد.
همایون کارمند یک شرکت خصوصی است و دلش میخواهد خیابانها شلوغ، تمیز و پر از مغازههای پررونق باشند: «وقتی توی فیلمها میبینم که مثلا توی نیویورک آدمها از بین جمعیت راه باز میکنن و میدون برن سر کار، بارها با خودم تصور میکنم که مسیر خودم تا سر کار رو همینجور پررونق و شلوغ ببینم. پر از کافه و آدمای مختلف و هیاهوی زندگی.»
بله…آدمها از خیابانهای شهرشان تکاپو و زندگی میخواهند. مثلا سهیلا زن خانهداری است و دلش میخواهد گلهای گلفروشها توی پیادهرو باشد، بوی میوههای میوهفروشی مستش کند و وقتی میرود خرید قیافه آدمها را شاد ببیند. علی و سارا خواهر و برادری هستند که سر یکی از چهارراهها شیشه پاک میکنند و جوراب میفروشند. آنها از این شهر سکوهای بیشتر برای نشستن میخواهند!
آدمهای خیابان، گوشهها و چیزهای دیگر
آیا تاکنون به دورنمای تعلق خیابان به گروههای اجتماعی فکر کردهایم؟ به اینکه افراد با طبقه اقتصادی مختلف، جنسیت، سن، وضعیت سلامتی و سلایق گوناگون چطور به خیابانهای شهرشان احساس تعلق میکنند؟
اگر خیابان را همچون شریانهای شهر تصور کنیم، آیا میشود یک رگ به قسمتی خون بیشتری برساند و به قسمتی خون کمتر و اندامها درعینحال سالم بمانند؟
نــشــسـتــن پای صحبت مـــــردم اثـــبــات میکــــنــد کـه آدمهـــای این شهر احــســـاس میکــنـنـد از دسترسی به امکانات شـــهـری دور ماندهاند.
خیابان بهعنوان بستر اولیه این دسترسی برای مردمان این شهر جایی است که عدهای دلشان میخواهد در گوشهای از آن آرام بگیرند و عدهای در گوشه دیگرش حق برپایی رویدادهای فرهنگی و اجتماعی داشته باشند. سوار وسایل حملونقل عمومی یکسانی شوند و احساس حرمان نکنند. خیابانهایی که از گوشهگوشهاش حجمهایی مثل بعضی ایستگاههای مترو که بـیــشازحــــد فــضـا گرفتهاند، ســاخــتـمــانهــــای بــیقــــواره و… بیرون نزده باشد. خیابانی که دوستداشتنیتر، همهشمولتر و شادتر باشد.