البته من نمیدانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم. همیشه در ذهنم این بود کهای کاش میشد من یکطوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم. فکر میکردم بهترین چیزی که میتواند این را ثابت کند، این باشد که مثلا من یک کلیه بدهم احمد. از هر چیزی که دوتا دارم یکیاش را به احمد بدهم.» دیماه 1398 پایانی بر فراق این دو فرمانده شد.
هیچوقت فکر نمیکردیم بنا باشد ما برای احمد صحبت کنیم، خاک برسرما که امروز ما زندهایم و احمد در میان ما نیست و من برای او بناست صحبت کنم. این هم یکی از رسمهای روزگار است. پسر شهید احمد یک جمله قشنگی میگفت. روز شنیدن خبر احمد گریه میکرد. زمزمه میکرد با خودش و میگفت: «هی ما را لوس کردی، به خودت عادت دادی، حالا ما چه باید بکنیم.»
شاید در نبود شهید کاظمی بهتر میشود از او حرف زد. دیگه نیست بگوید: «ول کن پسر، خوشت میآید.» میگفت: «حال میکنم وقتی دژبانها جلوی مرا میگیرند، هل میدهند، دلم میخواهد به من بگویند چهکارهای؟»
کسی هر وقت عزیزی را از دست میدهد، یک سال، دو سال یا چهل روز به یادش هست و ازش اسم میبرد. کمتر اتفاق میافتد یک مدت طولانی آدم درگیر کسی بشود که از دست میدهد. 19 سال احمد، حسین حسین میکرد به یاد شهید خرازی. هیچ جلسهای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی و مسافرتی وجود نداشت که او یاد باکری و خرازی و همت و این شهدا را نکند.
هیچ نمازی ندیدم که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند.پیوسته این ذکر: «یا ربالشهدا، یا ربالحسین، یا ربالمهدی» ورد زبان احمد بود وبعد گریه میکرد.
عجیب بود هر کس به دلایلی در غم احمد ناراحت است؛ یک کسی میگوید: «حیف شد این شخصیت با این جایگاه و با این تأثیرش، از بین ما رفت.» یک کسی وابستگی دوستی، فامیلی و غیره داشت؛ به هر صورت غم احمد همه را غمگین و ازدستدادن احمد همه را ناراحت کرد؛ اما آن چیزی که بچههای جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند، این بود که، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود، تداعی خلوص، صفا، پاکی و صداقت بود.
سخنگفتن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی میانداخت، به یاد همت میانداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ میانداخت؛ لذا امروز که احمد را از دست دادیم، انگار یک یادگار از همه یادگاران جنگ را از دست دادهایم. آن کسی را که از همه ارزشهای جنگ نشانهای در خود داشت، از دست دادهایم؛ به همین دلیل هم پیوسته خودش را محاسبه میکرد، پیوسته خودش را سرزنش میکرد، پیوسته بیقرار بود، در مسئولیت با لبخند و گل استقبال شد و هر کجا از مسئولیت خارج شد (در سنگری به سنگری) با اشک بدرقه شد. لشکر 8 نجف را ترک کرد و مردم کردنشین کردستان را از انزوا خارج ساخت؛ پس از آن به نیروی هوایی رفت. وقتی میخواست خارج شود، شما دیدید تکههایی از این فیلم را، با اشک و غم دوستانش بدرقه شد. آمد نیروی زمینی؛ امید بزرگی برای سپاه در نیروی زمینی ایجاد کرد. هیچکس نیست قضاوت کند که هر یک از این مقامها احمد را بالا برد، به احمد افتخار داد، بالعکس بود؛ فرماندهی لشکر نجفاشرف به احمد چیزی نیفزود که حال که او بنیانگذار لشکر نجفاشرف بود، بلکه لشکر نجفاشرف به این دلیل پر افتخار بود که احمد فرماندهاش بود.
فرمانده نیروی هوایی شدن او به نیروی هوایی افتخار داد، نه نیروی هوایی به احمد. فرمانده نیروی زمینی شدن، مقام کمی نیست؛ بلکه در بین نیروهای مسلح در سپاه پاسداران بالاترین پست، فرمانده نیروی زمینی است و ارشد همه فرماندهان سپاه بعد از فرمانده کل سپاه است.
اما احمد به نیروی زمینی مقام داد، نه نیروی زمینی به احمد؛ لذا در هر کجا قرار میگرفت، تأثیرات معنویاش، تأثیرات رفتاری و اخلاقیاش بینظیر بود. ما در تاریخ انسانها کمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند.
اینطوری نیست که ما فکر میکنیم جامعه ما پر از احمد است و کسانی جای این خلأها را پر میکنند، نه اینطور نیست. امکان ندارد که این خلأها به سادگی پر شود. طول میکشد در جامعه بشری کسانی مثل احمد متولد شوند. سیصد سال، پانصد سال طول کشید که فردی مثل امام خمینی (ره) در جامعه ظهور کرد. به سادگی نمیتواند مثل امام خمینی(ره) متولد شود.
هر پانصد سالی، هر چهارصد سالی و هر دویست سالی جامعه یک چنین انسانی را تحویل میگیرد. اینها چیزهایی نیست که ما فکر کنیم به سادگی قابل بهدستآوردن است، قابلجایگزینشدن هستند، نه اینجوری نیست.
نکته دیگر، هر کسی ممکن است تأثیری داشته باشد؛ اما تأثیرات با هم فرق میکند. مشکل این است که ما در زمان حیات آنها قدر این تأثیرات را کمتر میدانیم. یک شخصیتی میآید مثل علامه امینی و الغدیر را مینویسد.
مرحوم آقای شیخعباس قمی میآید مفاتیحالجنان را مینویسد. آنها یک تأثیری و یک هدایتی دارند و امام خمینی(ره) که نظام جمهوری اسلامی را تأسیس میکند، یک تأثیر دیگر دارد. شخصیت شهید کاظمی را هم در این بعد باید جستوجو کرد. احمد فقط فرمانده لشکر نبود، ما با او نزدیک بیستوهفت سال زندگی کردیم، رشد کردیم. در ظاهر او فرمانده لشکر بود و ما هم فرمانده لشکر بودیم و خیلی از دوستانمان هم که شهید شدند، فرمانده لشکر بودند؛ اما تأثیرات کاملا متفاوت بود.
تأثیرات شهید کاظمی در جنگ صرفا تأثیر یک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده یا دوازده تا لشکری که در جنگ وجود داشتند، او هم نقشی داشته باشد و آن را ایفا کند؛ اینگونه نبود.
اجزای لشکر مثل یک بناست. همه اعضای این بنا بر آن تأثیر دارند؛ اما محور و اساس این بنا، ستونهای آن هستند. در جنگ احمد جزو ستونهای این بنا بود؛ هم در آن ارزشهایی که در جنگ بهوجود آمد که من به آنها اشاره میکنم؛ او نقش یک مربی را داشت.
این نقص تا آخر جنگ باقی ماند و این سه نفر نقش مربی را داشتند: حسن باقری، حسین خرازی واحمد کاظمی.
اگر همه ما مینشستیم در جنگ حرف میزدیم، تصمیمگیری میکردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتما امکان تصمیمگیری را مشکل میکرد، حرف آخر را میزدند، اگر مخالفت میکردند با عملیاتی، حتما یک مسأله و دلیل داشت و اگر اصرار میکردند، همینطور بود. ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات ثامنالائمه، طــریـــقالــقــــدس، فـــتـــحالــمــبـــیـــن، بیتالمقدس، بدر، خیبر، والفجر 10، کربلای 5، والفجر 8 و در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات، محورش احمد بود. در ثامنالائمه(ع) ایستاد تا دشمن آبادان را نگیرد، برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی واساسی بودند.
در عملیات بیتالمقدس در شب نوزدهم یا هجدهم وقتی همه خسته شده بودیم، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تأخیر بیفتد. آنجا حسن باقری صحبت کرد و گفت که ما به مردم قول دادهایم. گفتیم که خرمشهر در محاصره است. چطور میتوانیم برگردیم؟ همه خسته بودند؛ چون ما چهل روز بعد از عملیات فتحالمبین، عملیات بیتالمقدس را شروع کرده بودیم. دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند. هر کدام با پنج گردان (سههزار نفر در مقابل بیستهزار نفر دشمن) لشکرهای احمد و حسین بودند. در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شد که احمد مهیا کرد؛ یعنی جزایر.
در بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت و رفت داخل. یادم نمیرود وقتی آخر شب مهدی باکری شهید شده بود، همه رزمندگان جبهه را تخلیه و عقبنشینی کرده بودند؛ فقط ده نفر مانده بودند که اصرار میکردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمیآمد. میگفت: «چرا جنگ ما اینطور شد؟ به اینصورت در آمد؟»
شخصیتی مثل احمد کاظمی، تأثیرات یک فرمانده لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود؛ پرورش چنین فضایی بود که امروز 17 سال از جنگ میگذرد؛ اما هر روز این نام، نام بسیجی، فرهنگ جنگ و توجه به آن در جامعه ما ضروریتر به چشم میخورد و احساس میشود.
این نقش احمد بود، نقش حسین بود نقش حسن باقری بود، نقش مهدی زینالدین بود، نقش شهید علی رضائیان بود و دهها فرماندهای که شهید شدند و اینها محورهای اصلیاش بودند.














