سالمندی با طعم کارگری!

شمع‌های تولد 70 سالگی را که فوت کرد، بچه‌ها خواستند چشمانش را ببندد و آرزو کند. آرزوی عبدالله را آن روز کسی نشنید. غم چشم‌هایش را پشت لبخندهای زورکی پنهان کرد تا به روی خود نیاورد که سال‌هاست شادی برایش رنگ باخته؛ شاید از آن روز که با هزار و یک خیال پا به سن گذاشت، ولی فقر و نداری او را شرمسار خانواده کرد؛ نه یک بار و نه دو بار که به وسعت چین و چروک‌های روی پیشانی: «از ته دل از خداوند خواستم که هیچ مردی به سن‌وسال من را شرمنده زن و بچه نکند.» دست‌های زمخت و تاول‌زده‌اش راوی عمر رفته است؛ پیر از زمانه و رنجور از زندگی: «زانودرد امانم را بریده. فشارخون و مرض قند دارم.

تاریخ انتشار: 09:30 - یکشنبه 1400/11/17
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه

دکترها می‌گویند خودت را خسته نکن، استرس برایت سم است. می‌گویند در این سن‌و‌سال باید استراحت کنی و به خودت برسی، ولی برای خودشان می‌گویند؛ مگر زندگی و دخل‌و‌خرج روزمره این چیزها سرش می‌شود؟ چه کسی است که از استراحت و تفریح بدش بیاید، اما اگر کار نکنم، به همین یک لقمه نانی که شب‌ها به خانه می‌آورم، محتاج می‌شوم.» عبدالله بازنشسته آموزش و پرورش است، اما: «چه بازنشستگی؟ هنوز و در این سن یک خانه از خودم ندارم و ماه به ماه باید دو میلیون تومان اجاره بدهم. حقوقم کفاف گذران زندگی را با چهار بچه و ده نوه و هزار و یک قسط وام و خرج دوا و دکتر نمی‌دهد. بیمه تأمین اجتماعی دارم، ولی باز هم هزینه‌های درمان برایم سنگین است و نمی‌توانم از پس خرج دوا و دکتر خودم و زنم که بیمار قلبی است، برآیم.» می‌گوید: «با یک پراید زهوار‌در‌رفته که با پول بازنشستگی خریدم، ناچارم مسافرکشی کنم؛ از صبح سحرخون تا بوق سگ…  برای صنار شاهی باید با صدتا آدم سروکله بزنم و هر روز خدا دعوا و مرافعه داشته باشم و توی این ترافیک از این خیابان به آن خیابان تردد کنم؛ چندرغازی که هم باید خرج تاکسی کنم و هم خرج یومیه. یک وقت‌هایی می‌زنم کناری و به خاطر این وضعیت گریه می‌کنم! جوان 20ساله نیستم که حوصله بحث و جدل با مسافر داشته باشم یا قوه‌ام اجازه بدهد این قدر کار کنم. یک عمر با دانش‌آموزان سر‌وکار داشتم و حالا با آدم‌های جور‌واجور.» می‌گوید هرچه می‌دود کمتر می‌رسد! روز که ندارد و تا هوا روشن است پشت فرمان و درحال رانندگی است: «شب هم خسته از کار و روز یک گوشه می‌افتم. تنها دل‌خوشی‌ام نوه‌هایم هستند که از بخت بد، نداری نمی‌گذارد آن‌طور که دلم می‌خواهد بهشان رسیدگی کنم و برایشان هدیه‌های رنگارنگ بخرم؛ همین که یک لقمه نان دارم، جلویشان بگذارم جای شکرش باقی است؛ البته با این وضع گرانی‌ها و سلامتی‌ام نمی‌دانم که تا کی می‌توانم کار کنم، فقط می‌دانم که بعد از سی‌سال کار‌کردن دیگر حقم نیست که توی این سن و سال در این شهر شلوغ و پر ازدحام به دنبال مسافر باشم!»

سالمندان شاغل!

عبدالله یکی از صدها سالمندی است که شرایط اقتصادی و تورم و گرانی و حقوق اندک اجازه بازنشستگی به آن‌ها نمی‌دهد؛ همه آدم‌هایی که پا به سن گذاشته‌اند و زندگی مجال نفس‌چاق‌کردن به آن‌ها نداده؛ دستان لرزان و چروکیده، چهره‌ای فرتوت و خسته و تنی رنجور و بیمار، شناسنامه تک‌تکشان است؛ همان‌ها که گزارش‌ها نشان می‌دهد ۶۲,۸ درصدشان دچار اختلال خواب، ۴۴,۱ درصد فشارخون، ۴۳,۶ درصد اختلالات شناختی، ۳۸,۴ درصد افسردگی، ۳۱,۲ درصد بیماری‌های اسکلتی، ۲۸,۲ درصد چربی خون، ۲۵,۱ درصد بیماری‌های قلبی‌عروقی و ۲۴,۸ درصد پوکی استخوان هستند. همچنین آمار گروه سلامت خانواده و جمعیت معاونت بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان هم حاکی از این است که ۴۳ درصد سالمندان درآمد مستقل ندارند، ۲۴,۵ درصد از سالمندان بدون درآمد از کمک دیگران زندگی می‌کنند. موسی یکی از همین 24 درصدی است که آرزو دارد تا وقتی زنده است محتاج کسی نباشد. زمان، ردپای چین و چروک را روی صورت موسی نشانده و 72 سالگی‌اش را نوید می‌دهد: «از نوجوانی تا به حالا کار کرده‌ام؛ از کشاورزی و باغبانی گرفته تا نظافت‌کاری. بیمه ندارم. همیشه هم باید دنبال کار بدوم؛ یک روز کار هست و یک روز دیگر نه! به دوست و آشنا و فامیل سپرده‌ام که اگر کسی کارگر خواست به من خبر بدهد.» میدان احمدآباد، جایگاه همیشگی اوست؛ جایی که هر صبح زود چشم‌به‌راه خودروها نشسته و منتظر ترمز راننده جلوی پایش است. دست‌های لرزانش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «ولی چه کسی حاضر است آدمی به سن و سال من را برای کارگری ببرد؟ می‌گویند تو قوه کار‌کردن نداری و تازه ممکن است اتفاقی هم برایت بیفتد و برایمان دردسر شوی. اما چه کنم؟ نمی‌توانم دست روی دست بگذارم و توی خانه بنشینم. کسی را هم ندارم که زیر پر و بالم را بگیرد. دخترها و پسرهایم ازدواج که کردند، رفتند پی زندگی خودشان؛ انگار نه انگار که پدر و مادری دارند.» موسی از فقر و نداری می‌گوید؛ از بیماری و ناتوانی جسمی و از اینکه: «خسته شدم از این زندگی. یک آب خوش از گلویم پایین نمی‌رود. توی این سن‌وسال باید هر روز دنبال کار باشم تا خودم و زنم را به زور زنده نگه‌دارم؛ والله که دیگر نمی‌توانم کارگری بکنم. با این دستان لرزان و پوکی استخوان و قلب بیمارم دیگر بیشتر از این نمی‌توانم کار کنم. دلم می‌خواهد مثل خیلی از هم‌سن‌و‌سال‌هایم استراحت کنم و تفریح داشته باشم؛ اما با این وضع گرانی‌ها مگر می‌شود؟» او هم مثل خیلی از سالمندان دیگر نگران آینده است؛ آینده‌ای مبهم که نمی‌داند روزگار چگونه آن را رقم می‌زند: «با این وضعیت، اگر زنده بمانم، فوقش تا یکی دو سال دیگر بتوانم کار کنم. نمی‌دانم بعد از آن چه اتفاقی برای خودم و همسرم می‌افتد؟»

آینده‌ای پر از ترس و واهمه

 آینده مبهم و  پر از ترس و واهمه از بیکاری، دغدغه خیلی از سالمندان است. جدیدترین گزارش مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی نشان می‌دهد حدود ۶۰۴هزار و ۱۲۳ سالمند زن و مرد در کشور همچنان کار می‌کنند و 9/11 درصد جمعیت اصفهان را به خود اختصاص می‌دهند؛ جمعیتی که باعث شده رشد سالمندی در اصفهان بیش از متوسط کشوری باشد. سالمندان شاغل در اصفهان آمار رسمی ندارند، اما در هر نقطه‌ای از شهر که سر بچرخانیم متوجه حضور آن‌ها خواهیم شد؛ یکی مثل احمد که روبه‌روی یک ساختمان چندطبقه در خیابان مردوایج به گل‌فروشی مشغول است. دارایی‌اش به 10 گلدان بیشتر نمی‌رسد. کلاه بافتنی سیاهی به سر دارد و عصایش را کنار بساطش خوابانده. با عبور هر عابر پیاده، صدای لرزان و بی‌جانش را رها می‌کند به دست باد: «تو را به خدا از من گل بخرید! اگر معتاد و گدا بودم، همه به من کمک می‌کردند؛ ولی هیچ‌کس حاضر نیست گل بخرد.» ده سالی می‌شود که پاتوق احمد، همین جاست؛ از موقعی که پسرش ورشکسته شد و او به ناچار مغازه و دار و ندارش را فروخت تا قرض‌های او را بدهد: «پسرم با رفیقش تولیدی داشت، اما سه سال بعد از اینکه با هم کسب‌وکار راه انداختند، رفیقش سرش را کلاه گذاشت و هر چه داشتند و نداشتند برداشت و رفت! پسرم ماند و یک کوه بدهی. من هم به ناچار مغازه خوار‌بارفروشی‌ام را با همه اجناسش فروختم تا او زندان نرود.» می‌گوید: «از آن روز دیگر هیچ کداممان آب خوش از گلویمان پایین نرفت. پسرم در یک کارخانه کارگری می‌کند. شرمنده من و خانواده است. می‌گوید تو کار نکن، ولی من اینجا بساط پهن می‌کنم؛ هرچند این کار هم فایده‌ای ندارد. سر ماه یک‌میلیون تومان هم کاسب نشده‌ام. کار دیگری ازم برنمی‌آید. آدم 72 ساله مگر باید کار کند؛ آن هم توی سرما و گرما زیر آسمان خدا. با این وضعیت جوان‌ها هم نمی‌توانند زندگی بگذرانند، چه برسد به من پیرمرد!»

آن‌ها که در آمار رسمی جایی ندارند!

تعداد سالمندان شاغل کم نیست و آماری هم از آن‌ها وجود ندارد؛ اما این‌گونه که علی دهقان‌کیا، رئیس کانون بازنشستگان تأمین اجتماعی استان تهران به «همشهری‌آنلاین» گفته است: «یک‌سوم بازنشستگان تأمین اجتماعی حداقل‌بگیر هستند؛ یعنی باید با 4 میلیون و 200 هزار تومان در یک‌ماه زندگی کنند که بررسی‌ها نشان داده فقط کفاف 10 روز از ماه را می‌دهد و برای 20 روز دیگر کسری دارند؛ بنابراین مجبور هستند که به شغل دیگری روی بیاورند.
همچنین دوسوم مستمری‌بگیران حقوق متوسط بازنشستگی را دریافت می‌کنند که به‌خاطر تورم مداوم بخشی از آن‌ها هم مجبور به‌کار در سن سالمندی هستند که تعداد آ‌ن‌ها هم کم نیست. از طرفی چون توانایی و انرژی سالمندان برای کار کمتر از جوانان است، معمولا آن‌ها را برای مشاغلی می‌پذیرند که درآمد کمی دارد. در مجموع وضعیت به‌گونه‌ای است که کمتر فردی پس از بازنشستگی به استراحت و تفریح می‌پردازد و می‌تواند در آرامش و رفاه کامل زندگی کند.» او معتقد است: «باید صندوق‌های بازنشستگی و سازمان تأمین اجتماعی هرچه زودتر برای این معضل چاره‌ای بیندیشند؛ وگرنه در کنار کار کودکان، شاهد اشتغال سالمندان هم خواهیم بود که برازنده آن‌ها و ایران نیست.»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط