حضورِ غیابی

محمدرحیم اخوت چهره نام‌آشنایی در فضای فرهنگی‌هنری اصفهان است که در چند دهه اخیر حضور اثربخشی در فضای فرهنگی این شهر داشته است. مدتی بود که او به دلیل بیماری، در مجامع ادبی و هنری حضور نداشت و اتفاقا همین موجب شده بود بیش از آنکه به او بیندیشیم به آثارش و حیات ادبی ناشی از آن فکر کنیم. او حاضر غایبی بود که بسیاری مواقع دلتنگش می‌شدیم و جز مطالعه حاصل کارش که بیشتر و اغلب در کتاب آمده بود، چاره‌ای نبود؛ اما حاصل کار او چه بود؟ زیست هنرمندانه‌اش که کتاب‌های منتشرشده‌اش بخشی از آن بود، «حاصل» هفتادوشش سال زندگی‌اش بود.

تاریخ انتشار: 10:22 - چهارشنبه 1400/11/27
مدت زمان مطالعه: 9 دقیقه

 این یادداشت برای گفتن از آن زندگی کم است؛ اما دو دستاورد او را شاید بشود در اینجا مرور کرد: اول، نشست‌های عصر پنجشنبه‌اش که به تربیت نویسنده و شاعر انجامید و دوم، کتاب‌هایی که فرصت انتشار یافتند. احتمالا در آینده از چند کتاب دیگری که شاید درآید هم می‌شود سخن گفت؛ اما آنچه از او در دست داریم، آثاری است که بعد از دو کتاب کودک قدیمی او تاکنون منتشر شده است: دو داستان بلند تعلیق و خورشید، رمان‌های نام‌ها و سایه‌ها، مشکل آقای فطانت، تماشا، نامه سرمدی، عذاب یا هفت‌خان زندگی، بی‌مرز بی‌مرز، تماشا و نمی‌شود.
مجموعه‌داستان‌های نیمه سرگردان ما، باقی‌مانده‌ها، پاییز بود (مجموعه داستان‌های کوتاه)، داستان‌های 84 و دو کتاب که در نقد و تحلیل شعر منتشر شده است به نام چهار فصل در بازخوانی شعر و شکارچی خرگوش (تد هیوز، سیلویا پلات)، با همکاری حمید فرازنده.
او که در دهه چهل فعالیت‌های تئاتری نیز داشت، در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی چند داستان برای کودکان نوشت و بعد هرگز تجدیدچاپ نکرد و از آن فضای کاری خارج شد؛ چنانکه از تئاتر هم فاصله گرفت؛ اما از دهه شصت شروع به نوشتن داستان کرد و مستمر نوشت و به داستان اندیشید. این فعالیت‌ها که شامل نوشتن درباره داستان و تشکیل جلسه‌های داستان‌خوانی و… بود و در دهه هفتاد بروز جدی پیدا کرد و نزد فعالان جدی ادبیات شهره شد، از سال 59 آغاز شده بود. نشر آثار ایشان از نیمه دهه هفتاد آغاز شد و نزدیک به دو دهه تقریبا به‌صورت مستمر منتشر می‌شد. شروع این دوره کاری اخوت با چاپ داستان بلند تعلیق بود که موردتوجه خوانندگان و منتقدان داستان قرار گرفت. این روند تا 1397 که رمان نامه سرمدی انتشار یافت، ادامه داشت.
او نه‌فقط به‌خاطر آثارش، بلکه به دلیل حضور زنده و پویای ثمربخشش در فضای فرهنگی و هنری شهر و کشور، چهره ارزشمندی محسوب می‌شد. به داستان‌نویسی شهره بود؛ اما هنرهای تجسمی، شعر، تئاتر و سینما را هم دنبال می‌کرد. از میان فعالیت‌های او، تشکیل جلسه‌های داستان‌خوانی در منزلش را در ارتقای سطح داستان‌نویسی اصفهان موثر دانسته‌اند.
اخوت که سابقه معلمی داشت و دانش‌آموزان پیشینش علاقه‌مند دیدار معلم بودند، از سال 58 آرام‌آرام به یک دلیل بسیار شخصی روزهای پنجشنبه عصر را زمان حضور خود در خانه و پذیرایی و نشست با دوستان اعلام و بعد به یک جلسه حرفه‌ای و مؤثر در ارتقای ادبیات داستانی تبدیلش ‌کرد. این جلسه‌ها در ابتدا بیشتر از شاگردان و دوستان آقای اخوت تشکیل می‌شد؛ اما از دهه شصت رنگ‌وبوی ادبی جدی‌تری گرفت و نسل دیگری که اندیشیدن به ادبیات کار حرفه‌ای ایشان بود، به آن راه یافتند و در دور سوم چهره‌های حرفه‌ای‌تر و شناخته‌شده ادبیات به این محفل آمدوشد پیدا کردند. این جلسه‌ها عضو ثابت نداشت؛ اما محمدرحیم اخوت و دکتر احمد اخوت (اولی، بانی و دومی، چهره تأثیرگذار ادبیات) به‌عنوان ناقد، عضوهای همیشگی آن بودند. اگرچه شاید نشود به این دقت دوره‌های مختلف برای این نشست ترسیم کرد، جلسه‌ای که عمر آن به چند دهه می‌رسد، به‌طور طبیعی افت‌وخیزهایی خواهد داشت و به اقتضای زمان در آن تغییراتی رخ می‌دهد. «جلسه منزل آقارحیم اخوت» در طول چند دهه به دلیل برخورد جدی با ادبیات و نقد و تحلیل جدی آثار در سرنوشت کاری نویسندگان و شاعران اصفهان بسیار مؤثر بود. سرانجام این جلسه‌ها از 1394 دیگر برگزار نشد؛ اما سنت خاصی داشت: «جلسه رأس ساعت پنج شروع می‌شد و خیلی منظم پیش می‌رفت. ابتدا کسی یک شعر می‌خواند و اعضا بر سر آن صحبت می‌کردند و بعدازآن اگر مقاله‌ای بود، خوانده می‌شد. معمولا چند جلسه یک‌بار کسی مقاله‌ای داشت که قرار بود در مجله‌ای چاپ شود.
بعدازآن نوبت به داستان می‌رسید. گاهی دو داستان در یک جلسه خوانده می‌شد. اگر کس دیگری داستان نداشت، آقای اخوت داستان خودش را می‌خواند؛ مثلا در دوره‌ای که خانم نصر رمان ناتور بی‌تاج و تخت را می‌نوشت، آن را در جمع می‌خواند و همه نظر می‌دادند. آقای رحیم اخوت داستان را به‌صورت کلی بررسی نمی‌کرد. کلی‌گویی نداشت و نمی‌گفت شخصیت‌پردازی‌ات خوب نیست یا زیاده‌گویی داری… می‌گفت: فلان جمله که درباره این شخصیت گفته‌ای؛ خودش شخصیت‌پردازی است و در فلان جمله مفهوم و تفکر داستان را از مخاطب گرفته‌ای؛ هیچ سطر سفیدی باقی نگذاشته‌ای و داستان را تمام کرده‌ای. می‌گفت: داستان خوب، داستانی است که وقتی شما می‌خوانید و تمام می‌شود، دوست دارید برگردید و دوباره بخوانید و همه چیز مشخص نشود تا داستان ماندگار باشد.
آقای اخوت یک‌سری از نوشته‌هایی را که بقیه داستان می‌دانستند، داستان به‌حساب نمی‌آورد و بیشتر به ساختار کلاسیک پایبند بود.
آقای رحیم اخوت واقعا برای داستان‌نویسی وقت می‌گذاشت. درهای جلسه‌اش به روی افراد با گرایش‌های مختلف گشوده بود» (گفت‌وگوی سمانه زاهدی با خانم خدیجه شریعتی از شرکت‌کنندگان سال‌های متمادی جلسه منزل محمدرحیم اخوت، خرداد1400).
جدی‌بودن جلسه‌ها و حضور چهره‌های شناخته‌شده ادبیات داستانی اصفهان و کشور در آن، شرکت‌کنندگان را به حضور مستمر در جلسه‌ها ترغیب می‌کرد. اغلب شرکت‌کنندگان این جلسه‌ها را بسیار مؤثر می‌دانستند؛ تا جایی که چهره‌های شناخته‌شده ادبیات داستانی دیگرشهرها هم در آن شرکت می‌کردند. سرانجام پس از تقریبا چهار دهه این جلسه‌ها در 1394 تعطیل شد.
در مجموعه‌آثار او دغدغه‌هایی درباره انسان و کشف ناشناخته‌های وجودی‌اش (مثل نحوه مواجهه انسان‌ها با مرگ و با گذشته‌شان، با عشق و ارتباط‌گرفتن با دیگران، انسان و زبان، انسان و محیط‌زیستش) را می‌بینیم. او در توجه به زبان (به شکوهمندی فارسی) و در توجه به محل زیست (به شهر زادگاهش اصفهان) نگاه خاصی دارد. در مروری کوتاه بر آثارش به‌راحتی این دغدغه‌ها را می‌شود دید.

الف: داستان‌های بلند
تعلیق

با وجود حضور محمدرحیم اخوت در فضای فرهنگی، به‌ویژه جلسه‌های داستان‌خوانی، اما تا نیمه دهه هفتاد اثر جدیدی از ایشان در دست نبود. با نشر کتاب «تعلیق» و جلسه‌های نقدوبررسی که برای آن برگزار شد، می‌شود آن را یک واقعه ادبی در اصفهان به‌حساب آورد. داستان از یک قاب‌عکس ته زیرزمین شروع می‌شود و یک‌به‌یک شخصیت‌ها و داستان‌هایشان بیرون می‌آیند. زیرزمین قدیمی و پر از اشیای عتیقه متعلق به قاجاریه است. راوی برای انتخاب چند شیء قدیمی (به‌عوض بدهی صاحبِ این خانه) به زیرزمینِ حاجیه‌خانم یا شیرین‌بانو آمده که بعد از خواندن کتاب و مراجعه به تاریخ تولد و اتفاق‌های داستان، معلوم می‌شود دخترِ منشی‌باشی دربار است. «یکی‌یک‌دانه بود، عزیزدردانه پدر… قشنگ هم بود…» منشی‌باشی مشاور شاهزاده بوده «می‌گفتند شاهزاده بی‌صلاحدید او آب نمی‌خورده؛ البته به‌جز الواطی‌ها و حق و ناحقش» و برادر و برادرزاده‌اش تار می‌زده‌اند و اهل هنر و فرهنگ بوده‌اند. به جبر روزگار شیرین‌بانو نصیبِ یکی از درباریان به نام نصرالله‌خان می‌شود. «شوهرش الواط بود. فراش الواط‌های شازده از همه دنیا به تریاک و تار و تنبور خوش بود» به خاطر همین مدت‌هاست که شیرین‌بانو با او متارکه کرده. نصرالله‌خان معشوقه‌ای نویافته و شاهزاده خبردار شده. حالا مجبور شده معشوقه‌اش را پیش‌کش پادشاه کند. پادشاه غضب می‌کند و دستور مرگش را می‌دهد و بعد دستور مسموم‌شدنش را. داستان زبان تصویری و چند خط روایتی دارد که منبع روایت تصاویر اشیا است. نثر داستان، به‌ویژه در گفت‌وگونویسی، موفق است و توجه به خطوط را که حتی می‌شود نام داستان را هم به‌گونه‌ای از خطوط، یعنی «تعلیق» نسبت داد، یادآور می‌شود. در داستان هم از خوش‌نویسی زیاد سخن به میان می‌آید «بیشتر نقاشی است تا خط. من آن را نمی‌خوانم؛ تماشا می‌کنم».
«هر سه تا “ع” گردن کشیده بودند…”ب”ها رو هم لم‌داده بودند و… .»

داستانِ بلند خورشید

داستان با یک معما شروع می‌شود؛ خیلی سریع در همان صفحه اول؛ معمایی چندین‌ساله. زوجی معمار راوی داستان‌اند. بازهم شبیه دیگرآثار محمدرحیم اخوت داستانی در داستان نقل می‌شود. هر تکه‌اش توسط یکی از اهالی خانه قدیمی که دورانِ رونقش روزهای کودکی این زوج بوده، گفته‌شده و این زوج به یاد می‌آورند که فلانی چه می‌گفت و چه می‌کرد. در خلالش فرهنگ، روابط، معماری، آداب، شخصیت‌ها و باورها نشان داده‌ شده‌اند. حالا این زوج، کودکی به همین نام دارند: خورشید. برگشته‌اند به خانه قدیمی که به ظرافت معماری‌اش توصیف‌شده و حالا مخروبه است و رازِ خورشید را از یکی از نوکرهای قدیمی خانه که همراهی‌شان می‌کند، پیگیر شده‌اند و… .

ب: داستان‌های کوتاه
پاییز بود

مجموعه پاییز بود شامل 9 داستان است. بیشتر داستان‌های این مجموعه حول‌وحوش مرگ، چگونگی آن، مرگ عزیزان و دوستان، مهاجرت و همچنین تغییراتِ روابط بینِ آدم‌ها با گذشت سال‌ها و چند اشاره هم به زیست هم‌وطنان یهودی در اصفهان می‌گذرد. همه داستان‌ها و روایت‌ها طبق آثارِ دیگرِ آقای اخوت در فضای اصفهان می‌گذرند و برخلاف اغلبِ آن‌ها، نثر بسیار ساده و روان و امروزی دارد. پرسشی که در این مجموعه و چند جای دیگر از آثار آقای اخوت به آن پرداخته‌شده در رابطه با مرگِ خودخواسته است. «چه فرقی می‌کند؟» فضای غالب بر بیشتر داستان‌ها، تلخی ذات زندگی است که نویسنده نمایش می‌دهد و بعد سرخوشانه پیمودنِ آن.

نیمه سرگردان ما

مجموعه‌داستانِ نیمه سرگردانِ ما، به زبانی ساده و روان و اغلب به شکل واگویه یا خاطره مسائل و احساساتِ شخصیت‌های مانده و رفته را به چالش می‌کشد.
این مجموعه سه بخش دارد: درآمد، سه داستانِ کوتاه، هشت داستانِ کوتاهِ پیوسته.
درآمد، ناداستانی است که با نقدِ داستانی به نام ِ زندگی شهری از ماری گوردن شروع می‌شود و از آن برای کشف‌هایی در ارتباط با آدم‌ها با وطن، مهاجرت و بازگشتن به وطن استفاده می‌کند و بدین ترتیب 11 داستانِ پیشِ رو داستان‌هایی در همین ارتباط هستند.

مشکل آقای فطانت

این اثر شامل داستان‌های سال 1387 (چاپ1388 ) و دربرگیرنده شش داستان (گناه و گریز، نفس نکشید، نفس بکشید!، عصرانه، احلام، مشکل آقای فطانت و سلام) است.
این مجموعه بی‌آنکه زندگی‌نوشت باشد، تجربه زیسته نویسنده را در خود دارد: تجربه نشست داستان‌خوانی، تجربه داستان‌نویسی و زیستن در فضای فرهنگی معاصر که خودش را با سوژه‌شدن داستان‌نویسی در داستانی چون «نفس بکشید، نفس نکشید» نشان می‌دهد یا در نام‌بردن از کتاب‌های شاخص ادبی از ناباکوف و ویرجینیا وولف بروز پیدا می‌کند. البته فقط در نام‌بردن خلاصه نمی‌شود؛ به‌خصوص در مسخ کافکا که اگر نگوییم بینامتنیتی به‌وجود می‌آید، از سطح یک فضاسازی با صحنه‌هایی از کتاب عبور می‌کند و به تکنیک فراداستان نزدیک می‌شود.

 پ: رمان‌ها
نام‌ها و سایه‌ها

رمانِ شناخته‌شده نام‌ها و سایه‌ها بیش از آثار دیگر محمدرحیم اخوت به آن پرداخته‌شده، نقدشده و جایزه برده است.
ازجمله بارزترین ویژگی آثار محمدرحیم اخوت ابهام‌آمیزبودن آن است. در رمان «نام‌ها و سایه‌ها» این ابهام به سبب چندصدایی‌بودن، چندروایتی‌بودن، چندزمانی و چندزبانی‌بودن واقع شده است.
مخاطب به‌ناچار یا باید خواندن را رها کند یا با دقتی بیشتر به واکاوی و کشف روابط راوی‌ها، روایت‌ها و زمان‌ها و شخصیت‌ها بپردازد.
داستان به‌صورت داستان‌درداستان نقل می‌شود و در هر داستان با داستانِ دیگر شخصیت‌ها گاه‌به‌گاه سایه هم‌اند؛ در زمان‌ها و مکان‌هایی متفاوت و آمیخته به افسانه و واقعیت. آن‌چنان آمیخته که نشود از هم جدایشان کرد. این، هم به رازآمیزبودن و ابهام داستان و درنتیجه، مشغولیت ذهنی مخاطب برای گره‌گشایی کمک کرده و هم داستان را اصطلاحا به داستانی گشوده تبدیل کرده است؛ چراکه عدم‌قطعیتِ غلیظی بر داستان حکم‌فرماست.

مجموعه‌داستان باقی‌مانده‌ها

این مجموعه‌داستان به قول نویسنده به دلیل آنکه برخلاف دو مجموعه دیگر نویسنده چندان به هم ربط و پیوندی ندارند، باقی‌مانده داستان‌های نوشته‌شده تا 1383 است. به‌رغم اینکه نویسنده می‌گوید داستان‌ها باهم پیوند چندانی ندارند، اما در مجموعه‌آثار، خالی از پیوند و ارتباط هم نیستند و عناصر مشترک را می‌توان در اغلبشان دید.
عنصر مشترک دیگر لحن داستان است. راوی گذشته را دارد، اکنون را می‌بیند و در این دیدن چیزهایی را ازدست‌رفته می‌داند که برایش آرام‌بخش بوده یا کودکی لذت‌بخشی را فراهم ساخته بوده، اما بعد از مرحله سربازی، آن‌هم درجایی که سخت هم‌زبان پیدا می‌کند، این‌ها را ازدست‌رفته می‌بیند و این زبان را توصیف و با لحن خاطره حسرت‌باری روایت می‌کند. مجموعه این‌ها نشان می‌دهد با آدم‌هایی مواجه هستیم ازاینجا رانده، ازآنجا مانده که زندگی‌شان در حال زوال و مرگ است؛ همان‌چیزی که حتی در داستان اول مجموعه (شکارچی گوزن) هم می‌بینیم.

نمی‌شود
فصل اول: سفر به شمال

داستان را پسری روایت می‌کند. او خواهری بسیار شوخ به اسم گلی دارد. اسم همسرش رؤیا است و به‌تازگی ازدواج‌کرده‌اند. مادربزرگش مریض است و مادرش برای پرستاری از او به خانه‌شان رفته و دیربه‌دیر به بچه‌هایش سر می‌زند.

فصل دوم: کشته‌شدن سهراب

در فصل دوم با مرگ سهراب مواجه هستیم. در این قسمت، نویسنده توصیف‌ها و تصاویری جان‌گداز را بیان می‌کند: سهراب پسر آرامی بود که جاهای ساکت و آرام را دوست داشت. همیشه به دوستش می‌گفت که این کوچه خیلی خوب و آرام است.
یک ‌شب وقتی سهراب به خانه می‌رود، دختری را می‌بیند که مردی  نسبت به او قصد سوئی دارد. دختر جیغ می‌کشد. سهراب می‌رود تا دختر را از دستش نجات دهد که مرد چند بار چاقو را توی شکم سهراب فرو می‌کند و… .
دختر شوکه می‌شود و از صدای جیغ‌های مداومش مردم جمع می‌شوند.

فصل سوم: مرداب گاوخونی

سینا تمام تلاشش را می‌کند که آقای رحیمی را پیدا کند. شماره‌اش را از گلی می‌گیرد و می‌گوید که یک‌بار با سهراب رفته بوده دیدنش؛ اما از او خوشش نیامده؛ چون آدم پرحرفی است.
به او زنگ می‌زند و یک قرار ملاقات می‌گذارد. آقای رحیمی جلسه‌ای در خانه‌شان برگزار می‌کند که قرار می‌شود سینا چیزهایی را که نوشته و یادداشت کرده، ببرد و آنجا بخواند.
سینا فصل‌هایی را که نوشته، می‌برد آنجا، می‌خواند و نقد می‌شود. او اوایل خیلی شیفته صحبت‌های آقای رحیمی می‌شود؛ اما بعدها به این نتیجه می‌رسد که او هم آدم کاملی نیست و بااینکه می‌گوید مرا استاد صدا نزنید، بازهم دوست دارد استاد باشد.
آقای رحیمی چندین‌بار مرگ سینا را توجیه می‌کند؛ اما سینا قانع نمی‌شود.
سینا با آقای رحیمی و دوستانش به تالاب گاوخونی می‌روند. آن‌ها بسیار خوشحال هستند و از سفر لذت می‌برند؛ اما برای سینا هیچ جذابیتی ندارد و فقط دوست دارد سفرشان زودتر تمام شود.

داستان‌های 84

این کتاب شامل 9 داستان است با روایاتی که اکثرا نثر ساده و صریحی دارند و حول‌وحوش مرگ و عزلت و دوری، حسرت و غم و گذشته است. روایات داستان شخصی و به‌دوراز پیچیدگی‌های ظاهری‌اند.
اولین‌اثر این مجموعه با نام «سعی کردم؛ نشد» روایتی است از زنی تقریبا پنجاه‌ساله که بعد از سال‌ها اسماعیل دوران جوانی‌اش را دیده و حسرت‌های این سالیان را روایت می‌کند.
دومین اثر «این هم زندگی من» نام دارد: پرستو نزدیک ازدواج دوم درگیر نوشتن نامه و شرحی از خود است. در این میان، دوباره خاطرات سالیان و شکست‌ها و حسرت‌ها مرور می‌شوند و ردی از سردرگمی برایش به‌جا می‌گذارند… .

پی‌نوشت خاموشی

داستان روایت دکتر مهرداد نیکبخت در طی سالیان و گذر عمر است. کتاب دو بار راوی عوض می‌کند و از اول‌شخص به سوم شخص و بعد به راوی اولش (شخص مجهول‌الهویه‌ای) منتقل می‌شود که شناسایی روایت را برای خواننده سخت می‌کند. تقریبا همه فصول با شعر به پایان می‌رسد و کتاب را از قالب رمانی عادی خارج می‌کند. در ابتدا با دخترکی سی‌وچندساله آشنا می‌شویم که «پیرمرد هفتادساله را به بازی گرفته است». آشنایی با او زمینه سفر و رفتن به گذشته را فراهم می‌کند تا گذری به چهل سال پیش داشته باشیم و از «توافق و تفاهمی» بشنویم که «می‌توانست پی و پایه محکم یک زندگی مشترک باشد». این سفر رو به قدم‌زدن در بین خاطرات ادامه می‌یابد: «آدم پیر که می‌شود، انگار ذهنش رو به عقب می‌رود». بنابراین ما اول از سفری در جوانی به کردستان می‌شنویم و بعد در ادامه به «نشخوار بلعیده‌های کودکی» می‌پردازیم. این سفر زمانی همین‌طور ادامه می‌یابد؛ تا آنکه به فضایی لازمان می‌رسیم و راوی دیگری زمام را به دست می‌گیرد و گوشه‌هایی از عمر و گذشته‌های دوردست مهرداد را روایت می‌کند.

عذاب یا هفت‌خان زندگی

این کتاب شامل هفت داستان یا خان به‌هم‌پیوسته و شرح‌حالی است بر  زندگی «کمال‌الدین ایرانی» که تصمیم گرفته بعد از بازنشستگی، واپسین سال‌های عمرش را در عمارت کودکی بگذراند. زمین‌گیرشدنش هم مزیدبرعلت شده و سیر خاطراتش را مرور می‌کند. زبان داستان ساده و به‌دوراز پیچیدگی است.

 تماشا

این اثر، داستان انوشیروان شهابی است که شبی، پس از هشتاد سال زندگی چشم بر زندگی می‌بندد؛ اما این مرگ فقط فیزیکی است و به لطف کتاب «فراعلمی» ای که تازه با آن آشناشده، حضوری روحانی روی زمین دارد و شاید به لطف همان کتاب می‌تواند در ذهن آشنایان و دوستان جا خوش کند تا داستان زندگی انوشیروان را از زبان عبدالکریم کاتب و دوستش بشنویم. زمان در داستان سیال است. ناگهان پرت می‌شویم به انوشیروان 13ساله و خاطره اولین تجربه عاطفی او… .