روایت اول
راهیان نور باید بانشاط باشد؛ درست مثل فضای جبههها
فاطمه باقری، خبرنگار خبرگزاری مهر است. او از سفر آخرش برایمان میگوید، سفری که با سفرهای قبلی برایش حسابی تفاوت داشت. «توفیق داشتم که چهار مرتبه راهی مناطق جنگی جنوب شوم؛ ولی در هیچکدام به اندازه سفر آخر به من خوش نگذشت. وقتی به خیابانها و کوچهپسکوچههای شهر نگاه میکنیم و عکس شهدا را میبینیم، اینکه آنها از آدمهای همعصر ما هستند و بعضا از ما هم کوچکتر، خوب متوجه میشویم که هنوز راه شهادت باز است. رفتن به راهیان نور انگار این دو تاریخ را به هم متصل میکند. حضور شهدای مدافع حرم ما را خیلی به فضای شهدای دفاع مقدس نزدیک کرده است. احساس میکنم همهچیز دارد تکرار میشود. نصب تمثالهایی از شهدای مدافع حرم در برخی از مناطق راهیان نور، مثل این است که آنها به ما لبخند میزنند و میگویند ما هم هستیم و این فضا و راه ادامه دارد. به نظر من وقتی جوانها، بهخصوص جوانهای امروزی، راهی راهیان نور میشوند، باید همهچیز طوری برنامهریزی شود که به آنها حسابی خوش بگذرد. راستش کتاب «سلام بر ابراهیم»، حلقه اتصال من و رفقایم بود. بعضی از مسافتها دوسه ساعت داخل اتوبوس بودیم و خواندن این کتاب بهصورت چندنفره برای ما خیلی خوب بود. مرور خاطرات لقمهلقمه شهدا هم کلی حال ما را خوب میکرد.
معمولا در سفرهای راهیان نور مطلبی که بچهها را نگران میکند، این است که چطور این حال خوب را میشود حفظ کرد؟! به نظر من باید این حالوهوا را با ثبتکردن حفظ کرد و کتابهای خوب در اختیار بچهها قرار داد تا با مرور آنها حال خوب را حفظ کنند. در جایی مثل قتلگاه شهید آوینی قول میدهیم و عهد میبندیم با شهید؛ پس باید حواسمان باشد بعد از بازگشت هم به آن عهدی که بستهایم، وفادار بمانیم. به نظر من، فضای داخل اتوبوسها برای رفتن از یک منطقه به منطقه دیگر هم فرصت خوبی برای انجام کارهای فرهنگی است. میشود کتابهای خوب معرفی و روی وصیتنامه شهدا کار کرد؛ حتی میشود کتابهای خوب نذر راهیان کرد. باید از فضای راهیان برای جذب جوانهای دهه هفتادی و هشتادی بیشتر استفاده کرد و با نشاط بخشیدن به فضای راهیان، درست مثل حالوهوای خود جبههها که رزمندهها هم خلوت داشتند و هم پر از انرژیهای ناب بودند، برای جذب بیشتر جوانهها فعالیت کرد.»
روایت دوم
جایجای جنوب برای من پر از حرف بود
فائزه همتی، دانشجوی کارشناسیارشد رشته معماری، معتقد است دست دلش در دست شهدا بود؛ وقتی پایش به گردان تخریب رسید. او از حال خوبش در سفرهای راهیان نور برایمان اینگونه گفت: «بار اول بود که با کاروان راهیان نور راهی میشدم. من از فکه و شلمچه شنیده بودم. دوکوهه خیلی برایم جالب بود. احساس عجیبی به فضا داشتم. جایی که انگار صدای آدمهایی که برای ماندنِ دوکوهه رفتند را میشد شنید. وقتی طلوع خورشید را در دوکوهه نگاه میکنی و آن حسینیه را میبینی، حس میکنی آنجا پر از شور و حرارت است. جای خالی آدمهایی را میبینی که رفتند و برنگشتند. فکه، مکانی بود که من را از دنیا جدا کرد؛ آبی که وضو گرفتیم و شوری آبی که در دهان خیلی خوب حس میشد و تازه برای آن آب باید صرفهجویی هم میکردی. جلوتر که رفتیم و به جایگاه شهدای حنظله رسیدیم، فضا طوری بود که باید کفشها را درمیآوردیم… و فکه…! به فکه که رسیدیم باید دنیا را میگذاشتیم پشت سر. آنجا فاصله میان تو و خدا هیچ میشود. در آن بیابان فکر میکنی که فاصلهات با آسمان یک وجب بیشتر نیست. وقتی از فکه برگشتیم و چشمهایمان به آن سردر افتاد، انگار که باز سلام دنیا.
درباره شلمچه خیلی حرف شنیده بودم. به من گفته بودند خاک شلمچه خیلی پرآشوب است. ما شب شهادت حـضــرتزهــرا(س) شــلــمــچـه بودیم. موقع روضه وقتی کمی خاک شلمچه را در دست گرفتم، واقعا دلم آشوب شد. شلمچه غربت خاصی داشت. میشد نشست کف زمین و گریه کرد. طلائیه هم رفتیم. طلائیه که میروی، مینشینی سهراه شهادت و در آن آرامش، به شلوغی سالها پیش فکر میکنی. هویزه خیلی صفا داشت. آنجا را بعد از نمنم باران رفتیم. جای خوشآبوهوایی بود. وقتی آنجا قدم میزنی، میبینی یکسری دانشجو و دانشآموز دورهم جمع شدهاند. با بقیه حسابی فرق دارند. چفیهبستن علمالهدی را که میبینی، میروی به صفای آن سالها.به شرهانی که رسیدیم، دربارهاش هیچ نشنیده بودم. شرهانی زنده و دستنخورده است. در شرهانی میشود رفت و رسید به گوشهای که شهدا آنجا نشسته و با خدا خلوت کردهاند. خاکریزها دستنخورده است. کانالهای پیچدرپیچ را که طی میکنی، میرسی به یک کانال بزرگ، سکوت و کنج عزلت. گردان تخریب را خیلی دوست داشتم. دلتنگش میشوم حسابی. میشد در تاریکی راه افتاد و حتی چراغ موبایل را هم روشن نکرد و قدمبهقدم رفت و رسید به حسینیه. آنجا دستهایت را میگذاری در دست کسانی که خیلی دعا کردهاند. و اما اروند، اروند فقط اسم یک رودخانه نیست؛ به نظرم روضه باز است. میشود نشست کنار اروند و همینطور گریه کرد. خیلی فراتر از آن چیزی بود که من دربارهاش شنیده بودم. مردابها و پلی که میلرزید. مدام به این فکر میکنی که رزمندهها بین این مردابها چه میکردند؟! یاد شهدای غواص دستبسته میافتی، یاد عملیات کربلای4 که چطور بچهها از عرض رودخانه گذشتند. میشد نشست کنار اروند و زیارت عاشورا خواند. فتحالمبین پر از تپههای قشنگ و سرسبز بود. تأسفم از این است که چرا کانال کمیل نرفتیم. جایجای جنوب برای من پر از حرف بود و قشنگی. شلمچه را دوست داشتم. در گردان تخریب دستم در دست شهدا بود… .»
روایت سوم
راهیان نور پیوند بین نسل جدید و نسل قدیم است
محمدامین عیدی، مهندس الکترونیک هم از حال و هوای سفر به مناطق عملیاتی جنوب میگوید؛ جایی که دلش در گوشهای از شلمچه جامانده است: «آنچه مناطق عملیاتی جنوب را برای ما مقدس و باارزش کرده، وجود شهدایی است که با تمام اخلاص و ایثار و ازخودگذشتگی از دنیا دل کندند و فقط متوسل شدند به الله. شهدا انسانهای خودساختهای بودند که جهاد اصغر و جهاد اکبر انجام دادند و از نفسشان گذشتند و برای رضای خدا، راهی میدان نبرد حق علیه باطل شدند. مناطق جنگی جنوب بهخاطر وجود انسانهای مخلصی چون شهدا اینچنین برای ما ناب و ارزشمند شده است. شهدا تکتک آیههای عشقاند و مزارشان هم زیارتگاه عشاق. وقتی به شرهانی، شلمچه، دهلاویه و دوکوهه سر میزنیم، حس میکنیم حالوهوای خوبش بهواسطه حالوهوای آدمهای نابی است که به خاطر خدا به دنیا پشت کردهاند. بار اول که به جنوب رفتم، اوایل دبیرستان بودم. به نظرم آدم با هیچچیز آرام نمیشود و دلش قرار نمیگیرد؛ مگر با ذکر شریف “الا بذکرالله تطمئن القلوب”؛ اما وقتی به جنوب میرویم، دل آرام میگیرد. به گمانم این حس بهواسطه نماز شب، دعاها و توسلهای شهداست که باعث شده وقتی وارد این سرزمین میشویم، به آرامش برسیم. دقت کردهاید بعد از یک روز کاری شلوغ موقع ظهر که وارد مسجد میشویم، چه حسوحال خوبی داریم و چه آرامشی به سراغ ما میآید. شلمچه هم همینطور است؛ انگار آن سرزمین سجدهگاه شهداست و وقتی وارد شلمچه میشویم، آرام میشود تمام بیقراریهایمان. امروز راهیان نور پیوند بین نسل جدید و نسل قدیم است. هرکسی به فراخور حال خودش میرود راهیان و به اندازه معرفتش هم از شهدا بهرهمند میشود. شاید یک نفر ظاهر مذهبی نداشته باشد، اما برای شهدا دلپاک و آماده است که ارزش دارد. من فکر میکنم چون شهدا به بینهایت متصل شدهاند، با توسل به آنها میشود راه را پیدا کرد.سرزمین راهیان نور پیوند بین کربلای امام خمینی (ره) با نینوای امامحسین(ع) است. فضای سرزمین راهیان نور، فضایی ایدئال و چاشنی خوبی برای حرکت است. شلمچه همیشه برای من حالوهوایش خیلی ملموستر از جاهای دیگر بوده است. فکر میکنم اگر بعد از بازگشت از راهیان نور برای خودمان یک دوست شهید پیدا کنیم و از او بخواهیم که برای ما دعا کند، بیشک آن اتفاق خوب میافتد و آن حال خوب برای ما حفظ میشود.»