جشنواره کن جزو معدود فستیوالهایی است که تا همین دو سه سال اخیر، سعی میکرد شأن هنری خودش را حفظ کند و استانداردهای زیباییشناسیاش را در فیلمهایی که قرار است بپذیرد، مد نظر قرار دهد. حتی اگر سراغ فیلمهای غیراخلاقی و مسئلهدار هم میرفت، حداقلهایی از زیباییشناسی را رعایت میکرد؛ ترجیحاً نوع روایت غیرخطی. زیباییشناسیهایی بصری برای کن بسیار مهم بود. هنوز هم دارد سعی میکند نخل را به فیلمی بدهد که علاوه بر داشتن گزارههای ایدئولوژیک و سیاسی مدنظر جهان غرب، زیباییشناسی هم داشته باشد.
آنچه الان دارد کن را نابود میکند، این است که اولاً کن دیگر یک فستیوال جنبش چپی نیست. بعد از این که گدار از جشنواره کن فاصله گرفت و دیگر آن را تأیید نمیکند، به مرور میبینیم که پیشبینیاش راجع به کن درست است: کن در حال تبدیل شدن به یکی از ابزارهای لیبرالیزم بود و این قضیه الان دیگر کامل شده. نه فقط لیبرالیزم؛ کن ابزار جریان استعماری غرب شده و دیگر دست از زیباییشناسیهای هنریاش برداشته. وقتی به فیلم بسیار بد سعید روستایی جایزه منتقدان داده میشود، یا باید بپذیریم که منتقدان بیسوادند، یا باید بپذیریم دستور از بالا صادر شده. هیچ خجالتآور هم نیست که بگوییم دستور از بالا در جشنواره کن صادر شده و این افتضاحی برای دنیای غرب است.
من عنکبوت مقدس را ندیدهام، علی عباسی را نمیشناسم و زهرا امیرابراهیمی برایم مهم نیست. آنچه برای من مهم است، ماهیت جشنواره کن است، نه یک سری آدم بیاعتبار. زمانی، در سینمای ما این بحث بود که فرم و فرم ناشی از حکمت در دو سینماگری مثل جان فورد و هیچکاک خلاصه میشد و زیرِ اینها مجموعهها باز میشد و بر مبنای اثرگذاری سینمای اینهاست که قضاوتشان میکنیم. مثلاً فیلمهای کوروساوا را در بازه تمدنی و بازه حکمت کوروساوا بررسی میکنیم. اما وقتی میگوییم جان فورد سه مجسمه اسکار و اصغر فرهادی دو مجسمه اسکار دارد و اگر یک مجسمه دیگر بگیرد، همردیف جان فورد میشود، یعنی رسیدهایم به ارزشگذاری مجسمهای و ارزشگذاری هیئت منتقدانی. این از دو واقعیت بری است؛ یکی ارزش هنری و دیگری اقبال مخاطب. اقبال مخاطب از این فیلمها در جشنواره کن صفر و جوابی که مخاطبان به آنها دادند، دندانشکن بود. ارزش هنری فیلمها را هم به زودی خواهیم دید.