خاطرم هست نوجوان که بودم یک روز کنار مسجدی، پیرزنی ایستاد، دستش را روی سینه گذاشت و گفت: صلی الله علیک یا اباعبدالله. بعد با نگاهی روبه خیابان و صدایی که انگار تمام جهان مأمور شده بود تا به گوش من روانهاش کند گفت:«یه عمره در هر مسجدی رسیدیم بهت سلام دادیم که بالاخره یه روزی یه جواب سلام به ما بدی». / عالم
سالهاست که بعد از دیدن مسجد نام تو روی لبهایم میآید، نجوای پیرزن است یا صدای عاشقانت یا صدای مادری در عرش، نمیدانم تمام عالم اما انگار بهانه بود برای نقش زدن نام تو، برای رساندن سلام چشمهای گریان به لبهای عطشان.
اذان که میگویند به تو سلام میدهم. سلامهایم را با واسطههای عزیز به تو میرسانم که کمتر رنگ شرمساری داشته باشند. که آلودگیاش به بالهای فطرس نتراود. حالات من که از چشمان تو پنهان نمانده اما خودت که میدانی عزیزم، من راه برگشت از مِیخانه را هم به کوچه تو میاندازم.
خودتان به یکی از ما که کوزه خمری زیر عبا داشت و نگاه خجولش را از شما میدزدید و راه کج میکرد گفتید: از ما اهل بیت روی نگردانید؛ حتی اگر فاسق بودید. اصلا اگر تو نمیآمدی ما مِیخوارههای سرگردان برای کدام نام جانهایمان را قمار میکردیم؟
ما طایفه عشاق نااهل از گستاخی و آداب ندانستن نیست که مقیم آستان شماییم. اطاعت امر را همینقدر بلدیم که رضای مرتضایمان فرمود: ما را دوست بدارید حتی اگر گناهآلوده بودید. ما با همین دامن و سجاده شرابآلوده، دل و دیدههایمان را به درگاه شما دوختهایم. ما که به خانقاه راهمان نبود، خراباتنشین کوی معشوقیم.
حالا که آمدهای تا جهان را تبدیل به جایی کنی که ارزش چند صباح زیستن را داشته باشد، لطفی کن ما سیاهمستهای زمینخورده خاکنشین را صدقهسر بوتراب بخر که ما نام حسین را از هر لب که میشنویم بیقرار میشویم.
من آتش را با ذکر تو آب میکنم اگر شرب حمیمام دهند به هر جرعه میگویم: به فدای لب عطشان حسین. اصلا میان دوزخیان هم فریاد میکنم این شعلهها، تنها زبانهای است از دل عاشقان او که نامش حسین است. مگر قلب خواهرش را ندیدهاید؟ اصلا به همه میگویم این قیامت که برپا شد به احترام چشمان تو بود.
خداوند ذرات زمین و آسمانش را برانگیخت تا به شوق تو پا به صحرای محشر بگذارند. خدا میخواست مظهر تمام نامهایش را به همه نشان دهد. روز حسرت مگر کسی حسرتی میخورد جز حسرت کمنوکری کردن برای تو؟ چه کردهای با آن صحرای بیآب و علف که حالا چهارده قرن است قبلهنمای عالم شده.
ما قوم بیسر و پای تو قرآنمان را با آیتالهی تو تفسیر کردهایم که از «ألم نشرح لک صدرک» به یاد سینه مشروح گریستهایم هرجا «کلمة الله هی العلیاء» را خواندهایم بیاختیار گفتهایم «السلام علی الراس المرفوع». ما طایفه بیدلان تو، آیاتی آوردهایم و بر لوح محفوظ نوشتهایم که: حاء سین یاء نون، تلک آیات الجنون.
سلام بر دلیل سرگشتگی و چاکشدن گریبان تمام مجنونها. سلام بر تو که آمدی عزت و جلالت را بر خاک ذلیل دنیا نازل کردی. سلام بر آمدنت که آمدی و جام بلا سرکشیدی و تا ابد حقطلبان عالم مستانه در پیات دویدند.
باسمه تعالی تو که نام نامیات، ملیت و هویت و مذهب و مسلک مشترک تمام ماست. پایتخت این ملت عاشق، شمایید. از خودم که نمیگویم، حبیبتان با موهایی که برای شما سپید کرده بود میان عشیره ما آمد و فریاد زد: ما ملت امام حسینیم. سلام بر تو، و بر خونهایی که برای اقتدا به خون تو بر زمین ریختهاند. بر لبهایی که نام تو را بردهاند. بر دلهایی که احاطهات کردهاند، بر جانهایی که در برشان گرفتهای. در لیلهالقدر نازل شدنت به سیارهمان، سلام بر تو به امید پاسخ سلامی به آنان که یک عمر دم گرفتهاند: حسین جان ای آبروی دوعالم.