آقا مهرداد این را گفت و سر و ته خیار را با چاقو برید. آقا رامین نگاهی زیرچشمی به همسرش، شهلاخانم انداخت؛ شهلا خانم بدون توجه به او، خودش جواب آقا مهرداد را داد؛ «چه عجلهایه؟ اصلا ممکنه نظر نازنین جان منفی باشه.» سوسن خانم برای اینکه از پسرش دفاع کرده باشد گفت: «بله! درست میفرمایید؛ ممکنه نظر محسن هم منفی باشه!» آقا مهرداد نمکدان را برداشت؛ «اگه نظر جفتشون منفی باشه که خب مبارکه!» آقا رامین رفت توی فکر و چند باری ابروهایش را جمع و باز کرد؛ «یعنی چی؟» آقا لابهلای خیار جویدن گفت: «نشنیدین میگن منفی در منفی، مثبت!؟» آقا رامین برای خالینبودن عریضه، لبخندی چسباند روی لبش؛ «آهان! مثل برجام!» این را گفت و مشغول چاییخوردن شد. سوسن خانم نگاهی به شهلا خانم انداخت تا شاید او در ادامه صحبت همسرش، توضیحات روشنگرانهای بدهد؛ ولی شهلا خانم فقط لبخند زد. آقا مهرداد مشکل همه را آسان کرد و از آقا رامین پرسید: «ربطش به برجام چیه؟» آقا رامین قند حلنشده توی دهانش را قورت داد؛ «دو تا ربط داره. اولیش که واضحه؛ اینکه از جون مرغ تا شیر آدمیزاد یه ربطی به برجام داره؛ مثلا ما دیروز رفته بودیم سراغ محمود آقا تا یه سرویس طلا برای شهلا خانم و نازنین جان بخریم، گفت هفته بعد یه سری بزنید. میخوره تو سر قیمت!» آقا مهرداد آخرین تکه خیار را خورد و دستش را با دستمال خشک کرد؛ «حالا کو تا امضا بشه!» تا آقارامین آمد جواب آقا مهرداد را بدهد، سوسن خانم چندباری دستش را تکان داد تا همه، صدای النگوهایش را بشنوند؛ «ولی ما معطل برجام نموندیم…» شهلاخانم درجا گفت: «نه خب! مدلهایی هم که داشت خوب نبود؛ پیرزنونه بود!» آقا مهرداد که میدانست اگر الان مداخله نکند، تا چند دقیقه دیگر کار به جاهای باریک میکشد، رو کرد به آقا رامین و گفت: «گلاب به روتون؛ میشه کولر رو بزنید؟» شهلا خانم بدون هیچ حرفی، سریع بلند شد و کولر را روشن کرد؛ آقا رامین و شهلا خانم هم هیچچیزی درباره فلسفه جمله «گلاب به روتون» و ربطش به کولر نپرسیدند. جمله آقا مهرداد کار خودش را کرده بود و تمام حواسها پرت شده بود؛ با خنده گفت: «حرف سیاسی، حرف بوداره دیگه!» هیچکس همراه او نخندید. آقا مهرداد خندهاش را قورت داد و سرش را خاراند؛ آقا رامین گفت: «ربط دومش به خواستگاری، همین مذاکره است دیگه؛ اینور جوب و اونور جوب!» شهلا خانم چشمغرهای به آقا رامین رفت؛ «دورازجون!» آقا رامین گفت: «در مثل مناقشه نیست!» آقا مهرداد پی حرف آقارامین را گرفت: «ولی در مذاکره، مناقشه هست!» آقا رامین گفت: «البته نه همیشه؛ ما که جنگطلب نیستیم! یه دختر غنیسازی شده لای پر قو داریم که…» آقا مهرداد بلافاصله گفت: «امیدوارم بمب اتم نشه! البته ما هم جنگطلب نیستیم؛ برخلاف خیلیها عروسدوماددوستیم.» شهلاخانم کنایه آقا مهرداد را زیرسیبیلی رد کرد، ولی آقارامین، سکوت او را جبران کرد؛ «بستگی داره به اینکه طرف مقابل به تعهداتش عمل کنه یا نه!» سوسنخانم بلافاصله گفت: «بله! ولی انتظارات هم باید بجا باشه! مثلا قضیه خونه، فعلا نشدنیه!» آقا رامین کمی فکر کرد؛ «بله؛ متوجهم چی میفرمایید…» شهلا خانم پرید وسط حرف آقا رامین؛ «ما معتقدیم اینکه داماد خونه مستقل از خودش نداشته باشه و بخواد با پدر و مادرش زندگی کنه، یه اقدام تروریستیه!» سوسن خانم با شنیدن کلمه «تروریسم» عصبانی شد؛ «انتظار مهریه بالا هم اقدام علیه امنیت ملی خانواده و زندگی مشترکه!» آقا مهرداد پشت سوسن خانم درآمد؛ «و مهریه بالا بهنوعی سلاح کشتار جمعی و نسلکشی محسوب میشه!» شهلاخانم هم کمکم داشت عصبانی میشد؛ «ما اهل ساخت بمب اتم نیستیم و دخترای فامیلمون، صلحطلب و سازشکارند؛ هرچند خیلیها میگویند، عقدنامه یه کاغذپاره بیشتر نیست، ولی بههرحال مهریه یه اهرم فشاره! حتی اگه عندالاستطاعه باشه.» آقا مهرداد و سوسن خانم هرچه فکر کردند، چیزی برای جوابدادن به ذهنشان نرسید. همانلحظه محسن و نازنین از اتاق بیرون آمدند. همه نیمخیز شدند. آقا مهراد نگاهی به چهره آنها انداخت و گفت: «چی شد؟ باید تحریمشون کنیم یا طرف مذاکره با شرایط کنار اومد؟» محسن باتعجب پرسید: «تحریم؟!» شهلاخانم گفت: «ببخشید! شرایط شما یا ما؟ اسمش هم روشه؛ خواستگاری!» آقا مهرداد گفت: «ما که نون و پنیر آوردهایم، حالا نوبت شماست که دخترتون رو بدید ببریم!» سوسن خانم دنبال حرف شوهرش را گرفت. «ضمنا این اولین مذاکره ما نیست که! از قدیم گفتهاند: خونه دختر، پله و خواستگار، رهگذر و عابر!» آقا رامین به زحمت سعی میکرد عصبانیتش را کنترل کند؛ «نخیر خانم! اینطور هم نیست؛ ما برای تمامیت ارضیمون ارزش قائلیم! نون و پنیر ارزونیتون!» نازنین و محسن، گیج و سردرگم به هم نگاه میکردند. ناگهان ساسان، برادر پنج ساله نازنین از اتاق دوید بیرون؛ «مامان؛ چیز!» شهلا خانم بلند شد، ساسان را زد زیر بغلش و دوید سمت دستشویی؛ آقا مهرداد با خنده گفت: «به نظرم بذارید مشکلات داخلیتون حل بشه، بعد مذاکره رو دوباره از سر بگیریم!»