افسردگی؛ بیماری یا راهبرد انطباقی؟!

تا همین اواخر، یکی از باورهای اصلی روان‌‌پزشکان این بود که دلیل افسردگی، پایین بودن سطح سروتونین در بدن است؛ اما پژوهش‌‌های جدید، این ادعا را به چالش کشیده است. در مقابل، یکی از نظریه‌‌های جالبی که درباره ریشه‌‌های افسردگی مطرح می‌‌شود، این است که شاید افسردگی بیماری نباشد و بتوان آن را پاسخ طبیعی و هدفمند انسان به مشکلی دانست که در زندگی با آن مواجه شده است.

 

تاریخ انتشار: 23:20 - سه شنبه 1401/06/1
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه

روان‌‌پزشکی تکاملی

در طول 30 سال اخیر، برخی پژوهشگران استدلال‌‌هایی را دراین‌‌باره مطرح کرده‌‌اند که افسردگی بیماری نیست، بلکه نوعی ابزار انطباقی تکامل‌‌یافته است. فرضیه‌‌های مطرح‌‌شده تفاوت‌‌هایی دارند؛ اما نقطه اشتراک همه آن‌‌ها این است که افسردگی راهی است برای اینکه بفهمیم در زندگی‌‌مان، به‌‌خصوص در حوزه تعامل‌‌های اجتماعی، اشکالی وجود دارد.

یکی از اولین ایده‌‌های مطرح‌‌شده، «فرضیه رقابت اجتماعی» است. بر مبنای این فرضیه، منشأ افسردگی را باید در رقابت‌‌های دوران پیشاتاریخ بر سر منابع طبیعی جست‌‌وجو کرد. وقتی کسی در رقابت بر سر چیز باارزشی از ما پیشی می‌‌گیرد، افسردگی به سراغمان می‌‌آید و انگیزه ما برای جنگیدن را از بین می‌‌برد.

دومین فرضیه مطرح‌‌شده این است که افسردگی راهی است برای فاصله گرفتن از اهداف غیرواقع‌‌گرایانه. حال روانی بد باعث می‌‌شود انگیزه‌‌ای برای دنبال کردن اهداف غیرواقع‌‌گرایانه نداشته باشیم و در عوض، روی اهداف دست‌‌یافتنی‌‌تر زندگی‌‌مان تمرکز کنیم.

ایده سوم، «نظریه ریسک اجتماعی» نام دارد که افسردگی را پاسخی طبیعی به خطر طرد شدن از حلقه‌‌های اجتماعی می‌‌داند. وقتی احساس می‌‌کنیم که ممکن است دیگران ما را پس بزنند، به‌وسیله افسردگی فاصله خود را با آن‌‌ها حفظ می‌‌کنیم و در عوض، به خانواده و دوستان نزدیکمان می‌‌فهمانیم که به حمایت بیشتر آن‌‌ها نیازمندیم.

ایده چهارم، «فرضیه نشخوار تحلیلی» است. افراد افسرده مدت‌‌زمان زیادی را صرف فکر کردن به شکست‌‌ها و تجربه‌‌های تلخشان می‌‌کنند؛ پس افسردگی به آن‌‌ها کمک می‌‌کند که روی مشکلات پیچیده زندگی‌‌شان متمرکز شوند.

 

متأسفانه نمی‌‌توان این فرضیه‌‌ها را به‌‌طور مستقیم آزمایش کرد؛ چون لازم است شواهد گسترده‌‌ای از بسیاری حوزه‌‌های متفاوت گردآوری شود و بودجه چندانی برای این منظور در دسترس نیست؛ اما تا همین‌جای کار هم پژوهشگران توانسته‌‌اند شواهد جالبی جمع‌‌آوری کنند که نشان می‌‌دهد افسردگی بیماری نیست، بلکه یک راهبرد انطباقی است.

افسردگی در سرتاسر جهان دیده می‌‌شود و نرخ بروز بالایی هم دارد. همین مسئله نشان می‌‌دهد که افسردگی نقش مهمی در زندگی انسان‌‌ها ایفا می‌‌کند؛ اگر افسردگی نوعی بیماری بود، قاعدتاً نباید تا این اندازه شایع می‌‌شد. مطالعات نشان می‌‌دهد که افسردگی بیشتر بر اثر زیان‌‌های اجتماعی ایجاد می‌‌شود تا ضربه‌‌های غیراجتماعی؛ به‌‌عنوان‌‌مثال، احتمال اینکه عواملی مانند طلاق یا تحقیر شدن باعث افسردگی فرد شوند، بیشتر است تا از دست دادن خانه و ماشین. افراد افسرده به‌‌شدت نسبت به خطر طرد شدن از حلقه‌‌های اجتماعی، هشیار و آسیب‌‌پذیر هستند.

حتی اگر افسردگی واقعاً یک راهبرد انطباقی باشد، بازهم به این معنا نیست که همیشه کارکرد مثبتی دارد. در برخی موارد، ممکن است افسردگی از کنترل خارج شود و شکل بسیار مخربی به خود بگیرد. افسردگی می‌‌تواند حالت خودتقویت‌‌گر پیدا کند؛ به‌‌عبارت‌‌دیگر، ممکن است افسردگی به انزوای اجتماعی منتهی شود و این انزوا خود می‌‌تواند افسردگی را تشدید کند. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌علاوه، فکر کردن مداوم به شکست‌‌ها می‌‌تواند الگوهای تفکر منفی را در فرد تقویت کند. شاید افسردگی توانسته باشد به نیاکان پیشاتاریخی ما کمک کند، اما معنایش این نیست که حتماً برای آدم‌‌های امروزی هم مفید است؛ به‌‌عنوان‌‌مثال، اگر شما به خاطر اهداف غیرواقع‌‌گرایانه افسرده شده باشید، این افسردگی نمی‌‌تواند کمکتان کند؛ چون متأسفانه در دنیایی زندگی می‌‌کنید که ارزش انسان‌‌ها با دستاوردهایشان سنجیده می‌‌شود.

تغییر رویکرد؛ تغییر درمان

اگر افسردگی را بخشی از طبیعت انسان بدانیم، روند درمان آن چه تغییری خواهد کرد؟ قبل از هر چیز باید گفت که این نظریه به معنای قطع کامل مصرف دارو و درمان‌‌های دیگر نیست. ممکن است شرایطی که برای انسان پیش می‌‌آید، یک پاسخ هدفمند و طبیعی باشد؛ اما همچنان می‌‌توان برای تسکین درد و رنج حاصل از آن به مصرف دارو رو آورد؛ درست همان‌‌طور که موقع تب، آسپیرین می‌‌خوریم.

در عوض، این نظریه از ما می‌‌خواهد که در جریان درمان، از خود بپرسیم: افسردگی من در پاسخ به چه چیزی ایجاد شده است؟ یا چه چیزی در زندگی من اشکال دارد؟ به‌‌ویژه، بهتر است روی عوامل اجتماعی متمرکز شویم. می‌‌توانیم افکارمان را بررسی کنیم تا شاید سرنخ‌‌هایی بیابیم که به ما در شناسایی عوامل افسردگی‌‌مان کمک کنند. اگرچه افسردگی پاسخی است به مشکلی که در زندگی فرد ایجاد شده است، این دلیل نمی‌‌شود که همه آدم‌‌ها بتوانند بدون کمک گرفتن از مشاور، به‌‌راحتی منشأ افسردگی خود را کشف کنند. این ایده که افسردگی راهبردی انطباقی است، می‌‌تواند در جهت تکمیل درمان‌‌های موجود به کار گرفته شود، نه رد کامل آن‌‌ها.

یافته‌‌های جدید نشان می‌‌دهد که اگر افسردگی را پاسخی هدفمند به مشکلات زندگی بدانیم و نه نوعی بیماری، روش‌‌های درمانی می‌‌تواند به نتایج بهتری ختم شود. به‌‌این‌‌ترتیب، افراد افسرده به بهبود حالشان امیدوارتر می‌‌شوند و کمتر به دلیل افسردگی‌‌شان احساس شرم می‌‌کنند. این نگاه جدید به افسردگی، بخشی از تغییر الگویی است که به‌‌تازگی در روان‌‌پزشکی غرب ایجاد شده است. این الگوی جدید، برخی بیماری‌‌های روانی را نقص نمی‌‌داند؛ بلکه آن‌‌ها را قابلیت‌‌هایی در نظر می‌‌گیرد که می‌‌توانند به افراد سود برسانند، نه زیان.

منبع: psychologytoday.com