اتراق سینما در ‌جنوب تهران

«شنای پروانه»، «ابد و یک روز»، «مغزهای کوچک زنگ‌زده» و «ابلق» از آن دست فیــلم‌هــای پــرمخــاطبـــی هستــنــد کـــه نشان‌دهنده گردش دوربین کارگردانان تــازه‌وارد و باسابقه سینمای ایران از چهــاردیــواری‌هــای آپارتمـــانـــی به‌سمــت لانگ‌شات‌های لب خط و پایین‌شهری در دهه پیش روست.
می‌شود این مسئله را شکـل‌گیــری سبــک غــالــب و پرطرفدار سینمایی دانست که چندسالی است در ایستگاه‌های جنوب شهر تهران متوقف شده است. وظیفه این سبک نوین در حیات سینمای ایران، روایت درست و دقیق زندگی طبقات فرودست و کم‌توان جامعه‌ای است که باوجود اختلاف‌های طبقاتی و مشکلات اقتصادی و معضلات اجتماعی، با سختی بسیار به گذران زندگی مشغول‌اند و در دل کوچه‌پس‌کوچه‌های باریــک و خــانــه‌هــای بـه‌هـم‌چسبیده و  قدیمی‌شان، صدها درام تأثیرگذار و پیچیده درحال رخ‌دادن است. این درام‌های جذاب این روزها کارگردانان جوان را مشتاقانه به سمت خود می‌کشاند تا در رقابت با یکدیگر، هرکدام تصویری تازه و متفاوت از چهره دل‌خراش فقر و نداری ارائه کنند؛  درگذشته سینمای ایران، فقرا به‌عنوان افراد ساده‌دل و معصوم طبقات پایین، در حاشیه شهر شلوغ و جدا از ناپاکی‌هایش، تصویری پرتکرار داشته‌اند؛ افراد تهیدستی که بی‌مزد و منت در بزنگاه‌های گرفتاری، افراد طبقه بالا را از مرگ و تنهایی نجات می‌دهند و همواره در پی عدالت‌اند. آن‌ها در دوراهی‌های سخت زندگی، آگاهانه از ناپاکی دوری می‌کنند و برای رسیدن به اهداف شریفشان سختی‌ها را به جان می‌خرند. در نظام مصرف‌گرای امروزی، اما فقر و لذت دوعنصر متضاد به‌نظر می‌آیند و فرودستان این جامعه پرزرق‌وبرق محرومانی هستند که همواره در زندگی پرتلاطمشان حسرت و بدبختی و ناتوانی را یدک می‌کشند. در این نوع نگاه، جامعه مصرفی مرفه که خود مسبب اصلی این نابرابری است، تصمیم می‌گیرد هرطور شده، تصویر خود را پاک و منزه جلوه دهد و دستانش را از شر دامن‌گیر فقر پاکیزه کند و از راه‌های متفاوت دست به عادی‌سازی این بی‌عدالتی بزند. او برای این کار راه‌های مختلفی را می‌آزماید که یکی از آن‌ها تعریف فقرا به‌مثابه افراد شرور و مقصر و مجرم از طریق قدرت تأثیرگذار هنر سینماست. پس او هنرمندان برج‌نشین را دست‌به‌قلم می‌کند تا از طبقات فرودست جامعه روایت خود را بسازند؛ روایاتی الکن و تصنعی که نسبتی با واقعیت‌ها ندارد؛ اما از قدرت تأثیرگذاری‌اش بر نگاه غالب جامعه به این افراد نمی‌توان به‌راحتی گذشت.در فیلم‌های سینمای جدید نیز دنیای آرمانی فقرا جای خود را به دنیای سیاه و تلخ راویان خودخوانده داده است. فقرا مقصران همیشگی‌اند و مسبب شرایط سخت و دشوارشان. آنان‌اند که اولین خطا را مرتکب می‌شوند و حال باید در انتظار بخشش قانون یا طبقات بالادست جامعه باشند. این افرادِ دوروی منفعت‌طلب برای رسیدن به آنچه می‌خواهند، دست به هر کاری می‌زنند و اینک به مجازات عمل خود به مناطق حاشیه‌نشین شهر تبعید شده‌اند؛ چراکه باید به‌عنوان لکه‌های ننگ بی‌ارزش به عقب رانده‌شده تا جامعه‌ای منحصر و جداافتاده از جامعه اصلی مصرف‌گرا را تشکیل دهند.سینمای این روزها با اصرار بر نمایش تصاویر آشفته از آدم‌هایی مفلوک و خاکسترنشین که در ذات خود مصیبت و بدبختی را تکثیر کرده و جنایت می‌آفرینند، مخاطب را در برابر تماشای این دست از فیلم‌ها به این باور نزدیک می‌کند که این جماعت نه‌تنها ارزش و هویتی ندارند، بلکه جانیانی بالفطره و بمب‌های اجتماعی خطرناک و متحرک‌اند. این فیلم‌ها نگاهی سرزنشگر به فقرا دارد و انگشت اتهام را به‌سمت آن‌هایی نشانه می‌رود که باعث‌وبانی زندگانی سختشان، فرهنگ غلط و کم‌سوادی و نفهمی است.اما اینکه چقدر این تصاویر ارائه‌شده هم‌سو با واقعیت این جامعه ستم‌دیده بوده یا صرفا در خدمت تبلیغ نگاه جامعه سرمایه‌دارانی است که برای ترویج عقایدشان سال‌ها روی تأثیرگذارترین رسانه‌ها همچون سینما سرمایه‌گذاری کرده و اکنون در حال برداشت این گنج گران‌قیمت‌اند، سؤال بزرگی است که هنوز پاسخش برای عده زیادی از مردم مشخص نبوده و نیست.شاید چالش جدی این نوع از سینما در سال‌های اخیر را بتوان به نبود شناخت یا بی‌خبری سازندگان و کارگردانان از سبک زندگی واقعی مردم جنوب شهر و حقایقی مرتبط دانست که در دل لایه‌های پنهان قصه‌هایشان وجود دارد؛ چراکه با مشاهده زندگی واقعی این افراد درمی‌یابند این قشر فراموش‌شده دارای سبک زندگی منطبق بر طبیعت و جغرافیا و فرهنگ است. او هویت مستقل خود را داراست و انسانی است با همه ویژگی‌های طبیعی که درگیر ظلم و نامهربانی جامعه طبقاتی خود شده است.اگرچه نمی‌توان منکر معضلات و مشکلات این افراد از جامعه شد، با ذهن فانتزی مافیاساز نیز نمی‌توان از جماعتی گرفتار موجوداتی جانی غیرانسانی ساخت و تعاریفی از آنان به جامعه القا کرد که ضمن فاصله جدی با حقیقت، ظالمانه و به‌دور از انصاف باشد. در حال حاضر نیز پس از نمایش فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده» و «ابد و یک روز» و با فروش خوب این دوفیلم و توجه جشنواره‌های خارجی و داخلی به این فیلم‌ها، روزبه‌روز به تعداد علاقه‌مندان این ژانر افزوده می‌شود؛ اما اشباع‌شدن گیشه ازاین‌دست فیلم‌ها، غیرواقعی و کلیشه‌ای‌شدن شخصیت‌ها، گرفتاری در تله عمیق تکرار و تقلید و در نتیجه همه این‌ها دل‌زدگی مخاطب، زنگ خطرهایی است که این فیلم‌سازان جوان را تهدید می‌کند. به‌عبارتی سینمای اجتماعی امروز جزئی‌نگری‌های بسیاری دارد که به گواه تاریخ، تخطی از آن ممکن است به قیمت نابودی کارنامه فیلم‌ساز تبدیل شود؛ اتفاقی که خیلی دور از ذهن نبوده و با افزایش تعداد این آثار، آرام‌آرام در حال رخ‌دادن است.