با دیدن این عنوان با خودت میگویی یا داستان درباره دختر یا زنی به نام مرضیه است یا مرضیه نامی، راوی قصه این کتاب شده است؛ یعنی زاویهدید یا به تعبیری راوی داستان، یا اولشخص است یا سومشخص.بازش میکنم و شروع میکنم به خواندن. حدسم درست بود؛ قصه درباره زنی است به نام مرضیه با زاویهدید من راوی. در حقیقت در این اثر خانم مرضیه میررضایی در پنج فصل داستان زندگی خودش را از زمان کودکی تا حدود شصتسالگی روایت کرده است. راوی تمام ابعاد زندگیاش را برای خواننده توصیف کرده است. از بعد فردی؛ یعنی زمانی که در خانه پدری در محلهای معروف به گروهبان محله در گرگان بوده، تا بعد اجتماعی، که بهعنوان مدیر و معلم در مدارس و شهرهای مختلف گرگان و مشهد فعالیت داشته و حتی در بعد سیاسی؛ چه آنجا که در حوادث روزهای انقلاب اسلامی سهیم بوده و با وجود داشتن فرزندان خردسال در اکثر راهپیماییها و اعتراضات خیابابی سالهای 57 شرکت کرده و چه در جایی که با وجود مشغله کاری فراوان بهعنوان نیرویی فعال و متفکر در مساجد و محافل مذهبی برای رزمندگان جبهه کمکهای اولیه فراهم میکرده است.
ماجرایی جدید در فصل آخر
میخوانم و از روایتگری مرضیه میررضایی که اینقدر دقیق و با جزئیات لحظهلحظه دخترانگی و زنانگی و مادرانگیاش را توصیف کرده لذت میبرم. بیان و زبان راوی آنقدر شیرین و جذاب است که خواننده ساعتها مشغول خواندن کتاب میشود، بیآنکه متوجه گذر زمان شده باشد. اما از صفحه 183 به بعد، یعنی فصل پنجم که آخرین فصل اثر است، انگار ماجرایی جدید شروع میشود و ناگهان زاویهدید داستان تغییر میکند. نه اینکه راوی عوض شده باشد؛ نه. بار روایتگری داستان همچنان برعهده مرضیه میررضایی است؛ اما او اینبار بهعنوان سومشخص مسئولیت روایت داستان را پذیرفته است.این دفعه مرضیه روایتگر زندگی شهیدی است بهنام محمود تقیپور؛ شهیدی که اگرچه در کودکی بسیار بازیگوش و پرحرف بود و گاه مادر از شیطنتهای او به ستوه میآمده، در بزرگسالی بسیار آرام و کمحرف بود. شهیدی بسیار خوشاخلاق و مقید به آداب و احکام اسلامی و به تأکید مادر نجیب و باحیا که در 35سالگی با وجود داشتن دو فرزند، پنهانی و بهقصد دفاع از حرم بانوی کربلا بار سفر سوریه میبندد و از راه دور از مادر سفرکرده به کربلا التماس دعای شهادت دارد و مادر بیآنکه حاجت فرزند بداند، در حق او دعا میکند و پسر در روز هجده آبان سال 1396، در روز اربعین حسینی به شهادت میرسد؛ شهیدی که مرضیه میررضایی، یعنی راوی داستان، مادر اوست. مادری صبور، باتدبیر و فعال که نویسنده در چهارفصل او را بهعنوان الگوی زن مسلمان ایرانی و در فصل پایانی بهعنوان مادر شهید معرفی کرده است.درواقع داستان با رویکرد الگوی سومین زن بهسمت مادر شهید شدن پیش رفته است. الگوی زنی که به تعبیر مقام معظم رهبری نه شرقی، نه غربی، بلکه الگوی زن مسلمان است. زنی که در حین انجام وظایف همسری و مادری بهنحو احسن، حضوری فعال و تأثیرگذار در عرصههای مختلف اجتماعی دارد و مرضیه میررضایی نمونه موفق سومین زن در جامعه ایرانی است.
داستانی تکنیکال در اثری زنانه
آنچه درباره این اثر از دیدگاه داستانی و ادبی میتوان گفت، این است که ما در این کتاب با داستانی تکنیکال روبهرو هستیم؛ یعنی داستانی که با تصویر پیش میرود؛ تصاویری واضح و قابللمس از معماری خانهها و باغهای سرسبز شهر گرگان، از حال و هوای کوچه و خیابان تهران در حوادث انقلاب سال 57، از حضور پرجنبوجوش اقشار مختلف مردم در مساجد و تکیهها در زمان جنگ تحمیلی، از موقعیت و وضعیت ساختمان دانشگاه الزهرا در سالهای اولیه تأسیس و… . در حقیقت اینگونه میتوان گفت که در داستان شاهد برشهای زمانی زیاد و متنوع هستیم؛ برشهایی که داستان را از یکنواختبودن خارج کرده و سبب ایجاد فرازها و فرودهای خاصی در داستان میشود.نویسنده 15 صفحه پایانی اثرش را به چند تصویر اختصاص داده است؛ تصاویری از دوران کودکی تا بزرگسالی و سفرش به کربلا و کودکی و عروسی و اعزام شدن شهید تقیپور در کسوت روحانیت به میدانهای جهاد و در نهایت عکس وصیتنامه و مزار شهید تقیپور که پایانبخش کتاب است.ناگفته نماند که تمام این روایتگریها را زهرا عاشوری با جانودل شنیده و لطیفه نجابتی با قلم پخته و روان خود ماهرانه به ثبت رسانده و نشر راهیار ماحصل این دو تلاش ارزشمند را در قالب تاریخ شفاهی روانه باز چاپ کرده است.پیشنهاد نگارش اثر از طرف دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی با هدف ماندگارکردن زندگینامه مدافعان حرم صورت گرفته است. باشد که سبک زندگی شهدا و مادران شهدا راهنمای دقایق زیستن ما باشد.