هر شهری یک طوری دارد و طور اصفهان عارفانه است! حالوهوای کوچهها و خیابانها، بناها و خیلی از افراد حال و گذشته و علما و فضلا و ادبای بسیار زیاد این شهر، همه رنگوبوی عشق و عرفان دارد. بهخصوص هرچه بیشتر به کنه محلههای قدیمی و اصیل شهر برویم، این حال بیشتر نمود دارد. حتی نماد اصفهان هم عرفانی است. حالا این نماد اصفهان اصلا چی هست؟ / کمان
برای دیدن نماد اصفهان باید به میدان نقشجهان برویم. همه جذابیتهای اصفهان یکطرف، میدان نقشجهانش طرف دیگر! این حجم از حال خوب و آرامش در کنار پویایی جمعیت و بازار، فضای فوقالعادهای برای آدم میسازد. شاید فکر کنید این نماد جالب، روی یکی از بناهای معروف نقشجهان، یعنی عالیقاپو یا مساجد امام و شیخ لطفالله باشد. اما اینطور نیست! نماد روی بنایی است که کمتر به آن توجه میشود! اگر به سمت شمال میدان بروید و از دروازه چوگان شمالی هم رد شوید و به روبهروی خود نگاه کنید، سردر بازار قیصریه در قاب چشمان شما قرار میگیرد. نقاشیهای کمرنگشده و باقی تزیینات را رها کنید و بالای سردر را ببینید.
در نگاه اول کاشیکاری با پسزمینه سرمهای و طرحهای اسلیمی دیده میشود. اگر کمی بیشتر دقت کنید، دو نقش عین هم را در دو طرف سردر میبینید. خودش است! پیدایش کردید.
نماد برج قوس که با تغییرات کوچکی اینجا نقش بسته و عنوان نماد شهر اصفهان را هم به خود گرفته است. بالاتنه انسانی بهعنوان سر، بدن شیر و دمی اژدهامانند که بالاتنه انسانی کمانی را بهسمت اژدهای دم نشانه رفته است. اگر نزند، اژدها حمله میکند و اگر بزند، خودش هم از بین میرود… پس این نشانهرفتن، فقط برای ترساندن است! این تعلیق و مراقبه، عجیب حالی است! به همین دلیل است که میگویم حتی نماد اصفهان هم عرفانی است. عرفان بدون مراقبه معنایی ندارد و انسان مانند همین نماد مدام باید نفسش را نشانه بگیرد که دست از پا خطا نکند!
این نمادِ ماهِ قوس یا آذر است و این تعلیق را برخی تعلیق شهر اصفهان بین خشکسالی و آبادانی همیشگیاش بیان کردهاند و آذرماه بارش نجاتبخش شهر بوده است. همچنین ساخت باروی اصفهان را هم در ابتدای آذر یا همان قوس نوشتهاند.
حضور خودم هم در اصفهان با تعلیقی همراه بود. اصفهان شهر پدری من است. پدرم متولد و بزرگشده اصفهان است و مادرم متولد منطقهای حوالی رشت که بهطور جالبی چند نسل قبلشان از اصفهان به آنجا کوچ کردهاند.
زندگی پدر و مادرم در تهران شکل گرفت و من نیز همانجا متولد و بزرگ شدم. تا اینکه دست تقدیر برای دوران دانشجویی من را برای حدود سه سال به اصفهان کشاند. شهری که برای گردش و دیدن اقوام زیاد به آن آمده بودم. اما حالا زندگیکردن در آن برایم سخت بود. روزی که به اصفهان آمدم، انگار همین تعلیق شهر من را گرفته بود، منگ بودم. اما معجزه اصفهان کاری کرد که بعد از سه سال وقتی روز ترک شهر رسید، از روز آمدنم سختتر شده بود… به لطف خدا اصفهان خلوتی برایم ساخت که بتوانم اژدهای نشانه را بشناسم و کمانم را بکشم و بالا نگه دارم؛ البته گاهی هم اژدها غالب میشود… .
ادامه دارد…