به گزارش اصفهان زیبا؛ شروع آشنایی من با حاج علی زاهدی سال 61 و در لشکر امام حسین(ع) بود. حاج علی از همان روزهای اول توجه من را به خودش جلب کرد و به بهانه محبتی که به من نثار کرد، عجیب در دل و قلب من جای گرفت و اشتباه نیست اگر بگویم که پایه رفاقتمان از همان روزها شکل گرفت و تا زمان شهادتش ادامهدار شد. من از حاج علی زاهدی درسهای زیادی آموختم؛ درس اخلاق، درس اخلاص، درس ایمان، درس شجاعت، درس پیروی از ولایت فقیه. او انسان بسیار بااخلاقی بود. هر کسی که با او حتی یک سلاموعلیک میکرد، انگار سالها برایش آشنا بود. انگار این رفاقت از سالها قبل شکل گرفته بود. یکی از رمزهای پیروزی او هم در کار اجرایی، هم درکار عملیاتی و هم در فرماندهی وکار جهادی، اخلاص او بود و پاداش همان اخلاص شد شهادت. حاج علی همان روزهای اول جنگ و در عملیاتهای مختلف و حوادث زیادی که از سرش گذشته بود، باید شهید میشد؛ اما چون خداوند متعال او را دوست داشت، نگهش داشت برای امروز ما که از او درس بگیریم. نگهش داشت برای جامعه الان. نگهش داشت برای بسیجیها، برای پاسدارها که از او درس بگیرند. ویژگی دیگرش ولایتمداری بود. سردار کریم نصر نقل میکرد که حاج علی زاهدی چند روز مانده به شهادتش گفته بود: «آقاکریم، من اگر بخواهم لیوانی را از یک جا بردارم و جابهجا کنم، اگر رهبری و ولایت راضی نباشند، این کار را انجام نمیدهم.» علی ذوب در ولایت بود. توی جبهه هم همینطور بود. هرکاری که میخواست انجام بدهد، میگفت رضایت ولی فقیه هست یا نه. میگفت اگر رضایت رهبر باشد، مطمئنا امام زمان هم راضی است و همین رمز موفقیتش بود. ایمانش هم قوی بود. اهل نماز شب بود. خاطرم نیست یک بار ایشان را بدون وضو دیده باشم. هر روز مقید به خواندن زیارت عاشورا بود؛ زیارت عاشورایی که با هم حفظش کرده بودیم. همیشه به من میگفت، حاج اصغر از آن زیارت عاشوراهای سهدقیقهایات برای من بخوان؛ چون من تند میخواندم و زیارت عاشوراهای من معروف شده بود به زیارت عاشوراهای سهدقیقهای.
چند روز مانده به شهادتش به من زنگ زد و گفت: «حاج اصغر، خیلی دلم برایت تنگ شده. این مدت خیلی دنبال فرصتی بودم که ارتباطی با تو داشته باشم. الان تازه فرصت کردم تلفنی بزنم و جویای احوالت بشوم.» بعد هم طلب حلالیت کرد. پرسیدم: «چرا؟ میخواهی چیکار کنی؟ مگر به هم قول ندادیم با هم شهید بشویم؟» گفت: «چرا؛ اتفاقا یادت هست قول دادیم به هم که کنار دجله هردو با هم شهید بشویم؟ اما حاجی، من دیگر میخواهم بروم کنار دریای مدیترانه شهید بشوم.» من و حاج علی چنان ارتباطی با هم گرفته بودیم که هر شب و هر روز در نمازها و دعاهایمان یاد هم بودیم واین فراموششدنی نبود. همیشه میگفت، حاج اصغر، من چهل شب است که در نماز شبهایم دعایت میکنم. گفتم من هم همین طور و حاج علی بعد از آن تلفن رفت که رفت و ما ماندیم و دنیایی که خیلی برایمان سیاه و بیارزش شده است.