به گزارش اصفهان زیبا؛ اغتشاشهای ۱۴۰۱ همانطور که ناگهانی و غیرمترقبه رخ داد، بهسرعت و بهیکباره محو شد. اگرچه این روزها دیگر کسی به این جنبش فکر نمیکند، مطالعه درباره آن عبرتآموز است. این جنبش رکیکترین جنبش و شورشی بود که در تاریخ ایران ظاهر شد. فحشهایی که در قالب شعار فریاد زده میشد، برای مردمی که خود را بافرهنگ میدانستند، شوکهکننده بود.
البته برخلاف تصور رسانههای ضدانقلاب، همه بیحجابها و شُلحجابها برانداز نیستند؛ اما آگاهینداشتن نسل جدیدِ دختران ایرانی از پشتوانه هویتی تاریخی زن ایرانی بر آتش جنبش ز.ز.آ دمید. در مطلب جداگانهای درباره خصوصیات بانوی ایرانی حتی قبل از پیدایش اسلام، سخن گفتهایم که به آن مراجعه شود: ( اینجا )
از آزادیهای یواشکی تا کشف حجاب علنی
البته جنبش ز.ز.آ تلخیهای خود را نیز داشت. جنگ شناختی دشمن و پاسکاریها و عقبنشینی سران قوا از اجرای قانون و کمرنگشدن جریان امربهمعروف و نهی از منکر در کشور، موجب شد اگر در گذشته کمپین آزادیهای یواشکی را شاهد بودیم، متأسفانه امروز کشف حجابهای علنی در خیابانها را شاهد باشیم.
بههرحال در ادامه قصد داریم به مقایسه اهداف جنبش ز.ز.آ با مبارزههای زنان اصفهان در انقلاب اسلامی ایران بپردازیم.
کاسبان خون!
معصومه علینژاد با نام مستعار «مسیح علینژاد» یکی از سران جنبش فواحش در سالهای اخیر بود؛ البته تاریخمصرف او برای خود ضدانقلاب هم بهسر آمده است؛ چراکه سند اتهامهای مالی او ازجمله قراردادهای سنگین مالیاش با سازمان سیا و وزارت خارجه آمریکا برای راهاندازی پروژههای ضدایرانی، چنان سروصدا بهپا کرد که از طرف سایر رقبای سلطنتطلب و اپوزیسیون به «مصی پولینژاد» و کاسب خون لقب داده شد (۱۷هزار توییت و ریتوییت با هشتگ انگلیسی). درمجموع ثروت او را از روی قراردادها و خانه او در محله بروکلین، حدود پنجمیلیون دلار تخمین زدهاند.
چند میگیری مزدور باشی؟
«تحریم» واژه نامآشنا برای ایرانیان است که هرازگاهی اخبار جدیدی از آن در رسانهها شنیده میشود. آمریکاییها به هر بهانهای سعی میکنند ایران را تحریم کنند و گاهی کفگیر آنقدر به تهدیگ میخورد که افرادی را که تحریم بودهاند، دوباره تحریم میکنند! اما خیانت عدهای از ایرانیان برای تحریمهای بیشتر قابلتأمل است؛ کسانی که از ایرانیبودن تنها تولد در جغرافیای آن را دارند و امروزه مزدور لقب گرفتهاند. مسیح علینژاد، شیرین عبادی، مریم رجوی، شاپرک شجریزاده، نازنین بنیادی و… از مدافعان دروغین حقوق زنان بودهاند که در کنگرههای کشورهای معاند درخواست تحریم و بازهم تحریمهای ظالمانه بیشتر علیه مردم ایران و حتی حمله نظامی را داشتهاند.
خواستههای جنبش ز.ز.آ چیست؟
خواستههای آنها بهوضوح حتی مسئله حجاب نیست؛ بلکه عکسهای یادگاری آنها با دشمنان قسمخورده ایران مانند اهالی کاخ سفید، نشان از تقابل آنها با کلیت ملت خود است. خواسته آنها درنهایت گرفتن پناهندگی سیاسی و مادیترین نیازهای دنیوی و تقلیل سیاست به مسائل جنسی و برهنگی است.
عصبانیت دشمن از حجاب
رهبر معظم انقلاب اسلامی میگوید: «هر وقت دشمن عصبانی شد، بدانید راه شما درست است.»
آن روی سکه اما حمایت بانوان اصیل ایرانی از حجاب را شاهد هستیم؛ بهطوریکه میتوان انقلاب اسلامی ایران را «انقلاب حجاب» نامید. یکی از زمینههای اصلی شورش بر ضد پهلوی در همین امر نهفته بود و حجاب بهعنوان یک نماد اساسی برای مخالفان شاه در عرصه خیابانها مطرح شد. مقاله «خیزشهای قهرآمیز مردم اصفهان علیه رژیم شاه» را بخوانید ( اینجا )
بخش دوم
حال به ذکر چند نمونه از مبارزههای زنان اصفهانی در مبارزههای انقلاب اسلامی حوالی سال 57 میپردازیم.
1- استفتاء از امام خمینی: حضور در تظاهرات با حفظ حجاب
استاد احمد زمانی نقل میکند: آن موقع، تصور بعضی روحانیون این بود که یک خانم نباید در تظاهرات شرکت کند؛ چون ممکن است به او حمله شود یا حجاب او بر اثر حمله و فرار از روی سرش کنار برود یا ممکن است همسر بعضی از آنها از این کارشان راضی نباشند. بحثهای زیادی در این زمینه بود؛ اما دلایل محکمی برای حضور زنان در تظاهرات وجود داشت:
اول اینکه، آنها نیمی از جمعیت بودند و دوم اینکه، وقتی خانمها در تظاهرات شرکت میکردند، به رگ غیرت بعضی از آقایان هم که محتاط بودند، برمیخورد؛ یعنی حضور خانمها بعضی مواقع مشوقی بود برای حضور پررنگتر آقایان. معمولا در تظاهرات تعدادی از آقایان پیشاپیش خانمها حرکت میکردند و تعدادی هم پشت سر خانمها که اگر حملهای صورت گرفت، بتوانند از خانمها دفاع کنند… .
اختلاف آنقدر شدید شد که تصمیم گرفتند دراینباره از حضرت امام(ره) استفتاء کنند. از ایشان تلفنی پرسیدند که دراینباره چه کار کنیم؟ امام تأکید کردند که خانمها با حفظ حجاب در تظاهرات شرکت کنند.
حضور زنان محجبه و انقلابی اصفهان در تظاهرات
مقایسه عکس فوق با جلسه دولتساخته سازمان زنان اصفهان در تاریخ 4 آذر 1356
نمازجماعت دانشجویان اصفهان با چادر مشکی و چادر رنگی در زمین چمن مقابل مسجد دانشگاه اصفهان. 10 آبان 1357
2- چاپ اعلامیه در منزل
خانم مهوش شهیدی میگوید:
«زمانی که همسرم در زندان بود، همچنان فعالیت سیاسی داشتم. در خانه اعلامیه چاپ میکردیم. دوستان میآمدند، میگرفتند و پخش میکردند. آدم که شوهرش در زندان است، بیکار نمینشیند؛ بعد هم پسرم به دنیا آمد. او را هفتهای سه روز ملاقات پدرش میبردم. زندان دستگرد بود؛ بعد هم جریانی اتفاق افتاد که مقدمه تحصن در خانه آقای خادمی بود.»
3- اولینتحصن و حمایت از زندانیان سیاسی
گستردهترین تحصن زنان در منزل آیات عظام، تحصن حدود ۴۰ نفر از زنان اصفهانی در ۱۰تیر۱۳۵۷ در منزل آیتالله خادمی، رئیس حوزه علمیه اصفهان بود. آنها خانواده زندانیان سیاسی بودند که درخواست تفکیک زندانیان سیاسی از زندانیان معمولی و همچنین برخی امکانات مانند کتاب و روزنامه در داخل زندان را داشتند. با رسیدن خبر آن به سایر شهرها، مردم برای حمایت از آنها وارد عمل شدند و آیتالله صدوقی در حمایت از آنان اعلامیهای منتشر کرد. پس از ۱۵ روز تحصن، ساواک بخشی از خواسته آنان را پذیرفت و درنهایت به درخواست آیتالله خادمی تحصن زنان پایان یافت.
خانم مهوش شهیدی اینگونه ماجرا را تعریف میکند: «یک روز که روز ملاقات بود، رفتیم زندان. دیدیم جو زندان ناآرام است و بچهها هم ملاقات نمیآمدند. منتظر شدیم که چرا نمیآیند. دستهایشان بخیه خورده بود. مادرها هم که بچههایشان را با این وضع دیدند، شروع کردند “یا حسین… یا حسین” گفتن و گریهکردن و سینهزدن. به شوهرم گفتم: چه شده؟ گفت: دیروز مدیر داخلی زندان “سروان یزدانی” اشیای برندهای به زندانیان چاقوکش و قاچاقچی داد و آنها به ما حمله کردند… ما دیگر ملاقات نمیآییم و شما هم بروید رسیدگی کنید… .»
عکسی نایاب از تحصن مادران زندانیان سیاسی در منزل آیتالله خادمی
4- مواظب باش دست ساواک نیفتی
خانم زهره فرحناکیان میگوید: «یکیدو نفر از بستگانمان زندان بودند و مادرم از اوضاع زندان باخبر بود و میدانست که ساواک در برخوردش با خانمها مسائلی را رعایت نمیکند. من زندان نرفتم؛ اما باتومها و چماقهای کلانتری خیلی آمد سراغ من. روزی بچهها وعده گذاشتند که برویم طرف مجسمه شاه در سبزهمیدان و مجسمه را پایین بکشیم. وقتی در کوچه دبیرستان شعار میدادیم و راهپیمایی میکردیم، همینطور که میرفتیم، ساواک آمد و شروع کرد به باتومزدن. بهقدری به کمر من باتوم زدند که نمیتوانستم راه بروم. ظهر که رفتم منزل، مادرم گفتند: “به نظرم امروز کتک محکمی خوردی.” با این حال رفتیم تا میدان قیام و مجسمه را مردم پایین کشیدند.»
چادر مشکی، چادر رنگی
فرحناکیان ادامه میدهد: «آنهایی که با خانواده ما آشنا هستند، میدانند که خانواده ما از همان قبل از انقلاب حجاب داشتند و ما با چادر مشکی تردد میکردیم؛ ولی زمانیکه اوج انقلاب بود، من یک چادر رنگی توی کیفم داشتم که اگر یک موقع دنبال مردم گذاشتند و من هم در تظاهرات بودم، فوری بپرم در یک کوچه و چادرم را عوض و چادر رنگی سر کنم تا متوجه نشوند من خودم هستم.»
شکنجه و کشیدن موی سر زنان توسط بازجو-عکس از موزه عبرت
5 – به پدر و مادرهایمان جرئت میدادیم
خانم اعظم بانکی میگوید: «ما خانمها آن موقع صرفا در راهپیماییها شرکت میکردیم؛ ولی اطلاعات حمله به مراکز فساد مانند سینماها و مشروبفروش
6- عشق فلسطین و آموزش چریکی
خانم زهرا هراتیان میگوید: «سال ۵۳ تازه ازدواج کرده بودم. از اولین مسائلی که با شوهرم آقای مهندس شریفخانی درباره آن صحبت میکردم، موضوع فلسطین بود و نجات آن از دست صهیونیسم… .
سال ۵۵ بود که با آقای بهشتی مشورت کردیم و گفتیم که شنیدهایم تعدادی از بچهها دارند در سوریه و لبنان فعالیت میکنند. ما نظر آقای بهشتی را درباره پیوستن به فعالیتهای مبارزاتی فلسطین جویا شدیم. آقای بهشتی گفت: “بروید ببینید چه کار میکنند؟” من با همسرم پاسپورت عادی گرفتیم و به ترکیه رفتیم؛ سپس بهطرف سوریه راه افتادیم. در راه سوریه برادری با ما آشنا شد و فهمید که ما دنبال گمگشتهای هستیم.
او گفت: “باید با کسانی آشنا شوید.” راستش ما خیلی میترسیدیم که مبادا با کسانی آشنا شویم که از تیپ کمونیستها باشند؛ ولی روزی در زینبیه ما را با فردی به نام “ابومحمد” آشنا کرد که بعدها فهمیدیم محمد منتظری است؛ او هم ما را با شخصی به نام “ابوعلی” آشنا کرد که بعدها فهمیدیم همان علیآقا جنتی است. ما بعد از آن با چند نفر که یکی از آنها (شهید) محمد بروجردی بود، دوره چریکی و نظامی دیدیم. در آن زمان من اولین خانمی بودم که از ایران رفته و آن دورهها را میدیدم» (کتاب اصفهان در انقلاب، جلد سوم، صفحات 150تا152).
7- آزادی زنان آن وقت مفهومی نداشت
دکتر فضلالله صلواتی میگوید: «محمدرضاشاه در 1342 دوست داشت انجمنهای ایالتی و ولایتی را که در قانون اساسی بود، راهاندازی کند. بعضی از شروطی را که در قانون اساسی بود، مثل مردبودن یا قسم به کتاب قرآن یا این چیزها را از آن حذف کرد؛ یکی هم مسئله آزادی زنان مطرح شد. واقعا آزادی زنان آن وقت مفهومی نداشت، زنها که در تمام مسائل آن وقت آزاد بودند، حجاب که آزاد بود؛ حتی برای مدیرکل و وزیر و وکیلشدن هم آزاد بودند، این مشکوک بود که آزادی زن یعنی چه؟ آیا آزادی زنها یعنی اینکه بیبندوباری را توسعه دهند؟!»
8- صنف بانوان در تظاهرات
گفتار زیر از خانم هراتیان نشان میدهد که بانوان اصفهان در تظاهرات شب یا روز، همهجا حضور داشتند و در شرایط خطرناک گاه در صف مقدم قرار میگرفتند. «وقتی جلسه سخنرانی در مسجد مصلا را خبر دادند و از خیابان چهارباغ خواجو میخواستیم حرکت کنیم، تعدادی آقایان میگفتند: امروز خیلی خطرناک است، خانمها نیایند؛ ولی خانمها حرکت کردند. در مقابل در مسجد، ارتش مستقر شده بود و تعدادی خودرو و تانک و نیروهای زیادی از ارتشیها و پلیس مستقر شده و جلوی در مسجد را گرفته بودند. یکی از روحانیون که جمعیت را رهبری میکرد، به خانمها گفت: “شما بیایید جلوی جمعیت.” به همین منوال خانمها را اینقدر جلو بردند تا ارتشیها مجبور شدند بروند عقب و جلوی در مسجد باز شد و مردان داخل مسجد شدند و ما با شعار “اللهاکبر” جلو میرفتیم و آنها عقبنشینی میکردند؛ بعد خانمها هم برگشتند و وارد مسجد شدند.
شب وقتی شعار میدادیم و جلوی کوچه جمع شده بودیم، آخرهای شب بود. آقایان گفتند برگردید به خانه. همینکه همه برمیگشتیم و چند نفر جوان مانده بودند و شعار میدادند، تیراندازی شروع شد. هرکس فکر میکرد تیر از نزدیک گوشش رد میشود. همه سراسیمه شدند. سر کوچه، شهید میرلوحی تیر خورد و همانجا شهید شد.»
9- زنان سخنران در شهرها و روستاها
فاطمه محمدزاده دراینباره میگوید: «ازجمله افرادی که در اصفهان شاخص بود، یکی حاجآقا حسین رضایی (مسئول اسبق حج و زیارت) بود که ما با جمعی از خانمها در منزل ایشان جمع میشدیم و با راهنمایی و برنامهریزیهای ایشان برای تبلیغ به دهات اطراف اصفهان میرفتیم. سال ۵۶ آقای رضایی درسهای عقیدتی را خودشان دستهبندی و مرتب میکردند و برای ما کلاس میگذاشتند؛ بعد هم افراد را برای تبلیغ توزیع میکردند. در محلهای مختلف خود من در دستگرد میرفتم که آنجا با آشنایی قبلی، محلهایی را در منزل بعضی افراد در نظر گرفته بودند و مردم جمع میشدند، ما برای اداره جلسات و سخنرانی میرفتیم» (کتاب اصفهان در انقلاب، جلد سوم، صفحات 266تا268).
10- مرا بکشید ولی چادرم را برندارید…
«سازمان مهدویون» با انشعاب از سازمان مجاهدین خلق، با حفظ ایدئولوژی اصیل اسلامی، در اصفهان تأسیس شد و اعضای آن از 1354 در میان چهار شهر اصفهان، تهران، مشهد و تبریز به مبارزه چریکی مخفیانه رو آوردند. شاخههای گروه تقریبا همگی به دست ساواک دستگیر یا شهید شدند. درباره این گروه کمتر سخن گفته شده است؛ اما در اینجا به چند نقل از گروه میپردازیم. شهیده طیبه واعظی پس از یک زندگی مخفی در تبریز، در نهایت در 30 فرودین 1356 پس از دستگیری شوهرش (ابراهیم جعفریان)، دستگیر شد و خواهرشوهرش (فاطمه جعفریان) که او هم مبارز بود، به همراه برادرش مرتضی واعظی در این روز به شهادت رسیدند.
وقتی ساواک طیبه واعظی را دستگیر کرد و به دستهایش دستبند زد، گفته بود: «مرا بکشید؛ ولی چادرم را برندارید.» طیبه واعظی، ابراهیم جعفریان و پسرشان محمدمهدی را پس از چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل کردند و پس از یک ماه شکنجه ابراهیم و طیبه در سوم خرداد 56 به شهادت رسیدند. ساواک محمدمهدی جعفریان، فرزند خردسال را به پرورشگاهی سپرده بود که پس از پیروزی انقلاب با پیگیریهای فراوان به آغوش خانواده بازگشت. پیکر این شهدا در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد. در گلستان شهدای دهنو برای آنها یادبودی قرار دادهاند.
11- گروه پتویی
رضا مجلسی که به همراه همسرش و سایر اعضای شاخه مهدویون در تهران دستگیر شده بود، میگوید:
«در زمانی که همسرم صدیقه امیرشاهکرمی و [شهید] زهرا زندیزاده از سلول انفرادی به اتاق بازجویی برده میشدند، با توجه به اینکه چادر و مقنعه را از آنها گرفته بودند، هنگام بازجویی در مقابل عوامل ساواک از پتو بهعنوان پوشش و چادر استفاده میکردند؛ به همین سبب آنها میان زندانیان و بازجوها به «گروه پتویی» شهرت یافته بودند.»
12- صبر مادرانه در راه مبارزه
زندهیاد سکینه واعظی از مادران بزرگ و فداکار دیار اصفهان بود که شش تن از نزدیکانش به فیض عظیم شهادت نائل آمده بودند. شهیدان ابراهیم، حسن، محمد و فاطمه فرزندان این مادر قهرمان و مرتضی و طیبه واعظی داماد و عروس او (بچههای خواهرش) بودند.
سکینه واعظی، در دوران تاریک ستمشاهی، پسر، دختر، داماد و عروس خود را تقدیم انقلاب کرد و در دوران دفاعمقدس نیز دو پسرش را برای نجات میهن به جبهههای نبرد حق علیه باطل فرستاد.