به گزارش اصفهان زیبا؛ ما در سینمای ایران تا چهاندازه به سراغ داستانهای واقعی رفتهایم؟ قبل از پاسخ به این پرسش بهتر است بپرسیم که اساسا یک سینماگر چه موقع یک اثر سینمایی را میسازد؟ هر هنرمند وقتی بخواهد با جامعه خودش ارتباط برقرار کند تا بتواند با آنها چیزی را به اشتراک و تأثیری روی آنها بگذارد، به سراغ ساخت اثر هنری و ازجمله فیلم میرود. این دلیل را از دقت در خود واژه اثر میتوانیم متوجه شویم و اثبات آن نیازی به بحثهای پیچیده فلسفی ندارد.
اثر هنری از تأثیر مشتق شده و هر اثر هنری بهدنبال آن است که روی مخاطبش تأثیر بگذارد. شاید از این جمله این مطلب برداشت شود که یعنی منظور آن است که برویم مفاهیم اخلاقی خود در قالب آثار هنری ریخته و به خورد مخاطب بدهیم.
حتما اینگونه نیست و اگر به سینما و هر هنر دیگری چنین نگاهی داشته باشیم نمیتوانیم به حقیقت آن پی ببریم و وقتی تعریف درستی از چیزی نداشته باشیم، قطعا نمیتوانیم استفاده صحیحی از آن برده و به نتایج مدنظرمان برسیم. چیزی که در محافل فرهنگی و هنری ما شنیده میشود، این است که ما مفاهیم والای فرهنگی، اخلاقی و ارزشی زیادی داریم و نیاز داریم هنرمندانی بیایند این مفاهیم را در قالبهای هنری بریزند تا این مفاهیم در بین مردم ترویج و احیا شود؛ اما این نگاه ابزاری به هنر هیچ اثر فاخری را تولید نکرده است و نمیتواند هم بکند و آثار تولیدی با این نوع نگاه فاقد معنا و ارزش هنری خواهد شد و تأثیری هم روی مخاطب نخواهد داشت.
از طرفی، اگر هم سینما را فاقد هرگونه رسالت تأثیرگذاری و اصلاح اجتماعی بدانیم و صرفا آن را وسیلهای برای سرگرمی و بیان حسی هنرمند بدانیم، سینما به افیونی تبدیل میشود که صرفا در پی آن است که وقت مخاطب خود را بگیرد و او را اندک زمانی از خودآگاهی خارج سازد و بعد از آنکه فیلم تمام شد، مخاطب هیچ سیر و تجربه جدیدی کسب نکرده، باز به همان روزمرگی سابق خود بازگردد.
درمعنای واقعی کلمه به چنین فیلمهایی اثر هم نمیتوانیم بگوییم. اگر نگاه ما به سینما آنگونه باشد که میتواند یکی از بهترین و تأثیرگذارترین رسانهها برای تأثیرگذاری و بیداری مردم و اصلاح جامعه باشد و از طرف دیگر آن را هم چیزی ندانیم که هر مفهوم و مقصودی را میتواند درون آن ریخت و عرضه کرد، آنگاه رویکردمان در حوزه تولید نیز دگرگون میشود و سینمای ما نقش و جایگاه اصلی خود را پیدا خواهد کرد و میتواند در نسبت درستی با مردم تعریف شود.
یکی از این نگاههایی که در این زمینه به ما کمک میکند، این است که اگر ما براساس تجربه زیستهمان به نتایج و کشفهایی رسیدهایم که دانستـن آنها بـرای جامعـه مهـم است و میتواند انتخابهای مردم ما را بهتر کند و درمجموع جامعه بهتری را بسازد، حتما برای ما مسئله روایت آن واقعیات بهوجود خواهد آمد و گویی نمیتوانیم آن را به دیگران نگوییم و سراسر وجود ما شوق روایت آن کشفها خواهد شد.
اینجاست که میتوانیم به جایگاه واقعیتنمایی در سینما برسیم. حال سؤال اینجاست که روایت واقعیتها بهتر میتواند این رسالت اصلاح اجتماعی را انجام دهد یا روایتهای نشئتگرفته از خلاقیت و تخیلات هنرمندان؟ البته همیشه و در هر شرایطی پاسخ این پرسش یکسان نیست؛ ولی حداقل در شرایطی که به دلایلی قوه تخیل هنری ما بسیار عقبتر از واقعیات عینی، تاریخی و حال جامعه ماست، واقعیتنمایی و پرداختن به داستانهای واقعی بسیار بهتر میتواند این رسالت را انجام دهد و اگر توجه کافی به واقعیت داشته باشیم، ناآگاهی و فاصله ما از مردم کمتر میشود و پس از مدتی میتواند قوه تخیل هنری ما را هم ارتقا دهد و هنرمند ما را به جایی برساند که تخیلش فراتر از واقعیتهای جامعه حرکت کند و مسیر آینده را ترسیم کند.
چیزی که در سینمای کنونی خود متأسفانه شاهدش نیستیم و اکثر هنرمندان ما صرفا بهدنبال قصههایی میروند که در بهترین حالت بخشی از مشکلات ما را نشان میدهد و هیچ افقگشایی از آینده ندارند که اگر همین مشکلات حل شود، آینده زندگی و جامعه ما چگونه خواهد بود؟علاوه بر مطالب عنوانشده، از حسنهای داستانهای واقعی آن است که همه عناصر ضروری و لازم روایت و داستان را در دل خود دارد و نیازی به رصد موبهمو سلسله حوادث و اتفاقات و بازبینی انطباق داشتن یا نداشتن آنها با واقعیتهای انسانی یا باورپذیری آنها مطرح نیست و همین که بهدرستی و با امانتداری واقعیت را دنبال کنیم و به تصویر بکشیم اثر ما دارای همه عناصر ضروری لازم خواهد بود.
از کارکردهای دیگر پرداخت به شخصیتها و داستانهای واقعی، این است که مخاطب پس از تماشای اثر بسیار بیشتر کنجکاو میشود تا ادامه داستان و سایر حواشی و دلایل و تبعات قصه را بررسی کند و به تحقیق و پژوهش درمورد آن سوژه دست بزند و اینجاست که مراجعه به کتاب هم برای او موضوعیت پیدا میکند. اگر ما کمتر به کتاب مراجعه میکنیم؛ چون احساس نیاز کمتری به کتاب میکنیم و اگر احساس نیاز کمتری به دانستن حقایق پیرامون خود داریم، از تأثیری که کتابهای خوب و واقعیتهای پنهان و مخفی روی زندگی و انتخابهای ما دارد غافل هستیم و آنها را اطلاعاتی میدانیم که بودن یا نبودنشان اثری در زندگی فردی و اجتماعی ما نخواهد داشت؛ لذا یکی از نتایج واقعیتنگاری در سینما هم در انتخاب سوژه هم قصهپردازی و هم مهمتر از آن تأثیری که روی مردم ما بر جای میگذارد، آن است که ارتباط جامعه را با سؤالات تاریخی، کتاب و تحقیق ایجاد، تسهیل و برقرار میسازد.