به گزارش اصفهان زیبا؛ وقتی که پایم به دنیا باز شد، لقب سومین دختر خانواده را به نامم زدند.بابا از آن کردهای بچهدوستی است که جنس بچهها خیلی برایش فرقی نمیکند. نه که فرق نکند؛ اما آنطور که مامان همیشه تعریف میکند، بابا از قدیم دور سفره را شلوغ میپسندیده.
میدانم ته دلش پسری است؛ این را از حرفهایش خوب میفهمم. اینکه از میان شش برادر، تنها باباست که دوپسر دارد، یکجور مایه مباهات بهحساب میآید. آن روز که مامان، من دختر را قنداقپیچ روی دست گرفت و از زایشگاه آمد، بابا به یمن ورودم گوسفند پرواری روی زمین زده. همهجا چو افتاده بوده که جهانِ کُرد، برای زنش گوسفند سر بریده؛ آن هم به پاس دخترزاییاش. همهاش را مامان تعریف کرده. سیر تا پیازش را بارها شنیدهام.
هرکس که دختر به دنیا میآورد، بابا گنجه خاطراتش را زیرورو میکند و این قصه را چنان آبوتاب میدهد که بعد سیسال هنوز هم برایمان تازگی دارد.اصل ماجرا برمیگردد به حرفهایی که پشت سر بابا ردوبدل شده است. دیدی فلانی سومین دخترش هم به دنیا آمد؟! بابا با این گوسفند و پیشمرگشدنش قبل از ورود من، میخواسته یک جور درِ دهانشان را بسته باشد. بعد هم گوشت و تمام متعلقاتش را بین فقرا پخش کرده.
روزی که خودم را به آب و آتش زدم تا همسر یک طلبه باشم، بابا هیچ نگفت. نه مخالفتی کرد و نه اصراری داشت که بشود.
آن روز فقط از خدا میخواست که این یکی دخترش هم بشود یکی شبیه آن دو تا دختر دیگرش.
خیالش که از بابت سومین دخترش راحت شد، انگار که دیگر آرزویی نداشته باشد، میگوید: «سرمایه زندگی من سهتا دخترم هستند که همیشه کِیف حجاب و حیایشان را میکنم.»
سرمایه و داراییاش را سهتا دخترش میداند. میگوید:«اگر یک مرد را شناختی، یک مرد را شناختی؛ اگر یک زن را شناختی، یک خانواده را شناختی!»
نوع نگاهش خیلی وقت است عوض شده. نوههای دخترش را که میبیند، میگوید:« خدا ارزش و جایگاه دختر را میدانست که به پیامبر دختر داد؛ چرا که نسل امامان، همه از دختر رسول خداست.»
در خانه ما (المال و البنون زینة الحياة الدنيا) نيست. در نظر بابا، دخترهایش، زینت و سرمایهاش هستند؛ هم در این دنیا و هم در آن دنیا.