آتشی در دل که خاموشی ندارد

بعد از واقعه پانزده خرداد و کشتار مردم در تهران، قم و ورامین و ازجمله حوزه علمیه فیضیه در قم، من و پدربزرگم و عموی پدرم یک سفر به قم رفتیم.

آتشی در دل که خاموشی ندارد - اصفهان زیبا

به گزارش اصفهان زیبا؛ بعد از واقعه پانزده خرداد و کشتار مردم در تهران، قم و ورامین و ازجمله حوزه علمیه فیضیه در قم، من و پدربزرگم و عموی پدرم یک سفر به قم رفتیم. بعد از واقعه پانزده خرداد بود، اما تب‌و‌تابش هنوز بود. امام را دستگیر و موقتا آزاد کرده بودند. اولین دیدارم با امام در دوازده‌سالگی در منزل خودشان و به فاصله چندمتری بود.

واقعا در آن دیدار، نوجوانی همچون من، مقتدا و گمشده و امامِ خودش را پیدا می‌کند و لحظاتی حدود نیم ساعت روبه‌روی امام می‌نشیند و امام را نگاه می‌کند؛ این دیدار آتشی در دل من ایجاد کرد که دیگر خاموشی نداشت و هنوز هم هست و امیدوارم تا آخر عمر هم باشد. شهید مطهری راجع‌به جاذبه و دافعه امیرالمؤمنین(ع) بحثی دارند و واقعا آدم این جاذبه و دافعه را در امام خمینی می‌دید.

حالا قصه از این قرار است که من با پدربزرگم رفتیم قم و استقبال عجیبی در قم از امام شده بود. منزل امام روضه‌خوانی بود، در همان خیابان چهارمردان که ایام محرم بود. ما شب را در مسافرخانه‌ای خوابیدیم و چون می‌دانستیم روضه خیلی شلوغ می‌شود، صبح زود از خواب بیدار شدیم و آمدیم منزل امام.

وقتی رسیدیم، جمعیت زیادی آمده بود؛ اما یک جوری به همان حالت نوجوانی، خودم را رساندم به منبر و نزدیک منبر ایستادم. یک ساعتی شاید طول کشید که دیدم مردم بلند شدند و صلوات می‌فرستند و قیامتی برپا شد و دیدیم که امام تشریف آوردند. امام را تا آن زمان ندیده بودم. افتادم زیر دست و پای مردم پای منبر و یک آقایی آنجا خیلی همت و مردانگی کرد و فریاد زد: «این بچه حالا تلف می‌شود!» و من را بلند کرد.

اما این له شدن شانس و فرصتی ایجاد کرد که من را گذاشت روی پله اول منبر. امام آمدند و منزلشان یک اتاق بود که اصطلاحا «سه‌دری» می‌گفتیم که سه تا در کوچک می‌خورد. روی یکی از این سکوهای سه‌دری امام نشستند و دیگر تمام جمعیت به سمت امام آمدند.

امام مردم را به سکوت دعوت کردند و یک نفر بلند شد و گفت: «آقا می‌فرمایند به احترام حضرت سیدالشهدا(ع) به منبر گوش بدهید، دیگر خواهش می‌کنم سروصدا نکنید.» امام نسبت به حضرت سیدالشهدا(ع) عاشق و معشوق بودند؛ چون خودشان قطره‌ای از آن دریا بودند. خلاصه، در تمام طول آن منبر که نیم ساعت طول کشید، بغل منبر ایستاده بودم و فقط امام را نگاه می‌کردم. منبرش را هم کوتاه کردند، چون امام باید از بین جمعیت می‌رفتند.