به گزارش اصفهان زیبا؛ یکی از فعالیتهای مؤثر پیشگامان انقلاب این بود که برای تشکیلات خود در بعضی از شهرستانها، شعبههایی تأسیس کردند. هسته مرکزی این تشکیلات در محله جویآباد، منزل آقای ضیاءالدین علامه بود.
در این هسته طرحها پیاده میشد و توسط رابطین، در مناطق و شهرستانها اجرا میشد. هنگامی که آیتالله خادمی از نجف به اصفهان آمدند، من نزد ایشان رفتم و درباره تشکیلات با ایشان صحبت کردم و از ایشان خواستم که رهبر تشکیلات ما باشند. از آن زمان به بعد جلسات را با آیتالله خادمی ادامه میدادیم و با افراد جدیدی چون حاجعباس انصاری، حاجتقی هستهای، آقایان کلاهدوزان و تابش تشکیلات را اداره میکردیم.
آیتالله خادمی بهدلیل آنکه با امام خمینی(ره) مأنوس بودند، اطلاعاتی از ایشان به ما میدادند. حاجعباس انصاری اطلاعات بازاریان، آقای هستهای اطلاعات فرهنگیان و من هم اطلاعات کارگران را جمعآوری میکردم. حتی در شهر قم هم رابط داشتیم که وقایع قم را به ما اطلاع میدادند. با تهران هم توسط نامه و تلفن ارتباط داشتیم.
نامههای ما را شرکتهایی مثل گیتینورد میآوردند. شبی که آیتالله گلپایگانی درباره کاپیتولاسیون صحبت کردند، بعد از آن امام خمینی(ره) سخنرانی کردند و واقعه پانزدهخرداد از آنجا شکل گرفت. آن زمان خاطرم هست که آیتالله خادمی میگفتند چون آیتالله گلپایگانی پیرمرد هستند، کسی ایشان را دستگیر نمیکند؛ ولی امام خمینی(ره) را دستگیر میکنند. ساعت دو بعدازظهر که در مغازه بودم، شخص طلبهای به مغازهام آمد و گفت: «آقای حدادی، دیشب امام خمینی(ره) را دستگیر کردند.»
به سرعت به منزل آیتالله خادمی رفتم و به ایشان گفتم که امام خمینی(ره) را دیشب دستگیر کردند. ایشان فرمودند: «به مدرسه صدر بروید، همه طلبهها را خبر کنید و جلسهای تشکیل دهید.» ما در منزل آقای کلاهدوزان جلسه را برپا کردیم. حتی شبانه به سراغ سران احزاب مانند حزب نهضت آزادی رفتیم و آنها را در جریان گذاشتیم؛ ولی هیچکدام از آنها ما را حمایت نکردند.
وقتی به منزل برگشتم، دیدم چندنفر از اعضای ساواک ایستادهاند. من هم نمایشی بازی کردم. گفتند: «این چه بازی است که میکنید؟» گفتم: «سرگرمی است. زنده باد شاه!» و چندشعار دیگر دادم. شب بعد خانه نرفتم. جلسهای با مسئولان شعبهها گرفتیم و گفتیم فردا باید تظاهرات راه بیندازیم. شبانه افراد را جمع کردیم و قرار شد فردا صبح در مسجدحکیم جمع شویم و بعد به سمت بازار برویم و شعار بدهیم. همانطور که از کوچه قلندرها به سمت بازار میرفتیم، متوجه شدیم نیروهای انتظامی سرتاسر این کوچه و خیابان ایستادهاند. من یکی از دوستان را دیدم و گفتم شما چندنفر جلو بروید و شعار دهید.
وقتی نیروهای انتظامی آنها را گرفتند، تقریبا کوچه خلوت شد و فرصتی به وجود آمد تا گروه ما بتواند به سمت بازار حرکت کند. وقتی به بازار رسیدیم شعار «یا مرگ یا خمینی» سر دادیم. در این میان، آقای کلاهدوزان و حاجعباس انصاری، بازاریان را در جریان گذاشته بودند که به مجرد شعار «یا مرگ یا خمینی» بازار را تعطیل کنند.
تا شب، با همین شعار، بازار را تعطیل کردیم. روز بعد دوستان به من خبر دادند که میخواهند به شهربانی حمله کنند. بهدلیل آنکه من تجربه تظاهرات ملیشدن صنعت نفت را داشتم و در آن تظاهرات دو نفر از دوستان شهید شده بودند، به آنها گفتم که صبر کنید؛ آیتالله خادمی دستور دادهاند که به شهربانی حمله نکنید. به این ترتیب مانع حمله به شهربانی شدم.
روز بعد با همکاری تعدادی از دوستان، از بازاریان خواستیم مغازههای خود را باز نکنند و حتی به بعضی از آنها پول هم میدادیم. علمای اصفهان هم به تهران رفته بودند و ما از طریق آقای گلبیدی که خبرهای تهران را به ما میرساندند، از وضعیت آنها باخبر میشدیم. پس از مدتی علما از تهران به ما دستور دادند که بازار را باز کنید؛ چون امام خمینی را از زندان آزاد و به خانهای منتقل کردهاند. ما نیز دستور را اجرا کردیم.