بار اولی که دیدمتان، «باران» می آمد. امروز هم که آخرین بار بود دیدمتان، «باران» می آمد. اولین بار اما سرحال و قبراق بودید. خنده روی لب داشتید. پر از انرژی و امید و برنامه برای آینده بودید. چهره آن روزتان هنوز در پس ذهنم جا مانده است و صدایتان در پس گوشم! امروز اما آرامِ آرام خوابیده بودید در یک جعبه فلزی که نامش تابوت است. یک پرچم سبز متبرک به نام مادرمان فاطمه هم سرتاپا، رویتان بود! چهرهتان اما مشخص نبود؛ نه خنده تان را میشد دید، نه صدایتان را میشد شنید. امروز زمین تا آسمان اما فرق کرده بودید آقای دیانی!
امروز که دیدمتان رفتم به سه سال و اندی پیش. به آبان نود و هشت. به اولین دیدار. به تهران، به مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ به اتاق کوچکی حوالی تجریش که از لای پنجره بازش، نسیم خنکی می آمد و باران، شیشههایش را خیس خیس کرده بود.
«مسعود دیانی هستم. مدیر فرهنگنامه شهدای مدافع حرم…» همینقدر کوتاه و مختصرخودتان را معرفی و با چای و گز اصفهان از من پذایرایی کردید! بهانه دیدارمان شهدا بود. شهدای مدافع حرم اصفهان! آستین همت را بالا زده بودید و گوشه ای از مرکز اسناد، عزلت گزیده بودید تا شناسنامه شهدای مدافع حرم کشور را سروسامان بدهید و به قول خودتان یک دایرهالمعارف خوب از شهدا، ذخیره قبر و قیامتتان کنید. همان چیزی که حسرت نداشتنش برای شهدای هشت سال جنگ تحمیلی را به زبان آوردید. پشتکار و همت و زحماتتان در این مسیر سخت و پیچیده از همان چند جمله اولی که نقشه راهتان را گفتید، مشخص بود و در طول چند ماهی که کار اصفهان و شهدایش را به من سپردید، بیشتر و بیشتر بر من عیان شد.
«بسم الله را بگو و برو جلو…»؛ خواسته شما از من در همان صحبت اول بود. «اصفهان شهید مدافع حرم زیاد دارد اما کارش به نسبت استانهای دیگر، دراین پروژه خیلی عقب تر است.» نگران بودید، نگران اینکه حق شهدای اصفهانی در این پروژه خوب ادا نشود و دیر بشود. «نترس!». امید دادید که از پسش بر میآیم.«اجرت محفوظ است.» و حرف آخرتان این بود که کار برای این شهدا، هم دنیا دارد هم آخرت. هردو را آباد میکند.
من هرچند نتوانستم تا آخر این مسیر همراهتان باشم و پا به پای شما جلو بیایم اما به چشم دیدم همه تلاشهایتان برای به ثمر رسیدن این پروژه را، همه خون دل خوردنهایتان را، همه وقتگذاشتن هایتان را…. همه شب بیداریها و تحقیق و تفحصکردنهایتان لابهلای زندگی این شهدا را جوری که مو، لای درزش نرود. شک ندارم حالا که دستتان از دنیا کوتاه شده، همه این شهدا که شبانهروز پای کارشان بودید، شفیعتان خواهند بود و تا قیام قیامت آخرتتان آباد است.
شیخ مسعود دیانی ! امشب سلام ما را به آقای امام حسین(ع) و همه شهدا برسان….! به جواد محمدی، به پویا ایزدی، به حسین آقادادی، به ابوالفضل شیروانیان، به علی شاه سنایی و به محمد مرادی …… که به وساطت و دعوت شما در این پروژه پای سفره شان نشستم! سلام ما را برسان. همین!