۲۱ اسفند از سال ۱۳۹۵ به نام شاعر سخن پرور و عاشقی نامیده شد تا باب قصهگویی و قصهپردازی را به روی ادبیات پارسی باز کند و آن شاعر کسی جز حکیم نظامی گنجوی نیست. / بهرام گور
آثار او را پنج گنج یا خمسه نظامی مینامند که شامل پنج مثنوی با نامهای «مخزنالاسرار»، «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفتپیکر» و «اسکندرنامه» است. در این نوشتار مختصرا گذری میکنیم بر «هفت پیکر» که به آن «بهرامنامه» و «هفتگنبد» نیز گفته میشود.
«هفتپیکر» به داستانهای زندگی بهرام گور، پیش از تولد تا پس از مرگ او، میپردازد. این منظومه با ابیاتی در توحید و ستایش یزدان آغاز میشود.
سپس نعمت پیغمبر اکرم، معراج پیغمبر اکرم، سبب نظم کتاب، دعای پادشاه علاءالدین کرپارسلان، خطاب زمینبوس، ستایش سخن و حکمت و اندرز و نصیحت فرزند را میخوانیم تا به داستان بهرام و هفتگنبد برسیم.
آغاز داستان بهرام
یزدگرد چندین پسر داشت که همهشان بهخاطر ظلمهای او از دنیا رفته بودند.
تا اینکه در طالعی مبارک، بهرام بهدنیا آمد. منجمان به یزدگرد خبر میدهند که برای نجات این فرزند باید او را از مرکز حکومت خود دور کرده و به سرزمین عرب بفرستد.
یزدگرد نیز سرزمین یمن را انتخاب میکند. بهرام که در دوران رشد، فنون رزم و شکار را بهنیکی آموخت، روزگار خود را به بزم و شکار میگذراند و مدام در شکارگاهها در پی گور میرود.
دو داستان کوتاه از شکارهای بهرام گور
بهرام بهواسطه تبحرش در شکار گور، به «بهرام گور» شهره میشود. روزی از روزها، بهرام و ملازمان در شکارگاه گردوخاکی برخاسته به هوا میبینند. پیشتر که میروند، شیری را میبینند که بر پشت گوری نشسته و سعی دارد او را زمینگیر کند. بهرام تیری برداشته و پرتاب میکند. تیر آنچنان بر پهلوی شیر مینشیند که شیر و گور را یکجا به زمین میدوزد و از همینجاست که بهرام تبدیل به بهرام گور میشود.روزی دیگر، بهرام در پی مادهگوری رفته و به غاری میرسد.
در دهانه این غار اژدهایی خفته مییابد. بهرام متوجه میشود که این مادهگور او را برای دادخواهی تا آنجا کشانده است. تیری از جانب بهرام پرتاب میشود و نبرد با اژدها آغاز. درنهایت، بهرام شکم اژدها را شکافته و با فرزند مرده مادهگور مواجه میشود. پس از این نبرد، او باز در پی مادهگور رفته و وارد غار شده و در آنجا با گنجی عظیم مواجه میشود.
هفتگنبد
گویند بهرامشاه دستور ساخت کاخی را داد که آن را هفتگنبد بود و هفت همسر او از هفت بلاد قدیم در هریک از گنبدها بودند. هر گنبد بر حسب زاویه تابش آفتاب رنگی داشت: سیاه، زرد، سبز، سرخ، فیروزه، قهوهای و سپید.
هر روز هفته در هفت پیکر رنگی دارد و سیارهای بر آن سایه افکنده: شنبه سیاه است و سیارهاش کیوان، یکشنبه زرد و سیارهاش خورشید، دوشنبه سبز و سیارهاش ماه، سهشنبه سرخ و سیارهاش مریخ، چهارشنبه فیروزهای و سیارهاش تیر، پنجشنبه قهوهای و سیارهاش مشتری، جمعه سپید و سیارهاش ناهید. هفتپیکر هفت داستان است که در هر روز هفته از شنبه تا جمعه همسران بهرامشاه روایت میکنند و در آنها نکات اخلاقی و عرفانی بسیار نهفته است. (برگرفته از وبلاگ «عقاید یک گرگ»)
پایان بهرام و طلب گور
فرجام کار بهرام گور نیز چنین بود که روزی از روزها در طلب گوری به غار وارد شد و دیگر بازنگشت. هرچه سپاهیان در طلب او غار را زیرورو کردند، نشانی از پادشاه خود نیافتند و هیچکس راز ناپدیدشدن بهرام را کشف نکرد.
حتما آن شعر معروف را شنیدهاید که میگوید: بهرام که گور میگرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت.
این شعری از حکیم عمر خیام نیشابوری است که اشارهکننده به همین داستان است و البته مضامین والایی را هم در بر دارد.