به گزارش اصفهان زیبا؛ اولینکلاس عکاسی را که در جوانی رفتم ، هیچگاه فراموش نمیکنم. همراه استاد به میدان نقشجهان رفتیم و استاد گفت شروع به عکاسی کنید که در آن هیچ سوژه معماری نباشد.
آخر مگر میشود در شاهکار معماری جهان باشی و آن را از نگاه دوربینت مخفی کنی؟ آری میشود؛ فقط باید جور دیگر دید و این اولین روزی بود که دیدم جور دیگر میتوان دید. کمکم دنبال این دیدنهای جدید را گرفتم و دیدم بیمار سفر رفتن شدهام و در هر سفر پیامی خلاصه است و تجربهای ماندگار. آنجا بود که دیدم دلم میخواهد آنچه را از زاویهای جدید دیدهام، برای دیگران روایت کنم. روایتگر بودن ساده به نظر میآمد؛ اما ساده نیست.
هرچند کلمات این روزها جادوی گذشته را ندارند،برای من همچنان نوشتن آرامشی عمیق بههمراه دارد؛ حتی اگر قرار باشد تنها یک نفر آن را بخواند و لذت ببرد.داستان قلمزدن من از روایت پیمودن کوهها و درهها در مجلهها و سایتها شروع شد؛ جایی که فقط دوست داشتم بنویسم تا شوق رهسپار بودن را در روح دیگران بیازمایم؛ ولی در یک گردهمایی راهنمایان گردشگری که من هم عضوی از آن بودم، پیشنهاد کوچکی از مجله گردشگر مثبت به سراغم آمد برای نوشتن و بعدها خلاصه شد در نوشتن همیشگی در صفحه گردشگری روزنامه اصفهانزیبا؛ نوشتنی که در قالب پنجرهای بود رو به زیباییهایی که از چشمها دور بود و من خواستم بنویسم تا رؤیایی شیرین را در قالب کلماتی ساده در روح مردم شهر زیبایی که تمام کودکی تا میانسالیام را در آن بودم، زنده کنم.
سالها گذشت و من از خوبها و بدها نوشتم تا شاید رسالتی را برای نشاندادن معنای زندگی که در یک قدم آنطرف تر نمیدانم چیست، دریابم؛ دنیایی که شاید در نگارههای زیبای میدان نقشجهان، نقش زیبایی در زیبا نشان دادن جهان دارد؛ روحی درهمتنیده از هنر معماری و عشق که سالهاست از بالا قابی است زیبا بر پیکر شهر و من هر آنچه نوشتم در گذر از گذرهای بازار و مردمی بود که با ذوق به حجرههای پر از هنر اصفهان نگاه میکردند. از هنرهای دست صنعتگران و میراث گذشتگان نوشتم تا طبیعت و کوهها تا شاید بتوانم رخ زیبای ایران را در اصفهان زیبا بنشانم.
تیترهای زیادی نوشتهام که هر یک را به نحوی دوست دارم. از میان آنها تیتر «خوشمزهگردی در امیرچخماق یزد» را خیلی دوست داشتم؛ چون عطر خوشمزهها هنوز در ذهنم پیچیده است. «قشم سرزمین هزار تندیس» را هم دوست داشتم؛ چون هویت دیگری از زمینشناسی و ژئوگردشگری را در ذهن مخاطب تداعی میکرد. از تیترهای «پاییزگردیها در شمال کشور» هم خیلی خوشم میآمد؛ چون پاییز واقعا فصل زیبایی برای گردشگری در جنگلهای شمالی است. تیتر «سفرهایی از جنس کلاس» را هم خیلی دوست داشتم؛ چون واقعا دورانی است که خیلیها ذات سفر را فراموش میکنند و برای کلاسگذاشتن و شبکههای اجتماعی به سفر میروند؛ البته تیترهای زیادی برای زایندهرود نوشتم و شاید یکی از آنها «وقتی زایندهرود زنده بود» یکی از تلخترین آنها بود.
از تلاطم رودهای زیبای ایران هم نوشتم تا غم نبود زایندهرود زیبای من که آواری است بر زخمهای این شهر و امیدوارم امید جاریشدن دوباره را در دل مردم زنده نگاه دارد.در نمایشنامه زندگی که هر کس نقش اول خود را بازی میکند، بودن با هنر و معماری و طبیعت امری اجتنابناپذیر است؛ وگرنه پذیرش زندگی بدون آن بیمعنی است و روزنامه تنها تکهکاغذی پر از کلمات آلوده به جوهر نیست که در دست بگیری و بخوانی و نتوانی با آن ذهن خود را به پرواز بگیری.
هنوز گاهی هنگام نوشتن فعل و فاعل از دستم میرود و البته دبیر روزنامه تذکر آییننامهای میدهد و باز مینویسم از طبیعت و سرچشمههای زندگی که گاهی آن را در هیاهوی شلوغ زندگی گم میکنیم. دوست دارم باز هم بنویسم؛ همچون خود زندگی که گاهی بر فراز قلههای ایران احساسش میکنم و منتظر، با سماجتی به درازای ده زندگی، با شوقی که تمامشدنی نیست، با میلی شدید و عطش وحشتناکی که به سفر دارم و به اصفهان زیبای خودم که هنوز هم در قلب او جا دارم و هم او در قلب من جا خوش کرده است.