به گزارش اصفهان زیبا؛ وقتی میخواهی اربعین را روایت کنی، صحبت از روایت یک سفر معمولی نیست. اربعین یک اتفاق و حماسه بزرگ است.
اتفاقهایی در آن رخ میدهد که انسان کمتر میتواند در جاهای دیگر آن را تجربه کند. درست دو سال پیش بود که برای اولینبار سفر به کربلا به مناسبت اربعین را تجربه میکردم.
از کربلا و سرزمین ناشناختهاش فقط شنیدهها بود که به کمک میآمد. آنچه تصور میکردم از آنجا تصویری محو از سرزمینی غریب بود. غربت سرزمین کربلا آنقدر برایم عمیق بود که بهمحض ورود به خاک عراق و عبور از گیت به دلم نشست.
وقتی سربازهای عراقی با شمایل مخصوص و سبیلهای آویزانشده، کلمه «حرک» را میگفتند، ذهنم نــاخــودآگــاه بـه عـمـق فیلمهای دفاعمقدس و صحنه برخورد سربازان عراقی با ایرانیها میرفت؛ هرچند رفتار این سربازها ملایمتر از آنهایی بود که در فیلمها دیده بودم.
چالش جدیام، اما وقتی شروع شد که باید مرکبی پیدا میکردم برای رفتن بهسمت کربلا. زبان عراقی سخت است و این زبان و عربیندانستن من، ارتباط را سخت میکرد. هرچند آنها سعی میکردند فارسی را شکسته صحبت کنند، اما فارسی شکستهشان هم خوب نبود.
باآنکه مراودات عراقیها با ما زیاد است و زائران مدام آنجا رفتوآمد دارند، بازهم نمیتوانند فارسی را خوب حرف بزنند. انگشتشمار بودند کسانی که بتوانند چندکلمهای صحبت کنند و این برایم به این معنا بود که عراقیها چندان تمایل ندارند زبان فارسی را بیاموزند.
فقط به عشق امامحسین(ع)…
زباله، گردوخاک و بینظمی در همان پله ورود به خاک عراق حس عجیبی به آدم میداد. ناخودآگاه دلتنگ خاک وطن شدم. بیسروسامانی وسیله حملونقل عمومی هم در این سفر ناشناخته، مصیبتی بزرگ بود؛ اما لذت دیدن حرم و زیارتی که سالها حسرتش را میکشیدم، همه اینها را محو میکرد.
با هر سختی بود، سفر شروع شد. سوار خودروی ونی شدیم که توی جادههای خراب بالاوپایین میرفت و گرما تقریبا آدم را کلافه میکرد. خورشید کارش شده بود تابیدن بر این سرزمین. تقریبا جایی برای دیدن نبود؛ فقط بیابان و گرما و سراب بود که جلوی چشمم مجسم میشد و بعضی جاها نخل و سرسبزی بود که به یادم میآورد در سرزمین نخلها هستم. در جاده نجف به کربلا در کنار مسیر، مردمانی که تلاش برای برپایی موکب داشتند، زیاد بودند. این همان قسمت جالب سفر بود.
جادهها با موکبها احاطه شده بودند. برخی در این سالها جان گرفته بودند و استخوانبندی ساختمانشان محکم بود و برخی هم روی داربست چوبی بنا شده و یکیدرمیان چادرهای برزنتی میان موکبها جا باز کرده بودند. موکبدارها جماعتی هستند که کاروبارشان را تعطیل میکنند برای پذیرایی از مردمانی که در طریقالحسین پیاده بهسمت کربلا میروند.
حالوهوای زائران و موکبداران را وقتی در مشایه و طریقالحسین قدم گذاشتم، بیشتر لمس کردم؛ صحنههایی عجیب که در سرزمین خودم کمتر دیده بودم. عراقیها دید عجیبی به زائر امامحسین(ع) دارند و با عشق به او نگاه میکنند و خدمتشان از سر عشق و علاقه به امامحسین(ع) است و به این موضوع اعتقاد قلبی دارند. هیچ نمایشی در کار نیست؛ هرچه هست، همتی بلند برای ادای دین به سروری بزرگ است.
سفر وقتی از دیار عجیبی چون نجف شروع میشود و همچنین اذنی که از امام خوبیها و ابوالحسن(ع) گرفته میشود، دل آدم را قرص میکند. دست پدرانه مولا وقتی مینشیند روی شانههایت و بدرقهات میکند، دلتنگی فراق از نجف و حرمی که مهد آرامش است، کمتر میشود.
جمعیت کولهبهدوش راه میافتند توی جاده. کولهپشتیهایی که هرکدام برای خودشان رسانهای هستند و پیامی دارند؛ عکس و نشانی از کسی و جملههایی که ارادت و هدف را فریاد میزند.
وقتی با جمعیتی همراه میشوم که مسیری مشخص را انتخاب کردهاند و حرکت میکنند، خودم را داخل جریانی بزرگ میبینم که به سمت مقصدی مشخص حرکت میکنند، حرکتی که ایستادنی ندارد و مرتب ادامه دارد و برخی از ساعات شبانهروز عظیمتر میشود و بهنوعی تداعیکننده قیامت است.
وقتی انسانها به سمت مقصودی بزرگ حرکت میکنند، زیباییهای زیادی میبینند. دیدن حرکت کودکان عراقی با پای پیاده و در عین سادگی، عجیبترین تصویری بود که تابهحال میدیدم و عجیبتر، التماس بعضیهایشان در کنار مواکب برای خدمتکردن بود؛ دوستداشتنی عجیب که انگار با شیر مادر در خون و رگ این بچهها ریشه دوانده است و هرگز معلمی نداشتهاند. فرهنگی در این کودکان در حال شکلگیری است که خدمت در این دستگاه را برایشان لذتبخش میکند. طریقالحسین زیباترین جاده دنیاست. وقتی حرکت میکنی، با خودت فکر میکنی اینهایی که کنار جاده موکب زدهاند و تو را مرتب به موکب دعوت میکنند، شاید آدمهای معمولیاند؛ مثل آدمهای کوچهبازار که شاید خیلی دلمشغولی نداشته باشند؛ اما وقتی میروی سراغشان، میبینی آدمها در موکب و لباس خدمت، از رتبه و جایگاه اجتماعی افتادهاند و مثل یک آدم معمولی به نظر میرسند.
وقتی استاد دانشگاهی با عزت و اصرار در همان سفر اول ما را به خانهاش برد تا پذیرایی کند، دیدم که در این سرزمین و در سفر اربعین چه چیزی نهفته است. اربعین کارخانه انسانسازی است. رودخانهای است که باید در آن شنا کنی و غرق هم بشوی. شاید برخی تعبیر کنند که این یک حرکت سیاسی یا احساسی است؛ اما باید گفت اگر سیاست در اربعین اینگونه معنا میشود، چه خوب سیاستی است!
اربعین جایی است که محبت و همراهی دو ملت کنار هم به اوج میرسد و همه تفاوتهای قومی و ملیتی و زبانی محو شده و برادری بهخوبی معنا میشود. اربعین جریانی است که تاریخساز میشود و آدمهایی که در این جریان دخیل هستند، پازلی از این تاریخ را تشکیل میدهند.