گفت‌وگو با مرادعلی شیرانی، ورزشکار و جانباز محله جامی

جام قهرمانی در دست قهرمان جامی

محله ما فقیرنشین بود. آسفالت نداشت و خانه‌های کوچکی داشت. دبستان محل تحصیلم بعد از مسجد پاچنار کنار قبرستان و مرده‌شورخانه محله بود.

تاریخ انتشار: 12:53 - سه شنبه 1403/07/3
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
جام قهرمانی در دست قهرمان جامی

به گزارش اصفهان زیبا؛ «محله ما فقیرنشین بود. آسفالت نداشت و خانه‌های کوچکی داشت. دبستان محل تحصیلم بعد از مسجد پاچنار کنار قبرستان و مرده‌شورخانه محله بود. شش سال اول را در آن مدرسه بودم و بعد به دبیرستان نمونه رفتم. کشتی را از دبیرستان نمونه شروع کردم. بعدازآن، عموهایم اجازه ندادند به مدرسه بروم. گفتند باید شاگرد قصابی پدرم بشوم؛ مادرم اما راضی نبود درس نخوانم. گفت باید بروم مدرسه شبانه. مغازه پدرم شش متر بود و توی کوچه شاطرباشی نزدیک خانه شهید حسین خرازی بود. با حسین رفیق بودم. حالا به وقتش برایت تعریف می‌کنم؛ اما بگذار بگویم چرا کشتی‌گیر شدم… .»

از نخبگان ورزشی و ایثارگران محله جامی است؛ متولد 30 اسفند 1333. در دو میدان مدال افتخار دارد: تشک کشتی و میدان دفاع از میهن و ایثار جان. جانباز 70درصد است و حالا، در یک آپارتمان کوچک در دل محله جامی، روزگار می‌گذراند.

مرادعلی شیرانی، کشتی‌گیر فرنگی‌کار محله جامی، سابقه حضور در بازی‌های المپیک تابستانی 1976 در وزن 52 کیلوگرم کشتی فرنگی و مدال برنز مسابقات قهرمانی کشتی جهان 1977 در وزن 52 کیلوگرم فرنگی را در کارنامه خود دارد. وقتی در اوج آمادگی برای مسابقات جهانی بوده، راهی جبهه‌ها می‌شود و در عملیات الی بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر به درجه رفیع جانبازی نائل می‌شود. بعد از جانبازی، مدتی رئیس فدراسیون کشتی و فدراسیون ورزش کارگری بوده است.

***
بعد از گشت‌وگذار بسیار، خانه‌اش را پیدا کردم. برای پیداکردن قهرمان کشتی‌گیر محله جامی یک‌هفته‌ای تلاش کردم؛ یک آپارتمان ساده با یک سالن پذیرایی کوچک که تخت مرادعلی در گوشه‌اش جا خوش کرده بود. احوالپرسی گرمی کرد و لبخند هدیه داد. حال خوب و لب خندانش دلم را به یک مصاحبه خوب خوش کرد. ضبط‌صوت را که روشن کردم، گفت: «من تند حرف می‌زنم. اگر بخشی از حرف‌هایم را نفهمیدی، بگو دوباره بگویم.» خاطره‌ای از یک مستندساز تعریف کرد که با او بر سر لهجه و تندحرف‌زدنش جدل می‌کرده و برای پیاده‌کردن حرف‌های مرادعلی، دردسر داشته است. می‌گفت و می‌خندید.

همان‌طور که نشسته بود روی تخت، کمی پاهای بی‌جانش را حرکت داد و جابه‌جا شد. چشمش را دوخت به مدال‌هایی که از دوران کشتی برایش باقی‌ مانده بود؛ از دوران المپیک و مسابقات جهانی.

***

«وقتی بچه بودم، در مدرسه همه را می‌زدم زمین. پشتک‌وارو می‌زدم. کلا بچه شیطونی بودم. یکی از هم‌کلاسی‌ها می‌رفت کشتی توی باغ‌تختی. توی خانه‌کشتی شاگرد ذاکری کشتی‌گیر که قهرمان آسیا شد، بود. این پسربچه وقتی دید من این‌قدر فعالم، من را برد کشتی. خیلی کوچک بودم. هیکل کوچک و سن کمی داشتم. آن روزها لباسی مناسب کشتی نبود. بدون لباس و کفش می‌رفتیم تمرین. همان شب اول وقتی رفتم روی تشک، در چشم مربی جلوه کردم. در میان 60 شاگرد، ذاکری به شاگرد مباشر دستور داد با من کشتی بگیرد. آن شب می‌خواست تکنیک فن تندر را یاد بدهد. به خواست خدا من آن شب جلوه کردم و شاگردی که خواست به من فن بزند، خودش مغلوب شد و من ضربه‌فنی‌اش کردم و ورزش من شروع شد. همین روند ادامه داشت تا اینکه در 17سالگی کشتی‌گیر المپیکی را ضربه‌فنی کردم و عضو تیم ملی شدم. عجیب اینکه پسری که مرا به کشتی معرفی کرد، یک ماه بعد فوت کرد. انگار قسمت بود مرا معرفی کند و بمیرد.»

یکی از عکس‌های دوران نوجوانی‌اش را نشانم می‌دهد: یک کشتی‌گیر ریزنقش با دوبنده قرمز که کسی فکرش را نمی‌کرد، بتواند قهرمان المپیک را ضربه‌فنی کند.

«باآنکه مدرسه شبانه می‌رفتم، وقتی کلاس نهم بودم، رزرو تیم ملی شدم. حضور من در مدرسه نمونه در زندگی‌ام مؤثر بود؛ اما عموهایم نگذاشتند و رفتم مدرسه شبانه؛ شبانه فروغ ته کوچه سینما چهارباغ. کلاس هشتم را رفتم آنجا. من شاگرد قصابی بودم و توی مدرسه شبانه کنار آدم‌های باکلاس و وضع خوب درس می‌خواندم.»

وقتی مرادعلی جمله «من شیطنت زیادی داشتم در بچگی. آدم‌های پرشیطنت و پرجنب‌وجوش آینده بهتری دارند؛ اما این شیطنت باید رهبری شود. خداوند مرا و شیطنت من را رهبری کرد به سمت نور و سالم‌زندگی‌کردن» را گفت، به‌خوبی می‌شد عمق اعتقاداتش را فهمید. مرادعلی روزها پای دکان قصابی پدر شاگردی می‌کرد. مدرسه شبانه درس می‌خواند و تمرین کشتی هم می‌رفت. خاطره‌های دوران کودکی و سختی‌هایش را که با لباس قصابی می‌نشسته سر کلاس درس، مرور می‌کند و خنده از لب‌هایش نمی‌رود. معتقد است خداوند بخواهد مسیر را عوض کند، خوب بلد است.

خدا من را راهبری کرد

«دو اتفاق در زندگی من افتاد: رفتن به مدرسه شبانه که با آدم‌های باسواد دمخور شدم و کارکردن در مغازه قصابی. مغازه بابا که می‌رفتم، برایم هم‌جواری با خانواده‌های طلاکش، فولادگر، طلاکوب و صنعتگران که از خانواده‌های مهم اصفهان بودند، مفید بود. هیئت‌های مذهبی داشتند و در تغییرات شخصیتی من مهم بود. رشد اعتقادهای مذهبی‌ام از آنجا شروع شد. اول وقتی رفتم هیئت برای چایی‌ریختن بود؛ اما کم‌کم پایم به هیئت‌های مذهبی باز شد. در آن هیئت‌های مذهبی با حاج محمدعلی مبینی که سخنران جلسه‌ها بود، آشنا شدم. این شخصیت تأثیر زیادی بر مذهبی‌شدن و گرایش من به تفکرات مذهبی و انقلابی داشت. او مبحث انتظار را بسیار زیبا برای من جا انداخت. همان موقع‌ها بود که عاشق صحبت‌های شریعتی شدم. زمان دانشگاه هم از مریدان شریعتی بودیم و حج و خدا و اعتقادات ما از کتاب‌های شریعتی رشد کرد.»

می‌گوید؛ وقتی دوران بچگی را در محله پاچنار و جامی می‌گذراند، مردم محروم بوده‌اند و زمانی که در هفده‌سالگی قهرمان جهان می‌شود، تحولی در جوانان و نوجوانان محله رخ می‌دهد. بچه‌های هم‌رده‌اش انگیزه پیدا می‌کنند و هرکس به فراخور استعدادش راه پیشرفت را طی می‌کند.

«بچه‌های محله جامی استعدادشان بالا بود. دکتر غلامرضا شیرانی که استاد دانشگاه تهران بود و یک دکتر شیرانی دیگر جراح معروف در مغز و اعصاب از بچه‌های محله و هم‌دوره‌ای ما بودند. محله از همه لحاظ رشد کرد. بسیاری از بچه‌ها تحصیلات عالیه پیدا کردند. رفتند کشورهای مختلف و با تحصیلات عالیه برگشتند. علاقه‌مند به کشتی هم زیاد شد. کشتی‌گرفتن من باعث شد خیلی‌ها به سمت کشتی بیایند. در خانواده خودم دو برادر عضو تیم ملی دارم؛ اما بیشتر بچه‌های محله افتادند به درس‌خواندن و قهرمانی من باعث شد بچه‌ها برای درس‌خواندن انگیزه پیدا کنند.»

هنوز بالاترین مدال اصفهان برای کشتی فرنگی متعلق به مرادعلی شیرانی است. او سال‌ها رئیس فدراسیون کشتی بوده و معتقد است: «ورزش را باید منطقه‌ای کنیم. در ایران پنج شهر برای کشتی بسیار عالی است و بعضی شهرها برای پرتاب دیسک و ورزش‌های دیگر مناسب است. باید دید اصفهان برای چه ورزشی مناسب است.»

مرادعلی قهرمان تشک کشتی فقط نبود. او وقتی دانشجو بود، وارد مبارزه‌های انقلابی شد. «خانه صدوهفتادمتری ما که دالانی قدیمی داشت، در محله پاچنار محلی برای تجمع‌های انقلابی بود. مبارزات انقلابی هم یک حرکت عمومی بود. بچه‌ها می‌آمدند خانه ما شب‌ها جلسه داشتند؛ در زمان جنگ هم، خانه‌مان محلی برای کمک به جنگ بود. با شهید خرازی رفاقت داشتیم.

مادرم خیلی رفقایم را دوست داشت. سال 61 قبل از عملیات آزادسازی خرمشهر، خرازی را توی خط دیدم. نمی‌دانستم که فرمانده تیپ است. از من پرسید: “مرادعلی برای چی آمده‌ای جنگ؟” گفتم: “آمدم که شرکت کنم و نقشی داشته باشم. وظیفه دانستم.” اما نمی‌دانستم که فرمانده تیپ است. به او گفتم: “تو فرمانده گروهانی؟” گفت: “نه، کمی بالاتر.» ولی نگفت که فرمانده تیپ است. بعد که رفت، فهمیدم.»

عکس‌هایش کنار شهید خرازی و سایر فرماندهان اصفهان را نشانم می‌دهد که نشان از قرابتش با این فرماندهان دارد. مرادعلی شیرانی دفعه سوم حضور در جبهه در شب عملیات فتح خرمشهر مجروح می‌شود. رفاقتش با فرماندهان جنگ به شهید خرازی خلاصه نمی‌شود. در خاطره‌هایش به رفاقت نزدیکش با محمد افغان معروف به میثم که فرمانده سپاه منطقه شش کشوری بود و اهل کرمان، اشاره می‌کند.

«با میثم بعد از انقلاب و جنگ آشنا شدم. در ورزش من را می‌شناخت. ارتباط خانوادگی پیدا کردیم. من کتاب‌خوان بودم. یک روز یک رمان ترکیه‌ای دست میثم دیدم. به او گفتم: “کتاب خوب بهت معرفی می‌کنم.” اهل کهنوج کرمان بود و روابطمان خاص شد. اعلامیه‌های امام را داخل پادگان پخش می‌کرد و حکم اعدامش آمده بود. اگر انقلاب نشده بود، حتما اعدام می‌شد. وقتی مجروح شدم در خرمشهر 20 روز آنجا بودم. میثم به سفارش مادرم آمده بود جبهه تا از من سراغی بگیرد. در آن منطقه براثر حمله هوایی در منطقه خرمشهر به شهادت رسید.»

«حضور من در المپیک و جبهه چندان مهم نیست؛ خرازی و میثم مهم بودند.» مرادعلی این جمله را می‌گوید و بغض راه گلویش را می‌بندد. مدتی مکث می‌کند. یادآوری زمانی که با بهترین دوستان طی شده بود و حالا فقط خاطره‌شده دلش را می‌لرزاند. میثم و محبت‌هایش هنوز برایش پررنگ بود و این دلاورکرمانی را به‌خوبی و نیکی به یاد داشت.

مرادعلی بعد از جنگ رئیس هیئت کشتی ایران می‌شود و از آن دوران هم خاطره‌هایی را مرور می‌کند. «وقتی رئیس هیئت کشتی بودم، برای مسابقات جهانی رفتیم. کشتی با آمریکا ممنوع بود. من خط‌شکنی بزرگی کردم و این ممنوعیت را شکستم و به خاطرش برکنار شدم. آن زمان‌ها سیاست امور خارجه این بود که با آمریکا نباید مبارزه کنیم و من این کار را کردم. به بچه‌ها گفتم که آمده‌ایم اینجا و باید مبارزه کنیم. توی آلمان در مسابقات همه آمریکا را تشویق می‌کردند. جو سنگینی علیه ایران بود؛ اما من جلوی این کار را گرفتم و بعدازآنکه با آمریکا مسابقه دادیم و بردیم، همه‌چیز عوض شد.»

مصاحبه در میان خاطره‌های مرادعلی به گرمی پیش رفت. خنده‌های ملیح و گاهی بغض‌های این قهرمان محله جامی هم چاشنی کار شد. مرادعلی حالا سال‌هاست که فقط از کنار تشک کشتی می‌تواند کشتی را نگاه کند؛ اما گوش‌های شکسته‌اش همیشه گواه این قهرمانی خواهد بود. این قهرمان که سال‌ها تلاش کرد با عصا راه برود، این روزها دیگر توانش کم‌شده و ویلچر مهمان خانه‌اش شده است تا درد جانبازی بیشتر خودش را نشان دهد. مرادعلی از بی‌مهری‌هایی که در حقش شده غمگین است و دلسرد. فیش حقوقی‌اش که حقوق مدیرکلی‌اش بوده، کفاف خرج‌های یک جانباز را نمی‌دهد. هرگز سمت بنیاد جانبازان نرفته و ترجیح داده است خودش هزینه‌هایش را تأمین کند. مرادعلی افتخار محله جامی است و اسطوره‌ای برای نسل‌های آینده این محله خواهد بود؛ اما کاش جای این اسطوره‌ها روی تخت‌های سفید نبود. کاش دیده می‌شدند و جایی برای دیده‌شدن وجود داشت.

 

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

3 × 5 =