«چکمه»؛ من خیلی راه آمده‌ام، خسته‌ام

درخشندگی فیلم اقتباسی کودک و نوجوان، هنری که جهان هفت‌رنگ سینما و دنیای پرآرامش کتاب‌ها را به یکدیگر پیوند دهد، به گذشته نه‌چندان دور ما بازمی‌گردد …

«چکمه»؛ من خیلی راه آمده‌ام، خسته‌ام - اصفهان زیبا

به گزارش اصفهان زیبا؛ درخشندگی فیلم اقتباسی کودک و نوجوان، هنری که جهان هفت‌رنگ سینما و دنیای پرآرامش کتاب‌ها را به یکدیگر پیوند دهد، به گذشته نه‌چندان دور ما بازمی‌گردد؛ به زمانی که هم سینماگران ما دوستداران واقعی داستان و ادبیات بودند و هم نویسندگان و ناشران عرصه قلم را بی‌حاشیه‌تر و هموارتر می‌یافتند.

آسیب‌شناسی این بی‌رونقی مجال بیشتری می‌خواهد؛ اما شکی نیست که در فرهنگ و هنر ایران‌زمین بستری وزین فراهم بود که فیلم‌سازان و اهالی کتاب را به یکدیگر می‌رساند و آثاری پدید می‌آورد که هنوز هم شیرینی تماشا و خاطره خوششان در حافظه جمعی ما ایرانیان به یادگار مانده است. نوشتار پیش رو درنگی در این آثار اقتباسی کودک و نوجوان است که اغلب به دهه‌های هفتاد و هشتاد شمسی، یعنی دوران رونق این هنر مربوط می‌شود.

«چکمه»، محصول سال ۱۳۷۱ شمسی گامی درخشان بود که در سینمای کودک و نوجوان ایران برداشته شد. این اثر به کارگردانی محمدعلی طالبی و بر اساس داستانی با همین عنوان به قلم هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شد و در یادها ماندگار ماند. ماجراهای «چکمه» را بیش از همه بازی‌ ساده، اما قدرتمند و تأثیرگذار بازیگران زن و دختربچه‌هایش پیش می‌برند. مادر جوانی که در یک تولیدی کار می‌کند، دختربچه‌ای پرجنب‌وجوش به اسم سمانه دارد. مادر به‌دلیل شیطنت‌های دخترش مجبور می‌شود چند وقتی او را تنها بگذارد و به تولیدی نبرد.

او در همین زمان یک جفت چکمه قرمز به سرخی انار برای «سمانه» می‌خرد تا روایت فیلم پرکشش‌تر شود. جذابیت فیلم با این چکمه از آنجا اوج می‌گیرد که یک تای آن گم‌وگور می‌شود! حالا باید پیدایش کرد! این ساخته طالبی به‌راستی یکی از آثار زمانه و روایتگر گوشه‌هایی از درد مردم پایین‌ شهر است؛ همان گوشه‌های شهر که ممکن است صدای مردمش کمتر شنیده و مشکلاتشان کمتر دیده شود؛ چنان‌که مرادی کرمانی هم بارها از درد و رنج و معصومیت بچه‌های بی‌پناه، پیرمردها و پیرزن‌های رنجور و مردان و زنان فقیر، اما سربلند نوشته است.

آنچه «چکمه» را بیش از همه ماندگار می‌کند و موفقیتش را به رخ می‌کشد، باورپذیری ماجراها و پیوند و ارتباط منظمی است که میان وقایع کوچک و بزرگ آن می‌توان یافت. حضور یک پسربچه‌ معلول در فیلم از دیگر نکات ارزشمند آن است؛ پسرکی که یک پا ندارد و در جایی از فیلم می‌گوید: «من خیلی راه آمده‌ام، خسته‌ام.» صدای کودکان معلول و بچه‌هایی که نیازهای خاص دارند، کمتر در سینمای امروز شنیده می‌شود. روایت زندگی آدم‌هایی که در کوچه‌پس‌کوچه‌های تنگ و باریک، در حاشیه‌ شهرها برای ساختن یک زندگی ساده جان می‌کنند، در سینمای امروزمان جای کمتری دارد یا ساخته می‌شود؛ اما کمتر دیده می‌شود. اینکه هم زندگی و زمانه این آدم‌ها روایت شود و هم فیلمی جذاب روی پرده نقش ببندد، هنر و ظرافت خودش را می‌‌خواهد؛ چراکه نشان‌دادن فقر و محرومیت و بدبختی گاهی به اندازه نشان‌دادن همان زندگی‌های لاکچری و پرزرق‌وبرق تماشاگران را پس بزند.

شاید «چکمه» از آغاز تا انتها غم‌های پیدا و ناپیدای آدم‌هایش را نشان دهد؛ اما پر از نشانه‌های شادی‌بخش و امیدوار است؛ خنده، سادگی و ماجراجویی کودکانه، عروسک‌بازی، فوتبال محله، بپربپر، دوستی، بخشش، نان گرم، گل‌های صورتی و سفید و چکمه قرمزی که فرفره‌های رنگین در آن می‌رقصند، همگی نشانه‌هایی است که در کنار غم‌های کودکانه، حس سبکی و شادمانی هم به مخاطب می‌دهد.

شاید دیگر مخاطب دهه هشتادی و دهه نودی کنونی اثری با حال و هوای «چکمه» نپسندد، شاید «چکمه» آن فیلمی نباشد که میخکوبش کند؛ اما قطعا دنیای ما هنوز سمانه‌ها، مادر سمانه‌ها، علی‌ها و آدم‌های دیگر فیلم را دارد که می‌توان داستانشان را روایت و همین بچه‌های امروز را یک ساعت روی زمین نگه دارد!