به گزارش اصفهان زیبا؛ نمیتوانیم عالم انسانی را بدون هنر تصور کنیم؛ هنری که نشانی از مواجهه آدمی با حقیقت یا طلب آن بوده و هست. افلاطون بر آن بود که هنرمندان مقلد جایی در مدینه ندارند؛ زیرا موجب زوال مدینه و تربیت مردمان آن میشوند؛ اما در این میان هنرمند اصیل است که موجب بقای مدینه میشود و چون فیلسوف نشانی از حقیقت را بر مردمان عرضه میدارد.
از هنر اصیل و هنرمند اصیل گفتن در این زمانه دشوار است؛ زیرا از سویی مواجهایم با تفسیر اصالت به تعهد و از سوی دیگر با تفسیر اصالت به سنتی بودن؛ به عبارت دیگر، برخی هنر اصیل را هنری میدانند که متعهد به اصول اخلاقی و دینی و حتی سیاسی باشد و دیگرانی برآناند هنر اصیل همانا هنر سنتی است که امروز از میان رفته و باید در طلب آن باشیم؛ هرچند مدعیان اصالت هنر سنتی نیز معنایی مشترک و یکسان از آن ندارند. اما اصالت اثر هنری بر هیچ یک از این دو امر استوار نیست و آنچه اثر هنری را اصالت میبخشد، غیرتقلیدی بودن آن است.
در اثر هنری اصیل فرم و محتوا مقلدانه نیست و هر اثر عالم خود را دارد. در این نوشتار و مجال اندک، قصد پرداختن به تمامی هنرها از منظر هنر اصیل را نداریم و آنچه در اینجا مطمح نظر است، هنر سینما و شاخهای از آن است که همان سینمای کودک و نوجوان است. ما در سینما با راویت مواجهایم و این روایت تنها در داستان و متن فیلمنامه و ماجرای شخصیتها خلاصه نمیشود و حرکت دوربین و میزانسن و نور و… را نیز دربرمیگیرد؛ حال پرسش اینجاست که چه روایتی اصیل است؟ شاید برخی در پاسخ بگویند روایتی که بدیع باشد؛ علیرغم اجمال در این پاسخ که موجب ابهام هم میشود،این سخن از جهاتی درست است. بدیع بودن روایت موجب خلق اثری میشود که عالم خود را دارد.
اما پرسش دیگری پیش میآید که اگر معیار اصالت را بداعت بگذاریم، بسیاری از آثار سینمایی را که برگرفته از آثار دیگر است، خواه به تصویر کشیدن همان اثر یا اقتباس یا برداشت آزاد از آن، چگونه میتوانیم اثری اصیل بدانیم؟ اینجاست که باید میان دو مفهوم روایت و حکایت فرق قائل شویم. روایت سخن گفتن از چیزی است و حکایت نقل آن سخن است به انحای گوناگون؛ اما این انحای گوناگون نه بر اساس میل و خواست، بلکه بر اساس فهم هنرمند و مواجهای است که او با روایت دارد. پس بدیع بودن دو وجه است : یکی بداعت روایت و دیگری بداعت حکایت.
قاطبه روایتها در آثار هنری روایتی بدیع محسوب نمیشود اما حکایتی بدیع دارد. بسیار پیش آمده که روایت مشترک است و حکایت متفاوت؛ همچون روایت هبوط آدم که در ادیان ابراهیمی مشترک است. این روایت در عین یکسانی با دو حکایت در دین اسلام و دین یهود آمده است. سرانجام روایت رستم و اسفندیار نیز چنین است و علیرغم یکسانی شخصیتها و سیر داستان فردوسی این روایت را به نحوی حکایت کرده است و سهروردی را به نحوی دیگر. در روایتگری و حکایتگری است که فرم نیز معین میشود.
اینک مجال پرداختن مفصل به نسبت میان فرم و محتوا نیست و تنها به اقتضای بحث این نکته را میآوریم که برخی فرم و محتوا را جدای از یکدیگر میدانند یا یکی را مقدم بر دیگری؛ اما به واقع محتواست که فرم را در پی میآورد و هنرمند اصیل است که با فهم عالم محتوا فرم را نیز درمییابد. در این یگانگی فرم و محتوا و عالمی که هر اثر هنری دارد، مخاطب نیز مشخص میشود. با این اوصاف آنچه امروز بهخصوص در ایران آن را سینمای کودک و نوجوان نام گذاشتهایم، هنوز به وجود نیامده است.
گزاف نیست اگر بگوییم مشکل بزرگ سینمای ایران درک نسبت میان فرم و محتوا و روایت و حکایت است و همین امر در سینمای کودک و نوجوان بیش از همه به چشم میآید. سینمای کودک و نوجوان روایت و حکایت و به تبع آن فرم مخصوص خود را میطلبد و در طی این چند دهه، فارغ از چند اثر، نمیتوانیم از سینمای کودک و نوجوان سخن بگوییم.
متولیان امر همواره از سینمای کودک و نوجوان توقع تربیتی و آموزشی دارند و در این میان کسی متوجه این امر نیست که مرکب تربیت و آموزش، هویت است. هرچند نباید از این سخن چنین برداشت شود که فیلمهایی در سینمای کودک و نوجوان باید ساخت که هویتی باشد؛ زیرا اگر چنین شود، اهل ایدئولوژی که همواره هنر و فرهنگ را در منازعات هویتی فهمیده و صورتبندی میکنند، سینمای کودک و نوجوان را که هنوز متولد نشده ناقص الخلقه میسازند. مقصود از هویت در اینجا هویت ایدئولوژیک، دینی یا حتی ملی نیست؛ بلکه امری پیش از اینهاست؛ هویتی که امکان فهم و پرسش خویش را فراهم میکند.
به عبارت بهتر، پیش از تعریف هویت ملی و دینی و فرهنگی، کودک و بالاخص نوجوان باید راهی به پرسش از خویش بگشاید که این راهگشایی در قدم اول، تعریف هویت فردی و جمعی او و ساخت روایت خویش از زندگی است. روایت فرد از خویش و حکایت عالم و آدم، درست متناظر با همان روایتگری و حکایتگری است که پیشتر آوردیم.
فیلمی که روایت یا حکایت خویش را داشته باشد و مقلدانه نباشد، عالم خود را میسازد و این عالم مخاطب خویش را مییابد و میسازد. آری سینماتوگراف آدم تربیت میکند اما نه بدان گونه که تا کنون گمان میبردیم؛ بلکه با عالم داشتن خود فیلم. این پرده جادو اگر خود متشخص و در روایت و حکایت عالم و آدم بدیع باشد، بر مخاطب اثر تربیتی هم میگذارد؛ حتی اگر تمام فیلم خالی از نکات تربیتی باشد. بار دیگر مواجهه افلاطون را با هنر در نظر آوریم؛ هنر اصیل، هنر غیرمقلدانه، از آن رو که راوی یا حاکی حقیقت است، بر تربیت آدمیان و بقای شهر مؤثر است؛ حال آنکه هیچ مدعای تربیتی ندارد.