به گزارش اصفهان زیبا؛ فهمیدنیترین زبان برای مردم، زبان قصه است و اگر کسی بخواهد با مردم سخن بگوید و اراده آنها را به صحنه بیاورد، بهناچار باید سراغ استعاره و اسطوره و قصه برود. مردم در روایت و با روایت زندگی میکنند. زبان مفهومزده علم، مخصوص انسانهای دانشگاهی است. مردم جامعالسعادات نمیخوانند؛ مردم قصههای حسین کرد شبستری را میخوانند. فرهنگ به دلیل همین تذکر، در مقابل علم موضوعیت پیدا کرد.
روحانیت در 50 سال اخیر، زبان منبر را هم علمی کرده است. تا زمانی که پهلوی اول تعزیهها را تعطیل نکرده بود، قصه عاشورا بهوسیله ادبیات نمایشی منتقل میشد؛ اما در این 50 سال، متوجه جای خالی ادبیات نمایشی در مراسم محرم نشدهایم. تصویر عاشورا به همین دلیل دارد برای نسلهای ما بههم میریزد. اینکه روضههای ما، گاهی حالت خانقاهی پیدا میکند، ریشه در همین مسئله دارد. در روضههای ما مداح دست به گزینش احساس میزند و گاهی چنان در آتش حرمان میدمد که حالت افسرده پیدا میکند.
زندگی یک قصه در جریان است و انسانی که متوجه این مطلب نباشد، یک موجود نابیناست. سنتِ دانشی ما تسمه به گرده متعلمان میزند که به ادبیات علمی عادت کنند. زندگیکردن با مفاهیم، کارِ سختی است. مفاهیم، بریده از عینیت هستند و وجه انضمامی پایینی دارند. ما متأسفانه در دوره معاصر در دانشکده هنر هم مقالهنویسی را بهعنوان ملاک قرار میدهیم؛ غافل از اینکه فرهنگ برای خودش ساختار مجزایی دارد که باید به آن پرداخت.
در معماری شهر هم همین اتفاق افتاده است. نظم آهنین شهر مثل ادبیات زمخت دانش بر ما تحمیل شده و نهایتا آن را تحملپذیر ساختهایم. امروز به شرایطی رسیدهایم که تمام توجه مردم، جمعکردن پول برای خرید خانه است که داخل آن بخزند و زندگی کنند. معماری خانه و شهر، یک تصمیم برای زندگی است. شهر بلندمرتبه وحشی یا قوطیکبریتی یکدستشده، هریک معنایی از زندگی ارائه میدهد و هریک، یک تصمیم است. در پارکینگِ انسانی زندگیکردن، تصمیمی است که باید مردم در خصوص آن خودآگاه شوند تا بتوانند بهمرور از آن عبور کنند. این عبورکردن قطعا وحشت دارد. مردم به هزار ضربوزور خودشان را به آپارتمان میرسانند که تازه در نگاه تو، یک تصمیم اشتباه است. وظیفه روشنفکری همین لودادن معانی نهفته است. این لودادن معانی باعث میشود مردم به صحنه خلق معانی جدید بیایند. به تعبیر دوستی، ما به جای فرهنگستانیکردن خلق واژهها، باید خلاقیت مردم را در واژهسازی فعال کنیم.
در خصوص شهر هم همین نسبت جاری است. مردم تا وقتی دیوار امنی را که به آن تکیه زدهاند نبینند، به میدان نمیآیند. مردم در خلق واژهها یگانهاند و خوب هم عمل میکنند. مردم به معنای جمعی خود، خیلی خلاقاند. تفسیر عقل جامعه به ناخودآگاه، انفعالیترین تفسیر از عقلانیت است. مردم یک وجه فعال دارند که باید فراخوانده شود. شهر جایی است که نظریهها را به فضا تبدیل میکند. فضاهای شهری از قبیل بانک، پارک، راه و… همگی حاصل تبدیل یک نیاز در دل یک نظریه به یک فضا بوده است. اگر نیاز و نظریه پشتصحنه، نامرئی بماند، امکان شکلدادنهای جدید و فضاسازیهای روبهجلو گرفته میشود. در فرهنگ، هر چیزی را متصلب بکنیم، همین خاصیت را پیدا میکند و امکان ارادهورزی جمعی از آن سلب میشود. یک مثال ساده: زنها در جامعه ما چقدر دکوراسیون داخلی متناسب با نیازشان را خودشان میفهمند یا اینکه مدلهای پیشفرض، تصمیم زندگی ما را میگیرد؟
مادامی که به فرهنگ توجه نکنیم و نقش آن را در مناسبات خانه و شهر جدی نگیریم، باید تازیانه جبارانه قانون و مهندسی و… بر ما حاکم باشد. متأسفانه در کشور ما ابتدا علم عمران آمد، بعد بهسختی زیر بار معماری رفتیم. حدود 30 سال است که شهرسازی را به رسمیت شناختهایم و درنهایت، عمر برنامهریزی شهری در کشور ما به 20 سال هم نمیرسد! برنامهریزی شهری اصلا بنا نیست در ساخت شهرهای ما دخالت کند. بیمعنایی زندگی شهری را باید با فرهنگ درمان کنند نه با حسابکتاب مهندسی! ما باید تصمیمهای فرهنگی فردی و اجتماعیمان را به زبان برگردانیم و درخصوص آنها صحبت کنیم. مادامیکه فرهنگ زنده نیست و ذخایر فرهنگی زبان، تقلیل پیدا کرده است، باید توسعه خفتبار شهرها را تحمل کرد.