بازتاب حجاب و حیا در رمان «خار و میخک» اثر شهید یحیی السنوار

میراث فرمانده

هرچند در همه‌ جای دنیا زن مسلمان به حجاب شناخته می‌شود، گاه تلنگری لازم است که به مقایسه میان‌فرهنگی بپردازیم و فهمی عمیق‌تر از فلسفه و ارزش حجاب را در میان فرهنگ‌های غیرایرانی متوجه شویم.

تاریخ انتشار: 11:27 - یکشنبه 1403/09/4
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
میراث فرمانده

به گزارش اصفهان زیبا؛ هرچند در همه‌ جای دنیا زن مسلمان به حجاب شناخته می‌شود، گاه تلنگری لازم است که به مقایسه میان‌فرهنگی بپردازیم و فهمی عمیق‌تر از فلسفه و ارزش حجاب را در میان فرهنگ‌های غیرایرانی متوجه شویم. رمان جذاب و پرفروش «خار و میخک» به قلم شهید مجاهد «یحیی ابراهیم السنوار»، بهانه‌ای برای این خوانش است.

بدون شک تاریخ از سنوار به‌عنوان بازیگر اسطوره‌ای یک پیچ تاریخی مهم در موضوع فلسطین یاد می‌کند که سال‌ها و دهه‌ها بعد نیز معادلات سیاسی منطقه از تصمیم‌های او متأثر خواهد بود؛ اما سنوار معطل کتاب‌های تاریخ نماند و خود در 22 سال اسارت در زندان‌های رژیم صهیونیستی، به روایتگر تاریخ معاصر فلسطین در قالب رمان «خار و میخک» تبدیل شد.

این رمان حکایت نمادین، اما واقعی کودکان یک خانواده در اردوگاه آوارگان است که زندگی‌شان با دوگانه اشغال و مقاومت عجین شده است. با وجود رنج و محرومیت بسیار، زندگی همچنان ادامه دارد. «خار و میخک» گواهی عمیق روح پایدار غزه است.

پس از شهادت یحیی سنوار، دو ترجمه فارسی از کتاب «خار و میخک» با ترجمه «کریم شنی» (نشر نیستان ادب) و ترجمه «اسماء خواجه‌زاده» (نشر کتابستان) روانه بازار شد. البته یک ترجمه فارسی هم در کشور افغانستان منتشر شده است.

حجاب و حیا در نگاه اسطوره مقاومت

در این مجمل به انعکاس فرهنگ حجاب و روابط دختر و پسر در رمان خواهیم پرداخت که به‌زیبایی حکایتگر اندیشه‌های اسلامی یحیی سنوار و جنبش حماس است. دقت شود که در خود رمان شاهد بحث و رقابت گروه‌های فکری مختلف هستیم که بسیاری از آن‌ها چپ و غیراسلامی هستند. در بریده‌های زیر از ترجمه نشر «نیستان ادب» استفاده شده است. بی‌شک لطافت داستان در این بریده‌ها به‌خوبی نمایان نیست و امید است که خواننده توفیق مراجعه به اصل کتاب را پیدا کند.
***

در بندهای مختلف کتاب به پوشیدگی سر زنان در زندگی روزمره‌شان و نیز در نقاط عطف داستان اشاره شده است؛ برای مثال در صفحه 40 آمده است:

«… ابوحاتم در جنگ 1967 با شجاعت فراوان جنگیده بود؛ اما او و چندنفر محدود از افراد شجاع، در یک نبرد کاملا شکست‌خورده، کاری از دستشان ساخته نبود. ابوحاتم در خیابان‌ها و کوچه‌های اردوگاه در حرکت بود. راه را می‌شناخت. کمی ایستاد. اطرافش را بررسی کرد؛ سپس به سمت پنجره یکی از خانه‌ها رفت و خیلی آهسته به لبه‌های پنجره کوبید… ام‌یوسف که از خواب بیدار شده بود و سرش را پوشانده بود، از اتاق خارج شد و آهسته گفت: “خدایا شکرت که سلامتی ابوحاتم. برادر بفرما.”»

یا در صفحه 94 آمده است: «…مادرم با وحشت زیاد پرید و دستم را از روی چشمانم بلند کرد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است؟ فریاد زد:”خاک بر سرم! بچه‌ام کور شد!” روسری‌اش را برداشت و پرید و مرا برداشت و برد؛ گاهی بغلم می‌کرد و گاهی به دنبال خود می‌کشید. بعد از کلی تلاش و مرارت، به درمانگاه رسیدیم.»
***

روایت «خار و میخک» از سنت‌های محلی در مواجهه با جنس مخالف چشم نپوشانده است؛ برای مثال در صفحات 101 و 102 سنوار نوشته است:

«سنت‌های محلی در اردوگاه، مقتضی رفتار شایسته با دختران همسایه‌ها، مثل خواهران خود آن‌هاست. مادرم همیشه به برادران و خواهرانم هشدار می‌داد از هرگونه رابطه با جنس مخالف پرهیز کنند. او اغلب به برادرانم هشدار می‌داد که به دختران همسایه‌ها نگاه نکنند و با آن‌ها کاری نداشته باشند… اما بعضی پسرها و مردان جوان، در گوشه‌کنارِ مسیر رفت‌وآمد دختران ماهرو که از مدرسه‌هایشان برمی‌گشتند، می‌ایستادند. بعضی از این جوان‌ها که سر راه دخترها می‌ایستادند، فقط به آن‌ها نگاه می‌کردند! یا چند متلک می‌انداختند که “کجا خوشگله؟”…»
***

بخشی از روایت مربوط به برگزاری مراسم‌های عروسی و رعایت حساسیت‌های مذهبی و اسلامی است. در صفحه 162 می‌خوانیم:

«مادرم از محمود و حسن خواست تا به جایگاه عروسی بروند و هرکدام روی صندلی خود بنشینند و منتظر باشند تا عروسش بیرون بیاید و کنارش بنشیند و رقص و آواز طبق سنت برگزار شود. محمود مشکلی نداشت؛ اما حسن به‌شدت این موضوع را رد کرد و گفت: “مامان! چطور جایی بنشینم که زن‌ها دارن جلو من می‌رقصن؟” مادرم از این موضوع متعجب شد و او را دلداری داد و گفت: “این روز شادی ماست. من تموم عمرم منتظرش بودم. نباید شادی و عروسی رو خراب کنی.” اما حسن قاطعانه مخالفت می‌کرد… دست آخر فاطمه یک راه‌حل برای مصالحه پیشنهاد کرد؛ به موجب آن، محمود و حسن نیم‌ساعتی بالا می‌رفتند و عروسشان کنارشان می‌نشست. در این نیم‌ساعت خانم‌ها نباید می‌رقصیدند و فقط می‌توانستند آواز بخوانند و هرچقدر می‌خواهند سروصدا کنند؛ بعد دامادها می‌رفتند و نوعروس‌هایشان روی صندلی‌ها باقی می‌ماندند و آن موقع، زنان هرچه می‌خواستند، می‌توانستند برقصند… .»

یا در صفحه 176 این‌طور آمده است: «دختران اردوگاه، طبیعی بودند؛ بدون لوازم آرایشی و بدون جراحی پلاستیک؛ حتی در حد کارهای ابتدایی، مانند برداشتن مو و نازک‌کردن ابروها. با وجود این، آن‌ها معمولا مثل ماه شب چارده بودند و زیباترین چیز در مورد اکثر آن‌ها، حیای آن‌ها در اوج بود. اگر از یکی از آن‌ها احوال‌پرسی می‌کردی، نگاهش را به زمین می‌انداخت و اگر تصادفا با او برخورد می‌کردی، چهره برمی‌گرداند و اگر با یکی از جوان‌ها روبه‌رو می‌شد، فورا چشم از او برمی‌گرفت و کم مانده بود خون از گونه‌هایش بزند بیرون…»
***

بیرزیت اولین دانشگاه تأسیس‌شده در رام‌الله، واقع در کرانه باختری و معتبرترین دانشگاه این منطقه است. سنوار درخصوص آغاز فعالیت تشکل اسلامی در این دانشگاه و چالش‌های مواجهه با دانشجویان دختر در صفحه 190 نوشته است:

«تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاه بیرزیت دختر بودند و هر گروه دانشجویی که می‌خواست بین دانشجویان فعالیت کند، باید با دختران همکاری می‌کرد؛ در غیر این صورت، هیچ موفقیتی به دست نمی‌آورد! گرایش‌های چپ، در این مورد به‌هیچ‌وجه مشکلی نداشتند… اما گروه اسلامی موانع بزرگی در همکاری با دانشجویان دختر داشتند. بعضی از دانشجویان دختر، گرایش‌های اسلامی داشتند و حامی گروه اسلامی بودند؛ اما آن‌ها فعال و مؤثر نبودند. همه فعالان گروه، ازجمله محمد، به لزوم بازکردن مسیرهای ارتباطی با دختران، برای دعوت آن‌ها به پیوستن به گروه یا حمایت از آن متقاعد شده بودند؛ اما محمد که از اردوگاه ساحلی آمده بود و با قوانین سخت‌گیرانه‌ای بزرگ شده بود، برای اجرای این کار ضعیف‌تر از حد لازم آن بود؛ قوانین سخت‌گیرانه‌ای که مادرم آن‌قدر آن‌ها را تکرار کرده بود که همه آن‌ها را حفظ کرده بودیم! اگر یکی از هم‌کلاسی‌هایش در دانشگاه می‌آمد تا درمورد یکی از کلاس‌ها، کتاب یا هر موضوعی که فقط مربوط به مطالعه و درس بود، از او سؤالی بپرسد، صورتش قرمز می‌شد، عرقش می‌چکید و به زمین نگاه می‌کرد و خیلی که جواب می‌داد، به‌طور خلاصه بله یا نه بود؛ یا به‌اضافه چند حرف دیگر؛ سپس او را ترک می‌کرد.»
***

او در ادامه، تحول راهبردی توسط تشکل اسلامی را در دانشگاه بیرزیت نیز توصیف کرده است. در صفحه 203 می‌خوانیم:

«محمد نقش برجسته‌ای در رهبری این کار داشت؛ به همین خاطر، برخلاف میل خود، مجبور بود با دانشجویان دختر حامی حزب هم هماهنگ شود. البته بعضی از این دانشجویان دختر داشتند کم‌کم محجبه می‌شدند؛ این، تقریبا یک تحول راهبردی در دانشگاه برزیت بود؛ یعنی اینکه می‌دیدی بعضی از دانشجویان دختر، محجبه شده‌اند. محمد همیشه آن‌ها را با هم دعوت می‌کرد و آن‌ها دوسه تا با هم می‌آمدند. آن‌ها در یکی از راهروهای دانشگاه می‌ایستادند و صحبت می‌کردند؛ درحالی‌که پسرها چشم به زمین دوخته بودند و به دخترها نگاه نمی‌کردند. دخترها هم چشم به زمین افکنده بودند و به پسرها نگاه نمی‌کردند. به این شکل، دختران را توجیه می‌کردند که نقش آن‌ها را در فعالیت‌های دانشگاهی برایشان توضیح دهند.»
***

نویسنده جایی به حضور زنان بی‌حجاب یهود در غزه و تأثیر بر سطح امنیتی شهر اشاره کرده است. در صفحه 240 می‌خوانیم:

«عملیات مقاومت کاهش پیدا کرده بود؛ به همین خاطر ظواهر آماده‌باش نظامی اسرائیل هم کم شده بود… در همین ایام، اتوبوس یهودیان شروع به تردد به تمام مناطق کردند؛ مثلا به قلب شهر غزه؛ آن هم در روزهای شنبه، برای تعطیلات و خرید؛ چون قیمت‌ها ارزان‌تر بود. این موضوع، تأثیر منفی زیادی روی سطح امنیتی منطقه داشت؛ به‌ویژه تردد ده‌ها اتوبوس حامل دختران و زنان بدحجاب.»
***

دانشگاه اسلامی غزه را تشکیلات خودگردان فلسطین در سال 1978 تأسیس کرد. این دانشگاه اکنون ویران شده است؛ اما سنوار در توصیف این دانشگاه و رعایت قوانین مذهبی در صفحه 263 آورده است:

«در دانشگاه اسلامی غزه بین دانشجویان دختر و پسر کاملا جداسازی وجود دارد. هرکدام در بخش‌های ویژه خود، مشغول تحصیل هستند و بین دانشجویان دختر و پسر اختلاط وجود ندارد؛ اما دانشجویان دختر و پسر، هنگام رفتن به دانشگاه و برگشتن از آن، در خیابان‌ها، کوچه‌ها و پارکینگ و اتوبوس با هم ملاقات می‌کنند؛ البته اغلبشان به آداب معاشرت و قوانین کلی احترام می‌گذارند… همه دانشجویان دختر باحجاب هستند. غالبا دانشجویان دختر بدون آن اجازه ورود ندارند. اکثریت مردم نوار غزه، به دلیل ماهیت محافظه‌کارشان، حجاب را جدی می‌گیرند؛ اما بعضی از آن‌ها، فقط هنگام ورود به دانشگاه، سرشان را می‌پوشانند و به‌محض اینکه آنجا را ترک می‌کنند و دور می‌شوند، روسری را برمی‌دارند یا بعضی از آن‌ها، آن را از عقب پایین می‌کشند و بخشی از موهای خود را نمایان می‌کنند.»

یا در صفحه 409 و 410 درباره رعایت حجاب در محیط خانواده می‌خوانیم: «سر شب در اتاق مادرم شب‌نشینی می‌کردیم. هرکسی که جزئی از ما بود و عصرها در خانه حضور داشت، با همسرش به اتاق مادر می‌آمد. خانم‌ها سرشان پوشیده بود. البته به جز مریم؛ چون در خانه شوهر و برادرانش بود.»
***

سنوار در صفحه 529 ضمن روایت صحنه شهادت یکی از شخصیت‌های داستان، به حفظ حجاب توسط همسر آن شهید در آن موقعیت بحرانی اشاره کرده است:
«وقتی هلیکوپتر آپاچی، ماشینی را که ابراهیم [شخصیت اصلی داستان] در آن در حال حرکت بود زد، صدای انفجار مهیبی برخاست. احساس کردم قلبم از تپش ایستاد. برخاستم و راه افتادم. هزاران نفر به سمت ماشین موردهدف قرارگرفته، هجوم آوردند… پاره‌های تن ابراهیم را جمع کردم و گذاشتم روی یک برانکارد. خیل جمعیت مانند دریایی طوفانی دور پیکر شهید را گرفتند و به‌طرف خانه موج زدند. مریم ایستاده بود جلو درِ خانه. روسری‌اش را دور سرش پیچیده بود تا موهایش را بپوشانَد. لبخند از لبانش پاک نمی‌شد. بلند کِل می‌کشید؛ بلندتر از خروش جمعیت…»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاه‌ها
  1. Avatar photo اسماعیل گفته :

    موضوع جالب و جذابی بود…

  2. Avatar photo محسنی گفته :

    خداقوت به موضوع با اهمیتی پرداخته شده بود و به شناخت فرهنگی از فلسطین بسیار کمک میکنه

دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

چهار × دو =