مجاهدین خلق و تفسیر مارکسیستی دین

اگر بازرگان در اندیشه خود، علوم طبیعی را محور پیشرفت بشری می‌دانست و همچون اگوست کنت حاکمیت علم تجربی را هدف آرمانی تاریخ می‌شمرد، اینک نسل پس از او با تکیه بر گرایش چپ علوم اجتماعی، به توجیه روشنفکرانه دین می‌پردازد و راه انبیا را همان راهی معرفی می‌کند که بشر در تاریخ طی کرده است

به گزارش اصفهان زیبا؛ کتاب «حدیث پیمانه: پژوهشی در انقلاب اسلامی»، به قلم حجت الاسلام حمید پارسانیا، توسط نشر معارف، به سال 1400 (چاپ پنجم) در 408 صفحه منتشر شده است و در آن از جریان‌های اعتقادی صدر اسلام تا حرکت‌های اجتماعی سیاسی دوره‌های مختلف تاریخ معاصر ایران را بررسی کرده است. هدف نویسنده شناخت جریان‌های فکری است که در تحولات انقلاب اسلامی شرکت داشته‌اند.

آنچه در ادامه می‌خوانید صفحات 307 الی 310 کتاب مذکور است که فهمی از فضای گفتمان مارکسیستی دهه 40 و 50 شمسی در اختیار ما می‌گذارد. درواقع این صفحات زیرمجموعه بحثی کلان‌تر است که به شناخت سنت و تجددطلبی دینی در ایران قبل از انقلاب اسلامی می‌پردازد.


تفسیر مارکسیستی دین

نسل جوانِ نهضت آزادی به دلیل حرکت سیاسی کندی که این نهضت در ادامه سیاست گذشته جبهه ملی دنبال می‌کرد، همراه با دیگر نیروهای جوان این جبهه به سوی حرکت‌های سیاسی تندتری گام برداشت که شرایط پس از سال 42 مقتضی آن بود.

نیروهای جوان و غیر مذهبی جبهه ملی که بیشتر تحت تأثیر آموزش‌های چپ قرار داشتند، با الهام از حرکت‌های سیاسی تند و تهدیدآمیزی که در کشورهای جهان سوم (مانند ویتنام و کوبا) جریان داشت، حرکتی چریکی را در چهارچوب اندیشه‌های مارکسیستی بنیان نهادند. نیروهای جوان نهضت آزادی نیز با باور به اینکه مارکسیسم علم مبارزه است، درصدد توجیه علمی دین (توجیه مارکسیستی اسلام) برآمدند. این جریان نوگرایانه دینی که از نیمه دوم دهه چهل شکل گرفت در آغاز دهه پنجاه با نام «سازمان مجاهدین خلق» مطرح شد. بی‌شک جاذبه روشنفکرانه این جریان بیشتر از جریان‌های نوگرایانه سلف آن بود که در محدوده علوم تجربی به توجیه دین می‌پرداخت.

اعضای این گروه در آموزش‌های اعتقادی خود چهار جزوه را منتشر نمودند: جزوه‌ای که معروف به «شناخت» بود و در آن به تبیین مارکسیستی معرفت پرداخته بودند. در این جزوه به بخش‌هایی از نهج البلاغه نیز اشاره شده و از سویی مطالعه برخی از متن های مارکسیستی درباره معرفت نیز توجیه شده بود.

جزوه دیگر «اقتصاد به زبان ساده» نام داشت که در آن نظریه ارزش اضافی مارکس با بیانی درخور فهم همگان تبیین شده بود.

دو جزوه آخرین نیز «تکامل» و «راه انبیا، راه بشر» است که در آنها ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم مبنی بر تقسیم تاریخ به مراحل کمون اولیه، برده‌داری، فئودالی و سرمایه‌داری مورد نظر قرار گرفته بود و پیامبران به عنوان پیشتازان تاریخ در هر مقطع معرفی شده بودند. کمون نهایی نیز همان جامعه بی‌طبقه توحیدی بود که به عنوان جامعه آرمانی اسلام معرفی می‌شد.

اگر بازرگان در اندیشه خود، علوم طبیعی را محور پیشرفت بشری می‌دانست و همچون اگوست کنت حاکمیت علم تجربی را هدف آرمانی تاریخ می‌شمرد، اینک نسل پس از او با تکیه بر گرایش چپ علوم اجتماعی -بر اساس آنچه از سال‌های ۱۳۲۰ به بعد توسط جناح چپ روشنفکری تبلیغ شده بود- به توجیه روشنفکرانه دین می‌پردازد و راه انبیا را همان راهی معرفی می‌کند که بشر در تاریخ طی کرده است و سرانجام با پیشگویی علم (ماتریالیسم تاریخی مارکس) به آن می‌رسد. دین در این دیدگاه، نویدبخش حاکمیت علم پوزیتویستی سده نوزدهم است. بی‌شک چنین دینی از آنچه آنها علم می‌نامند جدا نیست، بلکه هم‌افق با آن است و یا به سوی آن حرکت می‌کند.

نکته درخور توجه اینکه بازرگان و نسل پس از او در سده بیستم زندگی می‌کنند، اما هنوز در فضای علمی سده نوزدهم به سر می‌برند.

علم‌گرایان سده نوزدهم پس از مشاهده ره‌آورد علوم تجربی، با غرور تمام در پی آن‌اند تا علوم تجربی را به جای علوم عقلی و معرفت دینی بنشانند و از علم انتظار دارند مکتبی ارائه دهد. آنان از سویی داوری علم را درباره هستی‌های محسوس و نامحسوس و همچنین قضاوت آن را درباره ارزش‌های مختلف اخلاقی و اجتماعی طلب می‌کنند. بر همین بنیاد اگوست کنت مکتب انسانیت را به دست داد و بر این نکته تصریح کرد که عالمان امروز جایگزین انبیای دیروزند. مارکس نیز در همین فضا مدعی ارائه ایدئولوژی علمی بود و درباره آغاز و انجام تاریخ و بلکه هستی داوری می‌نمود.

اعضای سازمان نیز در چهارچوب باورهای مارکسیستی بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی را در شمار مسائل علمی دانسته، دین را نیز موظف به همراهی با آن می‌پنداشتند.

نیروی مذهبی که در آغاز با استبداد حاکم درگیر بود و از هجوم جریان‌های منورالفکرانه به مذهب استقبال می‌کرد، در برابر این توجیهات روشنفکرانه -مانند دهه‌های پیش- حساسیتی نشان نمی‌داد ولی از حدود سال‌های پنجاه به مرور نسبت به این جریان حساس شد و از سال‌های ۱۳۵۲ به بعد نیز آشکارا موضع گرفت.

همنشینی اعضای سازمان [مجاهدین خلق] با رفقای مارکسیسم -که سفره غذای خود را با آنها مشترک ساخته بودند- مورد اعتراض علمایی قرار گرفت که در زندان بودند و این اولین موضع‌گیری آشکار بود. اعتراض علما و عدم همراهی نیروی مذهبی موجب شد اعضا و طرفداران سازمان، آنها را مرتجعانی بدانند که به رساله و فقهِ متأثر از نظام فئودالی معتقدند. از دیدگاه آنها، اگر طهارت اسلامی باید در چهارچوب علم بهداشت تفسیر شود، هیچ دلیلی برای نجس خواندن کفار وجود ندارد.

برخی از آیات و روایات به نجس بودن مشرکان دلالت می‌کند و افراد سازمان برای این دسته از منابع دینی چنین توجیه می‌کردند که این احکام در هنگام نزول برای بایکوت سیاسی و اجتماعی نیروهای مرتجع تاریخ بوده است و امروزه درباره افرادی که جزو گروه‌های پیشتاز جامعه‌اند، صدق نمی‌کند.

نزاع زندان در واقع حاکی از اختلاف عمیق دو دیدگاه درباره معرفت دینی و نقش آن بود. یک دیدگاه که به وحی ارزشی فراتر از شناخت حسی و عقلی داده بود و احکام را از طریق سنت الاهی استنباط می‌کرد و دیدگاهی دیگر که با اصالت بخشیدن به نظریه‌های به ظاهر علمی ناگزیر به توجیه علمی دین می‌پرداخت. سرانجام این نزاع سبب گردید بسیاری از نیروهای مذهبی با توجیهات به اصطلاح علمی مختلفی که در سطحی گسترده رواج یافته بود (برخلاف آنچه در سال‌های آغازین دهه چهل و پس از آن بود)، با نوعی بدبینی مواجه شود و در برابر اینگونه باورهای التقاطی موضع گیرد.

حساسیت در برابر التقاط هنگامی به اوج خود رسید که مرکزیت سازمان در بیرون از زندان در طی بیانیه‌ای چهارصد صفحه‌ای (بیانیه تغییر مواضع) تغییر ایدئولوژی خود را اعلام داشت. آنها نوشتند: ما هرچه پوستین هزار و چهارصد ساله اسلام را با توجیهات علمی وصله می‌نمودیم، بخش دیگری از آن پاره می‌شد.

بی‌گمان آنها در این ادعای خود (اظهار ناتوانی در توجیه مارکسیستی اسلام) صادق بودند. البته لازمه اینگونه التقاط نیز در نهایت چیزی جز انکار تمام مبادی دینی و در نتیجه اظهار کفر نبود.

آن دسته از اعضای سازمان که بر دیانت خود باقی بودند و در خصوص حاکمیت آشکارِ کفر تسلیم سازمان نمی‌شدند (مانند مجید شریف واقفی و صمدیه لباف)، در جریان تصفیه فیزیکی ترور شده و یا به قتل رسیدند. سرانجام سازمان با انتخاب نام جدید «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر»، هویت مارکسیستی خود را کاملاً آشکار ساخت.

بیشتر اعضای سازمان در زندان نیز به تبع تحولات بیرونی، ایدئولوژی خود را تغییر دادند و تنها شماری اندک با حفظ باورهای پیشین خود، تغییرات پیش‌آمده را ناشی از حرکت فرصت‌طلبانه مارکسیست‌ها (نه التقاط موجود در اندیشه‌های سازمان) دانستند. این افراد که تا پیروزی انقلاب در زندان بودند، با اوج‌گیری حرکت مردمی امام و گشایش درهای زندان به میان مردم آمدند و به سازماندهی مجدد پرداختند.

تغییر ایدئولوژی سازمان در سال ۱۳۵۳ پس از گذشت ده سال از قیام پانزده خرداد، به معنای پیروزی مجدد جناح چپ در حرکت‌های روشنفکرانه‌ای بود که با حفظ الحادِ آشکار خود، ویژگی روشنفکری قبل از دهه چهل را حفظ کرده بود. به همین دلیل، نیروهای مذهبی و حتی نیروهای روشنفکری که به اندیشه‌های مارکسیستی معتقد نبودند، در برابر سازمان موضع‌گیری‌هایی جدید گرفتند.

نیروی مذهبی، این حرکت را نتیجه طبیعی التقاط فکری می‌دانست و از این روی ضمن نقد مارکسیسم، حرکت نوینی را برای تبیین معرفت دینی و همچنین روشن کردن معنای التقاط آغاز کرد. درس‌های شهید مطهری در نقد مارکسیسم، فلسفه تاریخ و همچنین آموزش فلسفه اسلامی نمونه‌هایی گویا از این حرکت جدید است.

مهندس بازرگان نیز در همین مقطع پس از یک دهه انزوای علمی، یکی از آخرین آثار خود را به نام «علمی بودن مارکسیسم» نگاشت. شایان ذکر است موضع‌گیری ایشان در فضایی که مارکسیسم تحرک جدیدی یافته بود، از یک دیدگاه کاملاً علم‌گرایانه است؛ بدین معنا که او در این موضع‌گیری به نقد فلسفی مارکسیسم نمی‌پردازد، بلکه با مارکسیسم از آن روی که از اصول معرفت حسی و تجربی تخطی کرده است، درگیر می‌شود. به دیگر تعبیر، مخالفت بازرگان با دیدگاه‌هایی که نسل پس از وی مطرح کرده‌اند، در توجیه علمی کردن دین نیست، بلکه در توجیه غیر علمی بودن چیزی است که به نظر آنها علم می‌آید.

حجت الاسلام حمید پارسانیا، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی

حجت الاسلام حمید پارسانیا، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی