سفارش عباسعلی به رعایت حجاب

در سال ۱۳۴۲ در محله جیران هفتون چشم به جهان گشود‌. پدرش محمدعلی، طبق سنت قبلی و اثبات عشق و ارادتش به مقتدا و پیشوایمان، نامش را عباسعلی گذاشت.

سفارش عباسعلی به رعایت حجاب - اصفهان زیبا

به گزارش اصفهان زیبا؛ در سال ۱۳۴۲ در محله جیران هفتون چشم به جهان گشود‌. پدرش محمدعلی، طبق سنت قبلی و اثبات عشق و ارادتش به مقتدا و پیشوایمان، نامش را عباسعلی گذاشت. همه پسرها نامی از علی داشتند. حسنعلی برادر بزرگ‌تر و قدیرعلی برادر کوچک‌تر که او هم جانباز ۴۰درصد است و یادگاری از جنگ دارد.

همیشه سفارش می‌کرد پشتیبان ولایت‌فقیه باشید

حسنعلی کیانی، برادر شهید می‌گوید: «عباسعلی عضو بسیج سپاه پاسداران منطقه۳ قدیم، حوزه ۱۱ جدید و نیروی بسیج پایگاه امام حسن جیران و پایگاه بسیج مسجد ایلچی خیابان احمدآباد اصفهان بود.» برادر شهید اضافه می‌کند: «عباسعلی فردی بسیار مؤمن و مذهبی بود. او از بچگی بسیار مظلوم و مهربان بود و در دبستان شهیدربانی محله هفتون درس خواند.» کیانی در ادامه می‌گوید: «عباسعلی همیشه سفارش می‌کرد پشتیبان ولایت‌فقیه و به فرمان امام خمینی(ره) باشید و به رهنمودهای ایشان عمل کنید و امام را هیچ‌وقت تنها نگذارید.»

او تأکید می‌کند: «عباسعلی به رعایت حجاب بسیار سفارش می‌کرد و به شرکت در نماز جمعه اهمیت می‌داد. او به خواندن زیارت عاشورا و دعای کمیل و شرکت در مجالس روضه‌خوانی اهل‌بیت سیدالشهدا سفارش می‌کرد و خواندن نماز اول وقت یکی از تأکیداتش بود.»

عباسعلی، در شهریور ۶۲ در کردستان به شهادت رسید

برادر شهید درباره جبهه‌رفتن عباسعلی و عملیات‌هایی که او در آن‌ها شرکت داشت، می‌گوید: «ایشان در سال ۶۱ به جبهه رفت و در گردان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود. او در بیش از هشت عملیات شرکت داشت و در عملیات والفجر همراه لشکر امام حسین (ع) به کردستان اعزام شد و در تاریخ ۱۳ شهریور سال ۱۳۶۲ در این منطقه به شهادت رسید.

بچه‌ها با فریادهای الله‌اکبر خط را شکستند

حسنعلی کیانی در پایان به خاطره‌ای اشاره می‌کند که شهید درباره یکی از عملیات‌ها در دفتر خاطراتش نوشته است. دفتر خاطرات شهید را که نگاه می‌کنم، می‌فهمم چقدر انسان دقیق و منظمی بوده و با چه زیبایی و صداقتی خاطرات جبهه را نوشته است.در یکی از این صفحات، شهید از اولین شب عملیات به بعثی‌ها نوشته. شب عید فطر، مرحله پنجم عملیات رمضان و بعد جمله «یا صاحب‌الزمان ادرکنی» است که انگار نوشتنش دلش را آرام کرده است.

در ادامه نوشته است: «ساعت ۹ شب بود که فرمانده ما را آماده کرد؛ در یک ستون ۲۷۵نفره. دو کیلومتر با سکوت در شب راه رفتیم. در راه دعای ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا والنصرنا علی القوم الکافرین را می‌خواندیم. در دوکیلومتری درگیری سختی میان ما و بعثی‌ها درگرفت. تمام تانک‌ها پا به فرار گذاشتند و من به چشم خودم می‌دیدم که چطور تیربارهای عراقی‌ها کار می‌کرد؛ ولی معلوم نبود چه کسی جلوی این فشنگ‌ها را می‌گرفت که به رزمنده‌های ما نخورد. بچه‌ها با فریادهای الله‌اکبر خط را شکستند.

به پیش رفتیم. در راه تانک‌ها را دیدیم که فرار می‌کردند. به سمت کانالی که جلوی ما بود حرکت می‌کردیم. ناگهان تیربارهای عراقی‌ها به‌کار افتاد و چند نفر از برادران شهید و زخمی شدند. ما ریختیم توی کانال و از پشت سنگرهای آنان را با نارنجک منهدم کردیم. ما قطب‌نما نداشتیم. بی‌سیم هم کار نمی‌کرد. نمی‌دانستیم به سمت عراق می‌رویم یا ایران. به جایی رسیدیم که عراقی‌ها مهمات و تجهیزات خود را گذاشته بودند و فرار کرده بودند. ما آن‌ها را منهدم می‌کردیم و جلو می‌رفتیم که در محاصره عراقی‌ها افتادیم.

نمی‌دانم خدا چطور آن‌ها را فراری داد. ما حدود ۱۰۰ نفر بودیم با فریاد الله‌اکبر محاصره را شکستیم و با رمز یا مهدی ادرکنی به سمت طرف چپ کانال که نیروهای خودی بودند رفتیم. ساعت ۳ نیمه‌شب عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند. ما با سرنيزه سنگرهای کوچکی کندیم و تا ۵ صبح آنجا ماندیم. فرمانده ما که زخمی شده بود گفت به سمت کانال بروید؛ ولی پنج تانک عراقی ما را زیر آتش گرفتند. عده‌ای دوباره به سنگرها برگشتند و ما که جلو بودیم در کانال پریدیم و تا زانو رفتم توی گل. من کمک آرپی‌جی بودم. آرپی‌جی را انداختم و به‌سختی با اسلحه از کانال بیرون آمدم. ساعت ۹ صبح عراق پاتک زد. ما یک تانک آن‌ها را زدیم و بقیه تانک‌ها پابه فرار گذاشتند؛ ولی بعد ساکت ننشستند و ما را زیر آتش گرفتند. خیلی از بچه‌ها شهید شدند. ما نفهمیدیم کی روز، شب شد. ساعت ۴صبح بود که گفتند برگردید. عملیات به پایان رسید.۶۱/۵/۲۹»