به گزارش اصفهان زیبا؛
– گروهان آماده
هر کس یواشکی گوشهای از آسمان را نشانه میگیرد.
– یک، دو، سه، آتش
صدای تیر هوایی سربازها که بلند میشود جمعیت در حال پراکندهشدن بلندتر فریاد میزنند: مرگ بر شاه
در حال برگشت به پادگان، سربازی از غفلت دیگران استفاده کرده و فرار میکند. مأموران ساواک که با لباس شخصی در اطراف ایستاده بودند، متوجه فرار سرباز میشوند و بهسرعت او را تعقیب میکنند.
سرباز همانطور که میدود، لباسهای سربازیاش را درمیآورد و با سرعت خودش را به گذر بازار میرساند تا بلکه شلوغی جمعیت کمکی برایش باشد.
پیرمرد کفاشی از دور سرباز را میبیند و سریع از بساطش یک جفت کفش درمیآورد و میاندازد جلوی پای سرباز. رهگذری کتی را روی دوش سرباز میاندازد و سریع دور میشود.
مأموران ساواک که به نفسنفس افتادهاند به سر گذر میرسند.
صدای بیسیم به گوش میرسد: چی شد، سرباز فراری را گرفتین؟
– قربان وارد بازار شد؛ اما نگران نباشید؛ پیداکردن یه سرباز حتی میون شلوغی بازار کار سختی نیست.
مأموران ساواک با خنده پیروزمندانه وارد بازار میشوند؛ اما خنده بر لبهایشان میخشکد و از تعجب دهانشان بازمیماند. امام که دستور فرار سربازها را داده بود، مردم خودجوش موها را از ته زده بودند.