امیررضا حاجیان/ دکتر تقیاژهای، استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان است که بر روی منابع عرفانی نظری و ادبی تسلط دارد. برای شناخت منطق رسیدن به نام نیک در عالم، به سراغ او رفتیم تا از زاویه آیات و روایات، حقیقت این راز نهفته را بیشتر بدانیم. اژهای در یک کلام به ما گفت کسانی به نام نیک رسیدند که به دنبال آن نبودند و هدفشان فراتر از آن بوده است.
به نظر میآید هر انسانی به دنبال آن است که نام نیکی از خود به یادگار بگذارد…
در این زمینه اتفاقاً نگاههای متضادی در نَحلههای گوناگون تفکر اسلامی وجود داشته است. برای مثال عدهای فکر میکردند که گمنامی، اصل است. بر این مطلب اصرار و حتی افراط داشتند.
کسانی بودهاند که ملامتگری را بر حقیقتگرایی ترجیح میدادند. چهار قرن این منش بر تفکر تربیتی مؤمنان غلبه داشته است. بعضی اوقات رفتارهایی میکردند که آنها را از اهل معصیت بدانند و از جامعه طرد کنند.
خلاف شرع آشکار انجام نمیدادند. اما گاهی تظاهر میکردند مثلاً از خانه نااهلی بیرون میآمدند تا دیگران تصور بد درباره آنان بکنند و این را «نفسکشی» میدانستند. اینها در شیعه روشی منسوخ است. قرآن و روش اهلبیت علیهمالسلام چنین دستوراتی به ما نداده است. اینها انحرافات است.
میدانیم این نگاه در فرهنگ ما تأثیراتی داشته، ولی آیا عمومیت هم داشته است؟
خیر؛ به خاطر فطرت انسانی. فطرت ما به آشکارگرایی و حرکت از باطن به ظاهر گرایش دارد. ظاهر در ابتدا مهمتر است. به نظر میرسد اگر ظاهر امر حاصل نشود، باطن خراب شود.
لذا به ظاهر حتماً باید توجه کرد و یکی از نکات مهم ظاهر ما، شأن در جامعه است. یعنی باید در اجتماع، شریف زندگی کنیم و به ما از دید تحقیر نگاه نشود.
البته احکام در این زمینه در فقه اثنیعشری نیز همین دیدگاه را تأیید میکند. اگر کسی الان صدمیلیون تومان به من قرض داد و حج بر من واجب شد و بعد با منت بگوید من تو را حج فرستادم، همان موقع میتوان آن پول را برگرداند و حج هم واجب نمیشود. چون به عزت مؤمن لطمه وارد کرده است.
این عزت نفس مرزش با تکبر چیست؟
مرزش با تکبر آن است که در تکبر من خودم را جوینده این تکبر میکنم و برایش هزینه میکنم. اما در این عزت، نیتی خیر و عملی خیر و اقدامی مثبت برای خدا انجام میدهم.
خداوند یکی از پاداشهایش در این دنیا عزت و شرف است. إِنّالذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرّحْمَنُ وُدًّا (آیه 96 سوره مریم). همانا آنان که به خدا ایمان آوردند و نیکوکار شدند، خدای رحمان آنها را (در نظر خلق و حق) محبوب میگرداند.
این جعل الهی به این معناست که ممکن است ابر چند روزی جلوی خورشید را بگیرد؛ اما بالاخره خورشید را از پشت ابرها بیرون میآورد. بنابراین از لحاظ فطری هیچ مشکلی ندارد که شخصی در جامعه مورد تشخص و احترام باشد.
حالا این حد اعتدال دقیقاً چیست؟
حد اعتدال این است که نباید هدفمان را خوشنامی بدانیم. اینها پلکان ترقی است و نه خود ترقی. اگر آن پلکان به خود هدف تبدیل شود، ما را از اهداف عالی باز میدارد.
روزگاری میشود که حرف مؤمن بالاتراز حد جامعه است و پافشاری بر آن موجب طرد خوشنامی میشود. کسانی که خوشنامی برایشان هدف است، در اینجا از کلام حق دست میکشند. کاری که امیرالمؤمنین علیهالسلام نکرد؛ زیرا او هدف را امری بالاتر میداند. در نهایت هم روزی حجابها کنار رفت.
در واقع مؤمن یک نکته در تمام زندگی بیشتر در ذهنش نیست. تمام حرکتهایش برای هدف توحید است و در این راه است. لاحول و لا قوه الا بالله، حسبیالله، توکلت علیالله، ماشاءالله.
وقتی هدف توحید میشود، در طی مسیر هر کجا که خداوند متعال صلاح دید، به او عزت ظاهری میدهد. اما گاهی هم قتلگاه است و زیر سُم اسبان. برای اهلبیت علیهمالسلام فرقی نمیکند که روزی بر سینه پیامبر (ص) باشند و روزی بر خاک سوزان کربلا…
این نگاه توحید مدنظر شما چه ثمراتی برای شخص دارد؟
این حالت باعث میشود نه هیچگاه تشویق مردم و نه ناسزای مردم من را از هدف باز نمیدارد. این نتایج را خدا قرار میدهد و مؤمن دنبال آن نیست.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست، خود روش بندهپروری داند
یک وقت من باید جایی غربت بکشم تا بعد بشود قربت. اینها دست من نیست. من باید فقط در راه عبودیت قدم بردارم. قلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْک مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ – بِیدِک الْخَیرُ – إِنَّک عَلَیٰ کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ (آیه 26 سوره آل عمران).
معمولاً ماها تخصص داریم. وقتی شناخت لازم در مقولات دینی را داریم، یک چیزهایی هم شنیدهایم که باید نام نیک از خود به یادگار بگذایم. اینجاست که به دست و پا میافتیم. منتها قرار نیست این قدر بر روی هدف تأکید داشته باشیم. این باعث میشود که برویم به سمت کارهایی که خوشایند مردم است، ولو در جهت غضب خدا.
خداوند در سوره یوسف آیه 106 میفرماید: وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِالله إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکونَ. یعنی اکثر مردم به خدا ایمان نمیآورند، مگر اینکه مشرکان باشند. یعنی اکثر مؤمنان، مشرکاند. مرز توحید و شرک بسیار باریک است. اصلاح توحید، اصلاح همه چیز را به دنبال دارد.
با مطرحکردن بحث توحید کار را دشوار کردید…
علامه طباطبایی پنج رساله دارند که متن عرفانی سنگینی دارد. کوتاه و پر نکته. ایشان میفرمایند در توحید دو طریق باز است. یکی روش نظری است که باب آن برای اکثر مردم باز نیست و نیازمند یک دوره کامل آموزش است.
آیا حرفه و شغل ما اجازه میدهد که در این مسیر بیست سال وقت بگذاریم؟ نمیشود. اگر فقط همین یک باب بود، دین میشود فلسفه و ناقص میماند. یعنی تفکر برای افراد محدود.
ایشان میفرمایند دلایل عینی برای عموم مردم جامعه آشکار است. عبرتها موجود هستند. شهید مطهری میفرماید گفتن عبرتها به اسم، غیبت نیست. آوردن نام ابیلهب در قرآن از همین جنس است.
قرآن از فرعون بهعنوان عبرت و از زنش بهعنوان فضیلت یاد میکند. در همین زمان، یک نفر مانند آقای محمد علینجفی داریم. گفتن سرنوشت او غیبت نیست، بلکه عبرت است. وزیر آموزش و پرورش و علوم بوده و شهردار تهران! عاقبتش چه شد؟ در همین زمان حاج قاسم سلیمانی هم هست.
خاصیت صحبت از الگوها چیست؟
وقتی از عبرتها بگوییم میتوانیم با عموم مردم صحبت کنیم. شاخصها به همه ما میگوید که گمراه نشویم. همه جا عبرتها هستند؛ کافی است که فقط شخص اسوه خودش را انتخاب کند.
لِلَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ – وَلِلَه الْمَثَلُ الْأَعْلَیٰ – وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ (آیه 60 سوره نحل). برای کسانی که به دنبال زشتی هستند، الگو هست. اما برای کسانی که دنبال الگوی خوبی هستند، راه خدا هم مثلهای اعلی دارد.انسان میتواند از این مثلها الگو بگیرد.
من در دانشگاه میتوانم از استادی بینظم و بیدانش پیروی کنم یا میتوانم از استادی سرشار از علم و تقوا الگو بگیرم. اشکال ما همان است که حضرت علی علیهالسلام اشاره کردهاند: اَکثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولُ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ. لغزشگاه خرد بیشتر در برق طمع است.
اینجا حضرت میفرمایند عقول یعنی جمع همه عاقلان. کسی که برود حمام و زیر پایش صابون باشد، حتماً زمین میخورد. طمع با انسانهای عاقل چنین میکند. فکر میکند که رسیدن به نام نیک اولویت اوست. در صورتی که رسیدن به توحید هدف اوست. میرود و زمین میخورد. این سنت خداست.
حضرت علی علیهالسلام در حکمتهای نهج البلاغه میفرماید لَا یقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا یصَانِعُ وَ لَا یضَارِعُ وَ لَا یتَّبِعُ الْمَطَامِعَ. فرمان خدا را برپا ندارد، جز آنکس که در اجرای حق مدارا نکند، سازشکار نباشد و پیرو آرزوها نگردد.
اهل هوای نفس نباشد، گروهگرایی نکند، برق طمع او را به حرکت نیندازند. اینها چنین کردند، شدند شهید چمران. اهل سازش با نفس نبود. شهید چمران وقتی انحراف را در نهضت آزادی دید، گروهگرایی نکرد و جدا شد.
طمع کرسی دانشگاهی در آمریکا هم او را متوقف نکرد. این «نه» گفتنها او را شهره کرد و نام نیک بخشید تا جایی که معاندین هم به او افتخارمیکنند تا چه رسد به موافقان.
پس جدای فهم توحید نظری و خواندن پلکانی 60 کتاب، میتوانیم اسوه حسنه انتخاب کنیم و با الگوی عملی فردی که نامی نیک دارد، راه خود را پیدا کنیم.