روایتی از زندگی کاری معلمان در مرکز اُتیسم اصفهان:

الفبای دلدادگی

ده‌سال سروکله‌زدن با دانش‌آموزان اتیسم نه تنها خسته‌اش نکرده، که روز به روز او را شیفته‌تر و علاقه‌مندتر به تدریس کرده.

تاریخ انتشار: 11:53 - سه شنبه 1402/02/12
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
الفبای دلدادگی

ده‌سال سروکله‌زدن با دانش‌آموزان اتیسم نه تنها خسته‌اش نکرده، که روز به روز او را شیفته‌تر و علاقه‌مندتر به تدریس کرده. / معلمان

درست مثل همان روزهای اولی که چهره معصوم و کودکانه این دانش‌آموزان دلش را برد و او را به سمت و سوی معلمی سوق داد: «سال 92 از طریق دانشگاه با کودکان اتیسم آشنا شدم و وقتی دیدم از عهده آموزش آن‌ها برمی‌آیم، تصمیم به تدریس گرفتم.»

محبوبه که 36سال دارد و در این سال‌ها مسیر پرفراز‌ونشیبی را طی کرده است، می‌گوید کودکان اتیسم با دانش‌آموزان عادی متفاوت هستند و نیازهای خاص را دارند و همین هم هست که کار معلمان این کودکان را طاقت‌فرسا می‌کند: «هیچ‌کدام از این بچه‌ها شبیه به هم نیستند و هر کدامشان رفتار متفاوتی نسبت به دیگری دارد. این موضوع کار معلمان را سخت می‌کند.

او گفت: اما وقتی معلم راه را بلد باشد، می‌تواند از پس کار برآید. معلم در حین کار می‌‌تواند متوجه شود که دانش‌آموز از چه خوشش می‌آید و ازچه چیزی بدش می‌آید. نسبت به چه چیزی احساس خوبی دارد و به چه چیزهایی احساس بدی دارد. بچه‌های اتیسم، بیشترشان دارای اختلال رفتاری هستند. مثلا فوق‌العاده لجباز هستند. به همین خاطر هم باید با آن‌ها کاملا متفاوت از کودکان معمولی رفتار کرد؛ و گرنه نمی‌توان انتظار بازخورد مثبت را داشت.

هم‌نشینی محبت و قاطعیت

محبت و قاطعیت، هردو در کنار هم، روشی است که معلم جوان سال‌هاست برای پیشبرد اهدافش آن را به کار برده و اتفاقا هم موفق بوده است: «جاهایی که لازم است به دانش‌آموز خود محبت کرده‌ام و وقت‌هایی هم که نیاز است با قاطعیت با آن‌ها برخورد کرده‌ام. کودکان دارای اتیسم به خوبی احساسات افراد را درک می‌کنند. هرچند خودشان قادر به بروز احساسات نیستند. آن‌ها متوجه می‌شوند که فرد چه موقع عصبانی است و چه موقع با عشق و علاقه دارد با آن‌ها صحبت می‌کند و همین هم باعث می‌شود که به مرور اعتماد کنند و معلمشان را دوست بدارند.»

ناامیدی در کار این معلمان نیست. چرا که عشق و دلدادگی از همان ابتدا الفبای کارشان است و به خوبی آن را آموخته‌اند: «روند یادگیری دانش‌آموزان اتیسمی طولانی و بسیار زمان‌بر است. ممکن است آموزگار مجبور باشد موضوعی را بارها برایشان تکرار کنند تا آن را فراگیرند. به خاطر همین معلم نباید از روند کار خسته و ناامید شود. خود من همیشه سعی کرده‌ام که کوچک‌ترین پیشرفت دانش‌آموزانم را بزرگ تلقی کنم و این مسئله هم همواره برایم بسیار شیرین بوده است. اصلا همین که می‌شود برای این کودکان وقت گذاشت و به آن‌ها آموزش داد، بسیار لذت‌بخش است؛ چرا که تعداد محدودی از افراد حاضر به تدریس به این افراد می‌شوند. انگار خداوند ما را برای تدریس به این کودکان ساخته است.»

خسته شده‌ام؛ اما…

البته این به معنای آن نیست که هیچ‌گاه از کارش خسته نشده است. ولی: «اینطور نبوده که عشق به شغلم را از دست بدهم و تصمیم بگیرم کارم را رها کنم. اما بوده‌اند بعضی از همکاران که پس از یک یا دو سال تدریس نتوانسته‌اند در این کار بمانند و آن را رها کرده‌اند. درواقع این کار چیزی نیست که بتوان به آن به‌عنوان شغل یا منبع درآمد نگاه کرد.»

قند توی دل معلمان آب می‌شود وقتی می‌بینند شاگردشان، کودکی که خیلی‌ها با چشم ترحم و تحقیر به آن نگاه می‌کنند، به جایی می‌رسد و از آموزش‌ها سربلند بیرون می‌آید: «وقتی دانش‌آموز به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر نیازی به آموزش‌های مرکز ندارد، برای معلمش بسیار لذت‌بخش خواهد بود. متأسفانه هنوز جامعه این کودکان را نپذیرفته است و با دید ترحم به آن‌ها نگاه می‌کند. خیلی از خانواده‌ها می‌گویند جرئت بیرون‌بردن فرزندانشان را ندارند. چون افراد رفتار ناخوشایندی با آن‌ها دارند.»

این موضوع را فاطمه، معلم 43 ساله‌ای که تقریبا نیمی از عمر خود را صرف تدریس به دانش‌آموزان اتیسمی کرده هم تأیید می‌کند. وقتی می‌گوید: «اگرچه خیلی‌ها هنوز  نمی‌دانند که با دانش‌آموزان اتیسم باید چگونه رفتار کنند. ولی واقعیت آن است که آن‌ها هم توانایی‌های خاص خود را دارند. یکی از دانش‌آموزان من اکنون در دانشگاه در رشته روان‌شناسی مشغول به تحصیل است و چه چیزی برای یک معلم می‌تواند خوشایندتر از این مسئله باشد؟»

چیزی شبیه به یک معجزه!

فاطمه که روان‌شناسی خوانده، اپراتور 118 بوده و عشق به کودکان اتیسم، سبب تغییر مسیر او شده و او را به سمت و سوی معلمی کشانده است. می‌گوید: در شغل قبلی‌ام از امکانات خیلی خوبی برخوردار بودم. ولی احساس کردم در تدریس موفق‌تر خواهم بود و پیشرفت‌های خوبی نصیبم خواهد شد که این اتفاق هم برایم افتاد. البته مسیر هم پر از پیچ و خم بود و تدریس به این کودکان انرژی زیادی از من می‌گرفت.

او ادامه می‌دهد: اما به خاطر علاقه بسیاری که به شغلم داشتم، هیچ گاه دل‌سرد نشدم؛ ضمن اینکه در این مسیر بارها اتفاقاتی می‌افتاد که بیشتر شبیه به معجزه بودند. مثلا یک‌بار دانش‌آموزی که روند پیشرفت بسیار کند و ناامیدکننده‌ای داشت به یکباره و به طرز معجزه‌آسایی پیشرفت کرد. به‌طوری که دیگر نیازی به آموزش‌های مرکز نداشت و به خانه رفت! این اتفاق برای من و دیگر همکارانم بسیار خوشایند بود و هنوز بعد از سال‌ها در خاطرم مانده است.

اتفاقات بد هم اما کم در این سال‌ها برای فاطمه نیفتاده‌است: «به هرحال، دانش‌آموزان اتیسمی دارای هیجانات بالایی هستند. یک‌بار یکی از دانش‌آموزان دستش را توی چشمم زد و به من آسیب رساند و باعث شد که 24 ساعت نتوانم چشمم را باز کنم. زمانی که دانش‌آموزان اتیسمی در کنار دانش‌آموزان عادی قرار می‌گرفتند هم کارمان به مراتب سخت‌تر می‌شد و باید طوری رفتار می‌کردیم که رعایت حال همه بچه‌ها می‌شد.»

هنوز پای کارم هستم!

می‌گوید با این حال، اما هنوز بعد از حدود بیست سال از کارم که می‌گذرد نه تنها خسته نشده‌ام که روز به روز نیز به آن علاقه‌مندتر می‌شوم و سعی می‌کنم خودم را به‌روز و در دوره‌های مختلف شرکت کنم تا بتوانم وقت و انرژی بیشتری برای دانش‌آموزان مبتلا به اتیسم بگذارم.

این دانش‌آموزان بسیار معصوم و مظلوم هستند و افراد زیادی به دلیل عدم آگاهی گاهی رفتارهای نامناسبی با این کودکان انجام می‌‌دهند که باعث رنجش خاطر خانواده‌های آن‌ها می‌شود.

ضمن اینکه در خیلی از مواقع همین رفتارها هم باعث می‌شود که خانواده‌ها قید بیرون‌آوردن آن‌ها از خانه را بزنند و این کودکان خانه‌نشین شوند. درحالی که حضور کودکان اتیسمی در فضای باز برای آن‌ها مفید است.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

14 − دو =