هاجر دهقانی

هاجر دهقانی

روایت‌نویس

آرشیو مطالب منتشر شده
در همسایگی معلم
پنجشنبه 1403/02/13

در همسایگی معلم

اسمش را نمی‌دانستیم؛ اما ما خانم بابلیان صدایش می‌زدیم. مقطع ابتدایی بودم. نمی‌دانم چطور شد که اوایل مهر، موقع برگشتن از مدرسه متوجه شدم خانم معلم وارد یکی از کوچه‌های محله ما شد. اولش باورم نمی‌شد.

گُل‌های زیر خاک
دوشنبه 1403/02/10

گُل‌های زیر خاک

زن رو به مردش می‌گوید: نگاه کن جای ما اینجا نبود. قرار بود ما را به بیمارستانی در مجتمع پزشکی ناصریه ببرند. مرد با نگاهی که غربت در آن موج می‌زند، می‌گوید: نگران نباش. خدا با ماست ساره.

بابا رمضان
شنبه 1402/12/26

بابا رمضان

رده را کنار می‌زنم. چشم‌هایم برق می‌زنند. همه‌جا پتویی سفیدپوش پهن شده است. میان پتوی سفید یک جفت فاخته و چند گنجشک کوچک به زمین توک می‌زنند.

مرواریدهای خاکی
یکشنبه 1402/11/29

مرواریدهای خاکی

بقچه‌ها و چمدان‌های تلنبارشده گوشه خیمه را کنار زد. مانده بود چطور از میان اسباب و اثاثیه‌ای که از زیر آوار و خاک و خل بیرون کشیده بودند، لباس سفیدی که مادر برایش دوخته بود سالم مانده بود!

جشن تولد با صدای موشک
دوشنبه 1402/11/9

جشن تولد با صدای موشک

تا جایی که یادم می‌آید، مادر به خانه همسایه رفت تا او را برای جشن تولد دعوت کند.

دوربینی که عکس نگرفت
یکشنبه 1402/10/24

دوربینی که عکس نگرفت

از خبرگزاری با نایلا تماس گرفتند و گفتند برای گرفتن خبر به نوار غزه برود.

نام مادر روح‌الله
پنجشنبه 1402/03/11

نام مادر روح‌الله

یکی را چه بگذاریم، همه‌مان رفتیم توی فکر. من یکی خنده‌ام گرفت. بابا همیشه توی حرف‌هایش می‌گفت: من دوست دارم دورم پر از بچه باشد. یکی‌دو تا فایده ندارد. خدای عالم به من مال و ارثی که نداد. ارثیه خدا به من آسم پدرم است و آخرش همان مرا می‌کشد. مال‌ومنال نمی‌خواهم.