رابرتز در همان فصل ابتدایی کتاب خاطرنشان میکند که تلاش برای رسیدن به معنای دقیق علمیتخیلی راه به جایی نخواهد برد چرا که این ژانر ادبی بازه وسیع و متنوعی از آثار ادبی را دربرمیگیرد و هر منتقدی با توجه به چشمانداز خود میتواند تعریفی متفاوت از آن ارائه دهد؛ به عبارت دیگر همه میدانند علمیتخیلی چیست و هیچکس واقعاً نمیداند علمیتخیلی چیست. همه درباره آن حرف میزنند و هیچکس درباره آن چیزی نمیگوید. حتی بر سر تاریخ شکلگیری آن هم توافقی وجود ندارد؛ برخی زمان پیدایش این ژانر را حدود یک قرن پیش و در آثار نویسندگانی مثل اچ.جی.ولز و ژولورن میدانند، اما برخی دیگر از منتقدان هم بر این باورند که عمر این ژانر به قدمت خود ادبیات است. تعاریف آنقدر متفاوت و گاهی متناقضاند که منتقدی همچون زنورمن سپینرید در توضیح این ژانر مینویسد: «هر آنچه با عنوان داستان علمیتخیلی منتشر شود داستان علمیتخیلی است.» و ادوارد جیمز هم چنین عقیدهای دارد: «داستان علمیتخیلی همان چیزی است که با این عنوان وارد بازار میشود.» رابرتز در کتاب خود سعی میکند برای نیفتادن در دام چنین استدلالات دایرهواری به سراغ تاریخ نقد ژانر علمیتخیلی برود و نظرات منتقدان بزرگ این حوزه از جمله دارکو سووین، رابرت اسکولز و دامین برودریک را بررسی کند. هدف او ارائه تعریفی دقیق از علمیتخیلی نیست بلکه او میخواهد حدود و ثغور این ژانر و همچنین تفاوتهایش با گونههای به ظاهر مشابه را نشان دهد. ما در این کتاب متوجه نمیشویم که علمیتخیلی دقیقاً چیست بلکه بیشتر پی خواهیم برد چه چیزهایی علمیتخیلی نیستند.
بسیاری از علاقهمندان به ادبیات حتماً داستان مسخ کافکا را خواندهاند؛ بازاریاب جوانی به نام گرگور سامسا یک روز صبح از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که به یک موجود نفرتانگیز حشرهمانند تبدیل شدهاست. آیا میتوان چنین داستانی را که در آن یک موجود به موجودی دیگر تبدیل میشود، یک داستان علمیتخیلی خواند؟ پاسخ رابرتز منفی است. او مینویسد با اینکه در داستانهای علمیتخیلی تغییر و دگردیسی وجود دارد اما دگردیسی یک شخصیت به خودی خود نمیتواند دلیلی برای علمیتخیلی خوانده شدن یک اثر ادبی باشد. به باور رابرتز در علمیتخیلی معمولاً دلیلی برای تغییرات در نظر گرفته میشود و علت تغییرات همچون خود تغییرات اهمیت دارد. به همین خاطر مسخ کافکا نمیتواند علمیتخیلی باشد چرا که در این داستان فرآیند و دلایل تغییرشکل یافتن سامسا به هیچوجه اهمیتی ندارد و تنها نتیجه و معنای اگزیستانسیالیستی آن برای نویسنده و خواننده مهم است. از این منظر داستان علمیتخیلی بیشتر به داستانهای رئالیستی شباهت دارد تا به داستانهایی همچون مسخ. رابرتز مینویسد با وجود اینکه علمیتخیلی یک هستی تخیلی دارد اما آنچه درون این هستی میگذرد از منطقی کاملاً رئالیستی برخوردار است. دگرگونی سامسا به یک حشره هیچ منطق خاصی ندارد اما تمام دگردیسیها و تغییرات در داستانهای علمیتخیلی باید منطق مشخصی داشته باشند چرا که در غیر این صورت ذیل ژانر علمیتخیلی قرار نخواهند گرفت. در حقیقت هر داستان علمیتخیلی یک رمان رئالیستی است که پس از عبارت «چه میشد اگر؟» روایت میشود.