مرضیه گلابگیر اصفهانی که از زنان جوان و پیشروی داستاننویسی در اصفهان بهشمار میرود فعالیت خود در زمینه داستاننویسی را از سال 1373 با انجمن ادبی جوانه آغاز کرد که توسط آموزش و پرورش اصفهان ایجاد شده و با حضور بهمن رافعی در مرکز تحقیقات اصفهان تشکیل میشد. او که سال 1352 در اصفهان متولد شد، دوران دانشگاه را در رشته زیستشناسی به پایان رساند؛ اما علاقهاش به ادبیات و نقاشی زمینهساز ورود جدی او به وادی هنر و ادبیات شد و خودِ وقعیاش را در این دو یافت و از رشته دانشگاهی خود فاصله گرفت و اگرچه داستاننویسی حوزه کودک و نوجوان از دغدغههای اوست اما دوران جنگ را یکی از مهمترین دوران زندگی خود و همنسلانش میداند و معتقد است که باید آن را بهصورت عینیتر به دیگران نشان داد. از اینرو بسیاری از داستانهای او درباره جنگ و البته ضد جنگ است. او که مؤسس و مدرس خانه خورشید اصفهان است، انتشار مجموعه داستانهای دهان کاملا باز، داستان بلند دنیا شصتوهفت، رمان آنقدر که نخواهم رئیسجمهور شوم و سیزده جلد کتاب در حوزه کودک و نوجوان را در کارنامه دارد که از آن جمله میتوان به لاکپشت هوگر، مجموعه ششجلدی قصههای شهر پاک، مورد حمیمالف، مجموعه چهارجلدی کتاب کودک اشی اشاره کرد. در این گفتوگو گلابگیر درباره تأثیر تحولات اجتماعی بر افزایش حضور بانوان جامعه سنتی اصفهان در حوزه نگارش داستان و سهم آنها در داستاننویسی امروز، همچنین عدم همترازی کمیت و کیفیت آثار منتشرشده و کاهش عمق در داستاننویسی، نبودن حمایتها و فقدان نقد سخن میگوید.
قصد جداکردن بانوان و آقایان را ندارم؛ اما این تقسیمبندی بااشاره به سیمین دانشور وجود دارد بهعنوان نخستین بانوی داستاننویس حرفهای در ایران که در پی او بانوان بسیاری در تهران آثار فاخری برجای گذاشتند.
حال شما حضور بانوان اصفهان در داستاننویسی را چطور میبینید؟
زنان داستاننویس در اصفهان هم حضور کمّی و هم کیفی داشتهاند، البته در تهران بانوان خیلی پیشتر به عرصه ادبیات، نقاشی و سایر هنرها واردشده بودند و آثار مطرحی در زمینه شعر و داستان از آنها منتشر شد، اما این موضوع در جامعه سنتی اصفهان دیرتر اتفاق افتاد و اواخر دهه 60 شرایط به سمتی پیش رفت که حضور خانمها به انجمنهای فرهنگی هنری یا دانشگاه راحتتر شد، درحالیکه این موضوع قبل از آن خیلی سخت انجام میشد. موضوع سنتیبودن جامعه اصفهان تأثیر زیادی در این مسئله داشت تا جایی که حتی در جُنگ اصفهان که یک جریان فرهنگی بسیار مهم در داستاننویسی ایران بود، هیچ زنی حضور نداشته است؛ درحالیکه جُنگ اصفهان که در شهر اصفهان ایجاد شد یا در هیئت تحریریه مجله زندهرود که بهنوعی تداوم جنگ اصفهان بود زن دیده نمیشد و در فهرست داستاننویسان این مجله در دهه هفتاد بهندرت و تنها چند داستان از زنانی مانند ماندانا صادقی، آذرمیدخت بهرامی، منصور شریفزاده دیده میشود که اصفهانی نیستند. در ادامه، حضور زنان به لحاظ کمّی و کیفی بیشتر شد؛ یعنی اواخر دهه 70، آموزشوپرورش در انجمنی به نام انجمن ادبی جوانه به آموزش و گسترش داستان و شعر در بین نوجوانان پرداخت و شکلگیری انجمنهای داستاننویسی باعث گستردهشدن حضور بانوان شد، در سال 80 نیز مجموعه مشترکی از داستان نوشته فاطمه خان سالار، زهرا نصر و محمد امامی توسط انتشارات نقش خورشید منتشر شد و من نیز کتاب دهان کاملا باز را نوشتم و این موضوع ادامه پیدا کرد تا جایی که در دهه 90 داستانهای بسیاری از زنان مانند نفیسه نفیسی، سمیه سمساریلر، مرضیه عباسی، اختر کریمی، خدیجه شریعتی، مهری بهرامی، لیلا میرباقری، مرضیه کهرانی، شراره تاجمیر ریاحی و … منتشر شد و اکنون نیز بیش از نیمی از افراد در جلسات انجمنها را زنان تشکیل میدهند.
این حضور، سهم آنها را در داستاننویسی امروز مؤثر نشان داد؟
قطعا سهم مؤثری در داستاننویسی امروز داشتند؛ چراکه برخی از جلسات داستانی سالهاست در اصفهان ادامه دارند مانند جلسات مؤسسه رویش مهر که فضایی را در اختیار انجمن داستاننویسان قراردادند یا زمانی که جلساتی در خانه هنرمندان برگزار میشد یا جلسات خانه خورشید که زنان در تمام این جلسات حضور فعالی داشتهاند و حتی مدیریت آنها را برعهده دارند. البته قطعا نمیتوان حضور آقایان را نادیده گرفت ولی با توجه به اینکه مسئولیت بانوان در تأمین معاش کمتر است راحتتر میتوانند در این جلسات شرکت کنند و قطعا برگزاری جلساتی که ادامهدار باشد به پیشبرد داستان و سطح کیفی آن کمک میکند.
تعداد بالای جلسات و افزایش تعداد داستانها، موجب بالارفتن کیفیت داستانهای خروجی نیز شده است؟
خیر، به نسبت فعالیتهای آنها و تعداد آثاری که نوشته میشود، کیفیت خروجیها خوب نبوده است.
چرا؟
وقتی تعداد آثار یعنی کمیت زیاد شود سطح کیفی پایین میآید و به نظر من کارها خیلی قوی نیست. البته این موضوع فقط به خانمها مربوط نیست و در مورد آقایان نیز چنین است. داستانها نسبت به قبل خیلی سطحیتر است و عوامل مختلفی در بین است که عموما اجتماعی است. همه دید سطحی پیداکردهاند و مطالعه مانند گذشته نیست، از طرفی مخاطبان نیز مانند گذشته خواهان مطالب عمیق نیستند و این موضوع هیچ ربطی به زنبودن داستاننویسها ندارد؛ چراکه اگر زمانی سیمین دانشور در داستاننویسی حضور داشت در کنار او هوشنگ گلشیری نیز مطرح بود، یعنی مردان و زنان داستاننویس در کنار یکدیگر چهره بودند. موضوع این است که بستر و پارادایم جامعه، هنرمند را میسازد و من فکر میکنم بستر جامه افت کرده و خواسته مخاطبان نیز بیتأثیر نبوده است و داستانها عمق آثار قبلی را ندارند و اغلب این آثار بیش از آنکه داستان باشد ناله است و قصه فدای واگویه درونی شده است، درحالیکه حرف اصلی نه واگویه بلکه باید قصه و داستان باشد. این موضوع یک آسیب بسیار جدی در داستاننویسی است.
میتوان اینطور نتیجه گرفت که تحولات اجتماعی باعث افزایش حضور زنان در حوزه داستاننویسی شده و از سوی دیگر همین تحولات کیفیت آثار را کاهش داده است؟
نمیتوان گفت این نتیجه، خوب یا بد است، چرا که شاید در ادامه اتفاقات بهتری بیفتد، ولی تعداد زیاد آثار باعث شده کیفیت کاهش پیدا کند. من معتقدم که هر اتفاقی مسیر خود را میرود و امیدوارم این مسیر روبه رشد باشد. البته الان هم برخی اتفاقاتی رویداده که بسیار خوب است مثلا پیشتر اینطور بود که یک نفر با حضور در چند کلاس و نگارش چند داستان، در نهایت مجموعه داستانهای خود از این کلاسها را منتشر میکرد؛ اما الان این موضوع کمتر شده و چنین برمیآید که همه به خودشان سختگیرتر شدهاند و فقط اینکه داستانهای کارگاههای خود را جمع کنند و مجموعه کتاب بنویسند در نظر آنها حذف و حساسیت آنها بیشتر شده و آثار خود را با سختگیریهای بیشتری چاپ میکنند که این موضوع خیلی خوب است.
روشی برای بهبود کیفیت و ایجاد عمق در داستانها وجود دارد؟
در دورهای جایزههای زیاد و خوبی در سطح کشور برگزار میشد که به ورود جوانان در حیطه داستاننویسی کمک کرد؛ اما متأسفانه این جایزهها ادامهدار نیستند. مثلا دو سال برگزار و سپس قطع میشود، درحالیکه جایزههای جهانی به دلیل داشتن جریانها و پشتوانههای بنیادی سالها تداوم دارند و اینطور نیست که فقط توسط تعدادی علاقهمند برگزار شوند. من فکر میکنم اگر چنین جایزههایی البته بهصورت تخصصی وجود داشته و محکی زده شود، قطعا داستاننویسان و علاقهمندان، معرفیشده و دلخوشی پیدا میکنند تا کار خود را ادامه دهند؛ اما موضوع این است که این مسئله به زیرساختهایی نیاز دارد و کار بسیار سختی است.
فعالیت داستاننویسان اصفهان با سایر کلانشهرها چه تفاوتی دارد؟
قضیه تهران جداست، اما در مورد سایر شهرها من احساس میکنم آنها بیشتر یکدیگر را حمایت میکنند و بهاصطلاح پشتهم هستند هرچند شاید این آواز دهل شنیدن از دور باشد که به نظر من خوش است؛ اما من احساس میکنم بچههای اصفهان کمتر از یکدیگر حمایت میکنند و به همین دلیل معرفی آنها به سطح کشور کمتر صورت میگیرد؛ مثلا بچههای شهرهای دیگر وقتی یک کتاب چاپ میکنند با ارتباطاتی که دارند در شهرهای مختلف برای آن رونمایی برگزار میشود و نقدهای آنها در رسانههای سراسری منتشر میشود؛ اما این امکان در اصفهان وجود ندارد و نقدهای اندکی که نوشته میشوند نیز در روزنامههای محلی چاپ شده و حتی دوستان اصفهانی که با روزنامهها و سایر جراید کشوری ارتباطاتی دارند، کمتر درباره آثار نویسندگان اصفهان کار منتشر میکنند؛ شاید اگر حمایت ما از خودمان بیشتر باشد اصفهان نیز مانند سایر شهرها مطرح شود و این موضوع تا حدی به فرهنگ شهری ما بازمیگردد و دیگر اینکه ما پایتختنشین نیستیم.
کیفیت نقد داستان در اصفهان چطور است؟
مسئله نقد در جامعه ما یک آسیب جدی است و به نظر در این موضوع نیز زن و مرد مطرح نیست و باید گفت که ما در زمینه نقد بسیار ضعیف هستیم. متأسفانه در مقالههایی که میبینم با دو طیف کاملا متفاوت مواجهیم، یک گروه طیف دانشگاهی که در مجلات خاص منتشر میشود و اصولا برای دریافت برخی امتیازها انجامشده و نوع خاصی است و نوع دیگر نقدهایی است که برای عام نوشته میشود که فوقالعاده کم است و این موضوع فقط در مورد اصفهان و فقط زنان نیست. هنرمند یا نویسنده اثر خود را نوشته و ارائه میکند اما خارجکردن نکتهها و خوبی و بدیهایش به عهده نقد است که متأسفانه روی نقد کمکار شده و دلیل آن مسائل مالی است؛ چراکه حداقل نوشتن دو صفحه نقد یعنی دو هفته وقتگذاشتن و خواندن با دقت کتاب و مطالب مرتبط که متأسفانه در ازای این تلاش، هیچ هزینهای به منتقد پرداخت نمیشود و اگر کسی نقدی بنویسد واقعا این کار را بهصورت دلی انجام داده است، درحالیکه وقتی هزینه تلاش و وقت پرداخت شود منتقد انگیزه پیدا میکند که دو هفته دیگر برای کتاب دیگری وقت بگذارد و به همین دلیل نقد بهصورت جدی شکل نگرفته و اصلا وجود ندارد؛ درحالیکه نقدها میتوانند در خوانده شدن و ماندگاری ادبیات مؤثر باشند. سخن آخر اینکه ویرجینیا وولف میگوید که ادبیات بد از یکسو محصول خشم پرهیاهوی تحکمآمیز مرد و از سوی دیگر ابراز انزجار نقنقوی تیز زن است که برای دستیافتن به حقوق خود جیغ میزند و بنابراین هنرمند باید دوجنسه باشد. حال اگر این گفته را تأیید کنیم، در جامعه خود راهکاری برای بهبود کیفیت و تعمق داستان امروز خواهیم یافت؟