فیلم «خیاط» هم در مورد انتقام تیلی است که در کودکی به اشتباه به او اتهام قتل زدهاند. او به شهر کوچک و خیالی دانگتار در استرالیا برمیگردد و حداقل در اوایل فیلم، شک دارد که واقعا همکلاسیاش را کشته است یا نه. رفتار عجیبغریب مردم بعد از سالها در اولین رویارویی با او، بیننده را هم به شک میاندازد. البته کتاب «خیاط» آنقدرها هم کتاب دلچسبی نیست، از چند نفر شنیدم که بهتر است فیلمش را ببینید و اصلا سراغ کتاب نروید!
نویسنده کتاب که خودش در شهری کوچک بزرگ شده، گفته که همه کوچکترین چیزها را در مورد یکدیگر میدانستند و همین جرقه ایده رمانش را در ذهنش زده است. بیشتر شخصیتهای رمان و فیلم، آدمهایی عادی هستند که ما در اطرافمان میبینیم، حتی گاهی با آنها هم همصحبت شدهایم و به شایعات و غیبتهایشان در مورد دیگران گوش دادهایم.
خیلیها پی داستان واقعی پشت این شایعات و داستانسراییها را نمیگیرند و خیلی اوقات حتی به زندگیای که بابت این حرفها ممکن نابود شود هم فکر نمیکنند. برای همین نوع شخصیتپردازی، سادهترین ویژگیها که معمولا توجهی با آن نمیشود هم، در فیلم «خیاط» آزاردهنده به نظر میرسند. از دخترهایی که به چیزی فراتر از زندگی محدودشان فکر نکردهاند، تا زنان کسلکنندهای که دنبال داستانهای جدید برای حرف زدن هستند و مردهایی که دنبال منافع خودشان، زندگی خیلیها را نابود کردهاند. چه کسی بهتر از تیلی و مادر نیمهدیوانهاش که بهانهای شدهاند تا اسرار خاکخورده را از گذشته دربیاورند؟ فکر کنم در فلشبکهایی که در فیلم «خیاط» به گذشته تیلی زده میشود، همه حق را به او بدهند که دلش میخواهد سر به تن هیچکدام از اطرافیانش نماند.
فیلم با مادر تیلی که انگار تعادل روان چندانی ندارد شروع میشود؛ او در خانهای زندگی میکند که موش از در و دیوارش بالا میرود و بوی چرک و کثافت حتی از پشت صفحه لپ تاپ و گوشی را میشود احساس کرد. همه مالی دیوانه را رها کردهاند تا بمیرد یا خانه روی سرش خراب بشود؛ به هر حال همه کارشان با او تمام شده و زندگیاش را با گرفتن دخترش نابود کردهاند. احتمالا مثل خود تیلی خوشحال میشوید که مالی، دخترش را به جا میآورد و حتی تشویقش میکند تا انتقامش را از مردم شهر بگیرد! تیلی (با بازی کیت وینسلت) خیاطی است که مدتها در پاریس آموزش دیده و همین او را به معروفترین خیاط شهر بدل میکند. او بیشتر انتقامش را با لباسهایی که برای اهالی شهر میدوزد میگیرد؛ اما همزمان که مردم از هنرش لذت میبرند، هنوز حاضر نیستند او را به خاطر کار نکردهاش ببخشند و در هر فرصتی این نکته را به تیلی یادآوری میکنند.
تو هرگز آشغال واقعی را ندیدی
تا الان شک کردهاید که زمانی دور، مثلا در بچگی آدم کشتهاید یا نه؟ بعید میدانم. حتی در شیطنتآمیزترین شوخیها و بازیهای کودکی هم تصور این که اتفاقی باعث قتل کسی شده باشیم، غیرممکن است؛ ولی احتمال زیاد سر به سرمان گذاشتهاند، گاهی وقتها اذیتمان کردهاند، اتهامهای بیخودی زدهاند و این چیزی است که با بزرگشدن هم یادمان نمیرود. بیشتر ما همیشه این رفتارها و کسانی که آنها را انجام دادهاند، با تمام جزئیات آزاردهندهاش یادمان مانده، معمولا بدمان هم نمیآید کسانی که زمانی آزارمان دادهاند را پیدا کنیم، تلنگری به آنها بزنیم تا شاید به خودشان بیایند و متوجه رفتار آزاردهندهاش، حداقل در گذشته بشوند!
نوشته شده توسط: اصفهان زیبا در در جامعه,نوجوان | دیدگاه بسته شده