خلق دوباره خود به‌وسیله سفر

تصور کنید در یک خانه درندشت زندگی می‌کنید. خانه‌ای که به نظر خودتان بزرگ است، همه امکاناتی دارد، آب‌وهوای خوبی در گذر آنجاست، از هر نوع آلودگی‌ای در گزند است و در کل، شما در آن احساس امنیت می‌کنید. همین است که به‌اجبار یا به‌دلخواه هیچ‌وقت از خانه بیرون نمی‌آیید. می‌شود گفت که سال‌های سال در آن خانه زندانی هستید و تنها قلمرو شما در دنیا، آنجاست. قلمرویی که کشفیات شما محدود به همان‌جا می‌شود، اطلاعات و دانسته‌های اندکی به دست می‌آورید و از آن ترسناک‌تر اینکه گمان می‌کنید امن‌ترین و بهترین جای دنیا همین‌جاست. یا حتی ممکن است رفته‌رفته به این فکر کنید که دیگر جایی جز اینجایی که شما زندگی می‌کنید وجود ندارد. شما تنها آدم سیاره خودتان هستید یا آدم‌های کمی می‌بینید و بعد از مدتی همه‌چیز یکنواخت می‌شود.

 می‌دانم که تا اینجای کار نفستان گرفته و احساس خفگی می‌کنید. اما واقعیت این است که زندگی آدم‌هایی که سفر نمی‌روند و تنها گذرشان در زندگی، خیابان‌های شهرشان است، همین مدلی است. سفر رفتن نه معنی پیمودن راه‌های دشوار که به معنای شکاندن مرزهای ذهنی‌مان است. مرزهایی که باعث شده ما از پیله خود بیرون نیاییم؛ چون گمان می‌کنیم خارج از محوطه زندگی‌مان جای امنی نیست. اهمیت سفر رفتن آن‌قدر زیاد است که در تقویم روزی را به نام جهانگردی، نام‌گذاری کرده‌اند. 27سپتامبر که در تقویم ما ایرانی‌ها 6 مهر است، روز جهانی جهانگردی شناخته می‌شود. این روز بهانه خوبی شد تا ما در این شماره از صفحه نوجوان برویم سراغ پیمان یزدانی که با عکاس‌ها و گردشگری‌هایش معروف است.

از بجنورد تا رشت

اولین جرقه آشنایی پیمان با سفر، پیوند او با کتاب‌هایی بوده که می‌خوانده. پیمان در بجنورد به دنیا آمده و وقتی شش‌هفت‌ساله بوده به کتابخانه کانون پرورش فکری شهرش می‌رفته. خواندن کتاب‌ها و آشنایی او با سرزمین‌های دیگر به او این ذهنیت را می‌دهد که خارج از شهر خودش هم دنیای دیگری وجود دارد که باید کشفش کند. قبل‌تر هم به‌واسطه شغل پدر و مادرش که معلم بودند، هرسال به روستاهای اطراف بجنورد می‌رفتند. این جابه‌جایی‌های هرساله باعث می‌شده که او هربار با یک فرهنگ جدید، آدم‌های جدید و مکان تازه‌ای روبه‌رو شود. اولین سفر برون‌استانی‌اش هم در چهارسالگی‌اش اتفاق افتاده. مادر پیمان دانشجوی دانشگاه رشت بوده و پیمانِ چهارساله به مدت یکی دو هفته با مادرش به رشت سفر می‌کند و برای اولین بار یک جغرافیای متفاوت را می‌بیند.

والیبالیست ِ کوله به دوش

وقتی از اولین سفر مستقل پیمان یزدانی می‌پرسم، او از 13 سالگی‌اش می‌گوید. «مسابقات والیبال کشوری مدارس سمپاد در تهران بود. ما را با یک مینی‌بوس از بجنورد به تهران آوردند. نزدیک ده روز در خوابگاهی در تهران مستقر بودیم. این اولین مواجهه من با شهر تهران و اولین سفر بدون خانواده‌ام بود.»

عکاسی در خیابان

دوربین یاشیکا رفیق همیشه همراه پیمان بوده. وقتی خانواده برای دیدن اقوام به مشهد می‌رفتند، پیمان همیشه دوربین به دست می‌چرخیده و از هرچیز جالبی که در خیابان می‌دیده، عکاسی می‌کرده. آن موقع نمی‌دانسته که این کار او سبکی از عکاسی به اسم «عکاسی خیابانی» است.
او دراین‌باره می‌گوید: «مثلا یک فولکس‌واگن قدیمی گوشه خیابان دیده‌ام و از آن عکس گرفتم یا عکسی از آن زمان‌ها دارم که برای خودم خیلی جالب است. یک روز اداره گاز زمین را برای لوله‌کشی کنده بود و کارگرها در حال کارکردن بودند. از آن صحنه یک عکس گرفتم که حالت عکس خبری دارد. درواقع آن دوربین یاشیکا در آن سن‌وسال برای من فرصتی شد تا در کنار عکس‌های خانوادگی، از دنیای پیرامونم هم عکس بگیرم.»

کشف به‌وسیله دوربین و واژه‌ها

رفته‌رفته وقتی پیمان به سن نوجوانی می‌رسد، با مجله چلچراغ و همشهری جوان آشنا می‌شود. حالا علاوه‌بر عکاسی، خواندن واژه‌ها و مطالبی که در مجله بوده به او این دیدگاه را می‌دهد که چقدر دنیای پیرامونش وسیع است و او باید این دنیا را کشف کند. همین باعث می‌شود تصمیم بگیرد برای پاگذاشتن به دنیایی بزرگ‌تر، دانشگاهی در تهران قبول شود. تلاش‌هایش نتیجه می‌دهد و او دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه علم و صنعت تهران می‌شود. در دوران دانشجویی نگاه جدی‌تر به مقوله سفر در او شکل می‌گیرد.

دوربین به گردن پای تخته‌سیاه

قبل از اینکه کرونا زندگی‌ها را تغییر دهد، پیمان به‌صورت داوطلبانه به برخی مدارس می‌رفته تا با بچه‌ها درباره سفررفتن و عکاسی‌کردن، صحبت کند. او سابقه درس دادن در همه نوع مدارسی را دارد. از مدارسی که بیشتر دانش‌آموزانش مهاجران افغانستانی بودند تا مدرسه‌هایی که در شمال شهر هستند. برایش فرقی نداشته که دانش‌آموزان آنجا از چه گروهی هستند. مهم این بوده که آن‌ها این مباحث را دوست داشتند و به او بازخوردهای خوبی می‌دادند. در واقع او برای بچه‌ها از سفر، جذابیت‌های سفر و عکاسی حرف می‌زده. از او می‌پرسم که هدفش از یاددادن چنین چیزهایی چه بوده؟ «متأسفانه سیستم آموزشی ما خسته‌کننده و رسمی است. خیلی از بچه‌ها به اینترنت دسترسی دارند و می‌توانند اطلاعات زیادی به دست آورند، اما خیلی از دانش‌آموزان هم هستند که دسترسی راحتی به اینترنت ندارند. دغدغه من هم این است که این بچه‌ها را با یک سری پدیده‌هایی که اطرافشان است، آشنا کنم. فکر می‌کنم در سنین پایین که خیلی چیزها در مغز آدم شکل نگرفته، بهترین زمان است که آدم‌ها مسائلی مثل سفر، محیط‌زیست، حیوان‌دوستی، مهربانی با هم و خیلی از مفاهیم ابتدایی دیگر را یاد بگیرند. چون من مهم‌ترین چیزهایی را که یاد گرفتم در سنین کودک و نوجوانی‌ام بوده. این‌قدر این مسئله مهم است که من در خیلی از جاهای دنیا دیده‌ام که اجبار می‌کنند فرد در سن نوجوانی یک سفر برود. حتی قبل از دانشگاه یک سفر خارج از کشور برود. خیلی افراد هم در همان سن دانشگاه، سفر بین‌قاره‌ای می‌روند تا تجربه به‌دست آورند. سفر می‌کنند تا ببینند مردم کشورهای دیگر با چه مذاهب، فرهنگ‌ها و رسومی زندگی می‌کنند تا به یک دید و جهان‌بینی گسترده برسند.»

دانشگاهی به اسم سفر

به‌هرحال پشت هر هیجان و کشف یک سری سختی وجود دارد. بیخود نیست که می‌گویند اگر کسی را می‌خواهی بشناسی، باید با او هم‌سفر شوی. این عقیده شاید به این برمی‌گردد که آدم‌ها در مواجهه با چالش‌هایی که در سفر اتفاق می‌افتد بیشتر خود واقعی‌شان را به خود یا دیگری نشان می‌دهند. برای همین من هم دست گذاشتم روی این موضوع و از پیمان یزدانی در خصوص چالش‌هایی که در سفر برایش پیش آمده پرسیدم. او گفت: «من یک‌بار در 18 سالگی به تهران مهاجرت کردم و یک‌بار هم برای درس خواندن در مقطع ارشد به ایتالیا رفتم. این‌ها سفر نبودند اما خیلی کلان‌تر آدم را با چالش‌هایی روبه‌رو کردند. از تفاوت‌های فرهنگی تا درآمد و حتی عادت‌کردن به یک مدل خاص زندگی. اما من دوتا سفر کار داوطلبانه داشتم که خیلی طولانی‌مدت بود. یکی در مراکش بود و دیگری در ویتنام که مثلا یک ماه در یک روستایی زندگی می‌کردم و به بچه‌های آنجا زبان یاد می‌دادم و در ازای این کارم آن موسسه به من غذا و جای خواب می‌داد. خیلی این دو سفر برای من متفاوت بود. هم از لحاظ غذایی و هم از لحاظ فرهنگی، آب‌وهوا و هم اینکه باید در یک محیط کوچک با چندین نفر زندگی کنی و … . این‌ها چیزهایی بود که ما قبلا آن را یاد نگرفته بودیم و برای من یک چالش جدی بود که نترسم، ترس‌هایم را بشناسم و به آن‌ها غلبه کنم، تا آخر آن سفر بایستم و یاد بگیرم و این‌ها خیلی در شکل‌گیری هویت من تأثیرگذار بود. به‌جز چالش‌هایی که همه در سفر دارند، مثل زبان مشترک برای صحبت کردن، غذا و … یک سری مسائل مهم‌تری وجود دارد؛ از جهت اینکه یاد بگیریم چطور بر آن‌ها غلبه کنیم و کنترلشان را دست بگیریم؛ مثل اینکه چطور بتوانیم کنترل هزینه کنیم. مثلا من یک سفر به شرق آسیا رفته بودم و چالشی که در آن سفر داشتم این بود که با حدود 2هزار دلار، دوماه در شرق آسیا بچرخم. خب من باید طوری هزینه می‌کردم که بتوانم آن سفر را مدیریت کنم. یک چیز مهم دیگر در سفر این است که تمام حواست به خودت باشد تا در طول سفر مریض یا ناخوش نشوی. حالا این می‌تواند به دلیل مسمومیت‌های غذایی باشد یا اینکه تشخیص دهی یک منطقه ناامن است و در آنجا رفت‌وآمد نکنی.»

آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟

گفت‌وگوی جذابی شده است و من در طول این حرف‌ها ذهنم می‌رود سمت نوجوان‌هایی با ملیت‌های مختلف. برای همین از پیمان می‌پرسم که در طول سفرهایی که به خارج از ایران داشته، آیا به نظرش تفاوتی بین نوجوان‌های ایرانی و غیرایرانی وجود دارد؟ او به این سؤالم این‌طور جواب می‌دهد: «فرق زیادی ندارند. چون سن نوجوانی سنی است که آدم تجربه می‌کند، پشتکار دارد و در حال پیداکردن راهش است. اما شاید بزرگ‌ترین تفاوت بین نوجوان‌های ایرانی و غیرایرانی این است که نوع آموزش در ایران باعث شده که فرد تا سال‌ها نداند که از زندگی چه می‌خواهد و باید چه مسیری برود. ولی خب در خیلی از کشورها بچه‌ها به‌وسیله آموزش‌هایی که می‌بینند، از همان سن پایین می‌دانند که چه می‌خواهند. مثلا در کشورهای اروپایی، نوجوان بازدید از دانشگاه‌های مختلف دارد و در مورد خیلی رشته‌های دانشگاهی برای آن‌ها توضیح می‌دهند. اما در ایران و مخصوصا در شهرهای کوچک‌تر این امکان برای دانش‌آموزان وجود ندارد. برای همین ممکن است همین بی‌اطلاعی باعث کور شدن خیلی از استعدادها در افراد شود.»

کوله به دوشان تین‌ایجر

نظر پیمان در خصوص سفررفتن تنهایی در سن نوجوانی این است که اگر این سفرها در قالب اردو باشد خوب است. اما به نظر او سفر رفتن وقتی که به سن قانونی نرسیده‌ای، کار درستی نیست. «به‌نظرم سفر در این سن خیلی مهم است. چون باعث یادگرفتن خیلی از تجربه‌ها می‌شود، اما اگر این سفر در قالب اردو، سفر علمی، سفر گروهی یا حتی سفر خانوادگی باشد. من با سفررفتن درشرایط زیر سن قانونی مخالفم. چون ممکن است فرد در این سن هنوز آمادگی تنهایی روبه‌رو شدن با تجربه دنیای بیرون را نداشته باشد و حتی ممکن است از لحاظ قانونی هم اتفاقات ناخوشایندی برای فرد بیفتد.»

سفر به سرزمین‌های شمالیِ جنوبی

به عنوان آخرین سؤال از پیمان یزدانی می‌پرسم که پیشنهادش برای کسی که تازه می‌خواهد دنیا را کشف کند، چیست؟ «من ترجیح می‌دهم مکان خاصی را معرفی نکنم. فقط می‌توانم بگویم که اگر در محیطی زندگی می‌کنید که جنگلی و مرطوب است، بروید جایی را ببینید که کویر است. اگر جایی زندگی می‌کنید که مذهب خاصی دارد، بروید جایی را ببینید که مذهبی جدای از مذهب شما را دارند. اگر جایی زندگی می‌کنید که کوهستانی است، به جایی بروید که جنگلی است. فقط می‌خواهم بگویم که مهم نیست کجا بروید، همه‌جای دنیا و همه جای ایران پر از اتفاقات، مردم و تفاوت‌های جذاب است. مهم‌ترین مسئله این است که نترسید و دقیقا رهایی و کشف ازآنجایی شروع می‌شود که ترس را کنار بگذارد و می‌رود تا تجربه کند. و بعد اینکه بروید و جاهای مختلف را ببینید. فکر نکنید که تمام قوانین دنیا همان شهری است که ما در آن زندگی می‌کنیم. سفرکردن به ما نشان می‌دهد که چندین میلیارد آدم با چندین روش مختلف در کنار هم زندگی می‌کنند. دیدن این تفاوت‌ها به ما کمک می‌کند که به روش‌های مختلف زندگی و عقاید متفاوت احترام بگذاریم.»