او میگوید تا زمانی که نگاهمان به گذشته باشد و نهایت خلاقیتمان کپیکردن از کارهای غربی راه به جایی نخواهیم برد و حرف جدیدی در صنایعدستی نخواهیم داشت. در ادامه مشروح این گفتوگو را خواهید خواند.
لطفا درباره تاریخچه شیشهگری در جهان بگویید.
طبق نظریه موزه بریتانیا و اسناد کشفشده، تاریخ شیشهگری به پنج هزار سال قبل برمیگردد. کشور ما اما در زمینه سفال (که همان ترجمه سرامیک است) قدمت دههزارساله و حتی بیشتر دارد. درواقع کشور ما جزو پیشروهای این صنعت است. خود شیشهگری رشتهها و زیرشاخههای فراوانی دارد. رشته تخصصی من Flame Working است که شیشهگری با مشعل یا شیشهگری حرارت مستقیم ترجمه شده است. تاریخ آن نیز به دوران باستان برمیگردد که یک کوره کوچک زمینی درست میکردند و یک آتش کوچکی از آن بیرون میآمده و شیشهها را دور میلههایی میپیچاندند و مهرههای شیشهای درست میکردند که در قرن 17 پیشرفت میکند و با چربی حیوانات برای بالا بردن دما بهره میبردند. در قرن 19 و 20 که کمپرسور بادی اختراع میشود با شیشههای توخالی و توپر فرمها و اشکالی که میخواستند درست میکردند.
بحث را با این سؤال شروع میکنیم که نسبت صنایعدستی بهطور عام و شیشهگری بهطور خاص، با خلاقیت از منظر فرایند هنری چیست و وضع موجود در کشور چگونه است و چگونه باید باشد؟
یادگرفتن تکنیک و شناخت متریال، نقش اصلی را بازی میکند. یعنی اگر متریالی را نشناسید، مطمئنا هر ایدهپردازی برای آن داشته باشید، آب در هاون کوبیدن است. همه ما بهنوعی جامدات و مایعات را میشناسیم، ولی زمانی که راجعبه شیشه صحبت میکنیم از کلمه آمورف استفاده میشود؛ یعنی نه جامد و نه مایع. این یک تعریف جداگانه است. زمانی که ما یک متریال را نشناسیم بهطورقطع نمیتوان درباره آن ایدهپردازی کرد. پس پله اول شناخت متریال است. ضمن اینکه خود متریال هم ایده میدهد؛ یعنی زمانی که شما متریال را بشناسید مسیر خلاقیت برایتان هموار میشود. علاوه بر این خلاقیت اکتسابی است و ربطی به متافیزیک ندارد. چیزی که مهم است شرایط زیستمحیطی هنرمند، محیط جغرافیایی و آدمهای دوروبر اوست. درواقع هم ابعاد درونی شخص و هم کانتکس اجتماعی در پروسه خلق اهمیت دارد. ضمن اینکه مطالعه هنرمندان و عمیقشدن در مسائل پژوهشی نیز بسیار مهم است. پیکاسو میگوید همه هنرمند به دنیا میآیند ولی صحبت سر انتخاب است. این انتخاب فقط یک انتخاب ساده نیست. پشت سر آن پشتکار، زحمت، مطالعه، پژوهشگری و… است. مسئله بعدی در این حوزه تجربهکردن است. تجربه یک امر شخصی است و تجربه هیچکس به درد کس دیگری نمیخورد. همچنین در کشور ما توجه به ادبیات و بخصوص شعر در این حوزه اهمیت دارد. وقتی خیام از کوزه صحبت میکند درواقع کوزهگر یک انسان، مثلا دوستش را دیده و بر مبنای آن کوزه را ساخته است.
با توجه به ضعف نظام آموزش در کشور، جایگاه آموزش را در هنر و خلاقیت چطور میتوان تبیین کرد؟
بسیاری از کسانی که فلسفه هنر کار میکنند به هنرمندان صنایعدستی این نقد را دارند که هنرشان تکراری است و کار جدیدی نمیکنند؛ درحالیکه خود آنها نظریهشان وام گرفته از نیچه و مارکس است و حرفی از خودشان برای گفتن ندارند و در حال تکرار غرباند. بزرگترین آسیب همین است که ما نظریهپرداز در حوزه صنایعدستی و هنرهای سنتی نداریم. علاوه بر این، سؤال این است که پایبندی به سنت و گذشته تا کجا؟ من نباید سنت خودم را داشته باشم؟ به قول کاندینسکی: زندهکردن گذشته در بهترین شرایط به دنیاآوردن فرزندی مرده است.
یک چالش دیگر در صنایعدستی هنرجویانی هستند که خودشان را بینیاز از آموزش و تمرین برای رسیدن به یک فرم خلاق میدانند. نظر شما چیست؟
هانیبال الخاص گفته بود: «دست بکش، از دستکشیدن دست نکش.» در طراحی کشیدن دست و اسب بسیار سخت است. یعنی اگر میخواستی هنرجوی هانیبال باشی باید هفتهای صد دست طراحی میکردی و برایش میبردی. درواقع در هنر، طراحی دقیقا مطالعه است. در حال حاضر این طراحی در دانشگاهها وجود ندارد و در بهترین حالت تکرار و کپی گذشته است. در صنایعدستی هم مسئله همین است. علاوه بر این هنرمند باید پیشرو باشد و به جامعه سمتوسو بدهد، ولی چیزی که الان در کشور ما وجود دارد برعکس است. دائم به این فکر میکنیم چیزی که میسازیم باید کاربرد فیزیکی داشته باشد. درحالیکه در صنایعدستی و هنر ما کلمه کارکرد داریم. این کارکرد گاهی فرهنگی یا هنری و یا بعضی مواقع فیزیکی است. درواقع ما خواستیم جای صنعت را بگیریم و این اشتباه است. هنر نوعی نگاه متفاوت است و این نگاه مستقل است. شما وقتی اثر متفاوتی میبینید از درونش یک جهانبینی میبینید. یک نوع نگاه متفاوت میبینید، ولی وقتی تکرار کپی صورت میگیرد، اثر از معنا تهی میشود.
نگاه ما به تکنولوژی صلبی است و از آن برای بالا بردن کیفیت کارهای ما استفاده نکردهایم و این یکی از خلأهای جدی است که خلاقیت در صنایعدستی را با یک نقصان مواجه کرده است. ضمن اینکه بحث نظری دراینباره هم انجام ندادهایم.
بله، در کشورمان فقط یک هنر و یک صنایعدستی داریم درحالیکه این تقسیمبندی در دنیا بسیار گسترده و متفاوت است. نگاه به صنایعدستی در کشور ما خیلی نازل است. تا زمانی که ما این واژهها را از اول بازتعریف نکنیم اتفاق جدیدی نمیافتد. مثلا در زمینه هنر خلاق تا زمانی که کپیرایت داشته باشیم هنر خلاق به وجود نمیآید. هنر عرصه جسارت و چالش است. ما خیلی محافظهکار شدهایم و تا زمانی که جسارت دوباره تعریفکردن را نداشته باشیم اصلاحی صورت نمیگیرد. درواقع همه موافق این تحول هستند ولی کسی حاضر به بهادادن نیست. سؤال من این است در همه این چهارده سال خروجی دانشگاههای ما در رشته آبگینه چه بوده است؟ کدام هنرمندی از دانشگاه بیرون آمده که جهانی شده باشد؟
نسبت صنایعدستی و نوآوری را چطور میبینید و چقدر فاصله وجود دارد؟
فکر میکنم باید گذشته را بازنگری کنیم و ببینیم که چه کردهایم. راه برونرفت از شرایط حاضر چیزی جز برگشت به هنرستانها نیست. ما خیلی زود دانشگاهدار شدیم. نه گذشته را درست فهمیدیم و نه غرب را. فوندانسیون خراب است و راهش برگشت و اصلاح آن است وگرنه چیزی محصولمان نخواهد بود.