سردار زاهدی در خانوادهای با علم و عمل رشد کرد و پدر ایشان آیتالله زاهدی، عالم عامل بود. سردار شهید زاهدی در دامن پاک مادرش به صورت عالی رشد کرد و تربیت یافت و این نکتهای بسیار مهم و اساسی است.
این حقیر افتخار آشنایی و دوستی با شهید زاهدی را از روزهای اول دفاع مقدس دارم.
سردار زاهدی از همان روزهای آغاز انقلاب وارد مبارزه شد و مأموریت خود را در کردستان آغاز کرد.
شهر ما مهد دلاورمردان و دلیران است، اما در این شهر قلههایی داریم که در حافظه تاریخی ایران فراموش نخواهند شد؛ این قلهها در شهر ما شهیدان خرازی، همت و کاظمی بودهاند و یکی از آن قلهها بیشک سردار شهید محمدرضا زاهدی خواهد بود که نام و یاد او برای همیشه بهعنوان یک دلاورمرد در تاریخ ما خواهد ماند.
فروردین است؛ هجدهمین روزش! صبح بیستوششمین روز از رمضان یکهزار و چهارصدوچهل و پنج طلوع کرده و آفتاب نیمهجاندارِ بهار، بر تن زمین افتاده است… آدمها خیابان به خیابان خود را رساندهاند به نقطهای که امروز مرکز ثقل جهان است، به میدانی که میعادگاهِ عاشقانِ نصفِجهان است.
شاید برای مردان مرد جبهه و جنگ و خیلی از بچهرزمندهها، نام او یادآور نام حاجحسین خرازی و لشکر ۱۴ امام حسین(ع) باشد؛ اما حالا چندروزی است که حاجعلی زاهدی تبدیل به قهرمان یک ملت شده …
محمدرضا در ۱۱ آبان ۱۳۳۹ درشهررهنان اصفهان در خانواده ائي روحاني به دنيا آمد. وي در دوران دبيرستان در حوادث انقلاب اسلامي و راه پيمائي ها و تظاهرات شرکت مي کرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي خودش را وقف دفاع از انقلاب کرد.
غروب بیست و یکم ماه رمضان بود که خبر حمله وحشیانه اسرائیل به ساختمان کنسولگری ایران در سوریه در شبکههای اجتماعی منتشر شد و زمان زیادی نگذشت که این خبر به همراه اسامی شهدای این حادثه تروریستی، تیتر یک اخبار رسانههای داخلی و خارجی شد.
مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان روز گذشته و به بهانه 22 اسفند روز بزرگداشت مقام شهید و سالروز تأسیس بنیاد شهید به دستور امام خمینی(ره) در جمع خبرنگاران حاضر شد.
شماره دوم و سوم فصلنامه بیسیمچی؛ ضمیمه پایداری روزنامه اصفهانزیبا درحالی منتشر شد که بازخوردهای فراوانی را بهدنبال داشت. فصلنامه بیسیمچی در دو شماره جدید خود به موضوع «مکانخاطرهها» و پیرو آن، معرفی 20 نقطه تأثیرگذار اصفهان در سالهای جنگ تحمیلی پرداخته است.
«با کف دست توی پیشانیاش میزده و بلندبلند مثل دیوانهها با خودش حرف میزد». آخرین تصویری که ابوالفضل دیده بود و بعدازآن با موج انفجار به آسمان رفته و دوباره روی زمین برگشته بود. تصویر مردی که بعد از یک ماه هنوز هم شبها به خوابش میآید و او را مجبور به گفتوگو با تیم روانشناسی کرده است. تا چهار روز بعد از انفجار، با ضریب هوشی سه نفس میکشید؛ ولی روز انفجار، روز رفتن ابوالفضل نبود که بعد از آن کمکم به هوش آمد.
از جبهه که برای مرخصی میآمد، به بچههای مسجد هم سر میزد. «مسجد ولیعصر» از پایگاههای بسیج خیابان پروین بود که نیروهای زیادی را برای اعزام به جبهه آماده میکرد.