اگر ارتباط را از پایههای مقوم جامعه بدانیم، بیگمان خیابان برای یک جامعه شهری از مهمترین بسترهای شکلگیری خواهد بود. آنچه در این یادداشت به آن میپردازم این است که یک خیابان دوستداشتنی برای شهروندان کجاست؟ همچنین از این رهرو، به برخی گوشههای خیابان و اهمیت آن در زندگی روزمره خواهم پرداخت. گوشههایی که ممکن است برخی از ما گمان کنیم حذفشان از خیابان و تجمعشان درجایی که از چشم رهگذران خیابان محو باشد برای شهر بهتر است! اما آیا واقعا همینطور است؟
زمانی اکثر مردم در خانههای خود با کمک اقوام به دنیا میآمدند و در یک محله یا محیط محلی بزرگ میشدند. شغل پدری و خانوادگی را پیش میگرفتند و با همطایفهای، هممحلهای یا فامیل خود تشکیل خانواده میدادند. بهاحتمالزیاد همراه با خانوادهای گسترده زندگی میکردند و مرگشان نیز در همین فضا اتفاق میافتاد. همه آنچه یک انسان از بدو تولد تا انتهای عمر برای زیستن لازم داشت این بود که از منظر افراد محلی و همخون به رسمیت شناخته شود. به رسمیت شناخته شدن توسط نزدیکان تقریبا بهمعنای تضمین شغل، مسکن، ازدواج، احترام، هویت و… بود و پیوندهای قومی و خانوادگی فراهمکننده نیاز افراد جامعه بهشمار میآمد.
بیشتر ما کلانشهرها و شهرهای بزرگِ قرن بیستم و بیستویکمی را با برجها و ساختمانهای بلندشان به یاد میآوریم، با مکعبهای سربهفلککشیدهای که محل کار، زندگی و تفریح بیشتر انسانهای ساکن در شهرهاست. ساختوسازهای بلندمرتبه تصویر بیشتر شهرها را در سرتاسر دنیا به آرمانشهری که متفکران و معماران در اوایل قرن بیستم در سر میپروراندند، نزدیک کرده است. هرچه این برجها بیشتر قد میکشند مقیاسها و ابعاد انسانی و بهتبع آن ساختمانهای معمول چندطبقه بیشتر گم میشوند. یادمان میرود که برای فهم ابعاد یک ساختمان، نگاهی گذرا کافی بود که بفهمیم مثلا سهطبقه است. لازم نبود سرمان را آنقدر خم کنیم که گردندرد بگیریم و آخر هم چیزی دستگیرمان نشود. بگذریم که همین چندطبقههای متداول دیرزمانی است باعث شدهاند فراموش کنیم که روزگاری آدمها در خانههایی با حیاطهای بزرگ زندگی میکردند.